در اين زمينه از طرح بحث فقهى و استدلالى مسئله صرفنظر مىكنيم، مفصل اين مسئله را از جهت فقهى مىتوانيد در كتب بسيار مهم اسلامى، از قبيل: معتمد و مستند كه از نوشتههاى «ملا مهدى» و «ملا احمد نراقى» اين دو عالم بى نظير است، مكاتب «شيخ انصارى» معروف به خاتم المجتهدين، كتب «شيخ طوسى» و «علامه حلّى» و كتاب «ولايت فقيه» حضرت امام خمينى قدس سره ملاحظه كنيد.
اين مقاله اقتضاى شرح اين محور عظيم دينى را ندارد، علاوه بر اين در زمان مرجعيت، حضرت امام خمينى قدس سره مسئله ولايت فقيه و منافعش كه قطع دست اجانب و از بين رفتن حاكميت آنان از سر ملت اسلام، و برپايى حكومت قرآن بود، چنان درخشيد كه اثباتش فعلًا نياز به جدال و بحث و برهان و استعداد ندارد و به قول معروف چون خورشيد غير قابل انكار است.
در اين قسمت فقط به ذكر پارهاى از روايات مربوط به ولايت فقيه، و شرايطى كه عامل تجلى ولايت در يك انسان الهى است، قناعت كرده و عظمت مسئله را از ديد روايات، عرفان و اخلاق بررسى مىكنم:
عن عمر بن حنظله قال: سَألْتُ ابا عَبْدِاللَّهِ عليه السلام عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ اصْحابِنا بَيْنَهُما مُنازِعَةٌ فِى دَيْنٍ اوْ مِيْراثٍ فَتَحاكَما الىَ السُّلْطانِ وَالىَ الْقَضاءِ ايَحِلُّ ذلِكَ وَقالَ:
مَنْ تَحاكَمَ الَيْهِمْ فِى حَقٍّ اوْ باطِلٍ فَانَّما تَحاكَمَ الىَ الطَّاغُوتِ وَما يَحْكُمُ لَهُ فَانَّما يَأخُذُ سُحْتاً وَانْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ لِانَّهُ اخَذَهُ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ وَما امَرَ اللَّهُ انْ يَكْفُرَ بِهِ قالَ اللَّهِ تَعالى:
يُرِيْدُونَ انْ يَتَحاكَمُوا الىَ الطَّاغُوتِ وَقَدْ امَرُوا انْ يَكْفُرُوا بِهِ، قُلْتُ فَكَيْفَ يَصْنَعانَ، قالَ: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رُوِىَ حَدِيْثَنا وَنَظَرَ فِى حَلالِنا وَحَرامِنا، وَعَرَفَ احْكامَنا فَليَرْضُوا بِهِ حُكْماً فَانِّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً فَاذا حَكَمَ بِحُكْمِنا فَلَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ فَانَّما اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَعَلَيْنا رَدَّ والرَّادُ عَلَيْنا الرَّادُ عَلَى اللَّهِ وَهُوَ عَلى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّهِ .
مرحوم «كلينى» در كتاب ارزشمند «كافى» به اسنادش از «عمر بن حنظله» نقل مىكند:
از امام صادق عليه السلام از وضع دو مؤمن كه در دين يا ارث اختلاف دارند و به پادشاه و يا قاضى حكومت مراجعه مىكنند سئوال كردم كه: اين مراجعه و اخذ دِيْن، يا ارث حلال است؟ امام فرمود: «مؤمنان نه تنها در دين و ارث، بلكه در حق و باطلى اگر به آنان كه صلاحيت حكومت ندارند و از جانب شرع منصوب نيستند مراجعه كنند رجوع به طاغوت است. آنچه با قدرت و زور از آنان بگيرند گرچه حق شرعى آنان باشد سُحت است، چرا كه از دست طاغوت گرفتهاند و خداى متعال در قرآن مجيد به تمام مردم مؤمن دستور داده كه: به طاغوت و تمام شئونش كفر ورزيد».
عرضه داشتم: پس چه كنند؟ فرمود: «توجه كنند به كسى كه فرهنگ ما را روايت مىكنند و در حلال و حرام صاحب نظرند، و شناخت و معرفت به احكام دارند، به حكومت آنان در بين خود رضايت دهند؛ كه ما آنها را از جانب خود به خاطر آن شرايط، حاكم بر شما قرار دادهايم؛ چون برابر با برنامههاى ما حكم كنند، هر كس از حكم آنان سرپيچى كند، حكم الهى را سبك شمرده و ما را ردّ كردهاند و ردّ ما ردّ بر خداست و ردّ بر خدا عين شرك است».
در اين روايت كه تمام فقهاى بزرگ، از آن تعبير به «مقبوله» كردهاند، و از دلايل اثبات ولايت فقيه است، امام ششم حكومت شاهى، سلطنتى و ادارات آن به خصوص قاضى و دادگسترى آن را رد كرده، و جميع افراد آن حكومت را طاغوت دانسته، و مخالفت با آن را به حكم قرآن واجب اعلام كرده و رجوع به آنان را مطلقاً حرام نموده و اخذ حق را از دست آنان سخت به دست آورده و در حقيقت تمام مردم مؤمن را راهنمايى كرده كه سلطنت شاهنشاهى و حكومت غير اسلامى را بگذاريد تا ريشه كن شود و كاخش ويران گردد.
از طرف ديگر تربيت شده واجد شرايط را، از جانب خود حاكم حقيقى معرفى كرده و رجوع به حكومت او و قبول قوانينش را واجب دانسته و پشت كردن به احكام آن حكومت را رد بر امام معصوم و رد بر امام معصوم را رد بر خود قلمداد كرده است.
آرى! اين است جايگاه با عظمت ولايت فقيه، كه نظام حيات ظاهرى و باطنى جامعه، پس از امام معصوم به آن وابسته است. بىترديد عدم پذيرش آن، مخالفت صريح با وجود مقدس حضرت اللَّه و پيامبر و امامان معصوم است، كه اگر ولايت فقيه نبود، ائمه و غيبت امام دوازدهم نبود، به قول حضرت سيدالشهداء: وعلى الاسلام والسلام مىشد.
اگر كسى به مسئله مورد بحث، در روايت ايراد كند، كه مورد «دِيْن» و «ارث» است از تنگ نظرى و عدم دقت در آيات و روايات و وضع جامعه اسلامى است، علاوه بر اين كه در بحث اصول فقه ثابت شده است كه: مورد مخصص نيست.
2- و امَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةِ فَارْجِعُوا فِيها الى رُواةِ احادِيْثِنا فَانَّهُمْ حُجَّتِى عَلَيْكُمْ وَانَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ «1».
«و اما در رويدادهايى كه واقع مىشود (مسائل مستحدثه) به راويان احاديث ما مراجعه كنيد؛ پس آنها حجت و گواه منند و من حجت و گواه خدا بر آنهايم».
اين فرمان صريح حضرت حجةابنالحسن مهدى عليه السلام است كه به امت اعلام فرموده است كه در تمام حوادث و پيشامدها، به راويان حديث كه مصداق اتم و اكملش فقيه واجد شرايط است مراجعه كنيد؛ چرا كه آنان از جانب ما بر شما حجت و ما بر آنان حجت هستيم.
رجوع به فقيه، درباره حادثهاى مىتواند جنبههاى مختلفى داشته باشد كه منشأ آن يا جهل به حكم آن حادثه، و يا جهل به وجود آن، و يا جهل به حق و باطل در آن است. در تمامى اين موارد سهگانه، به وسيله فتوا در اول و صدور حكم و تشخيص در دوم و حكم قضايى در سوم مشكل حل مىشود، و صدق مراجعه به فقيه تحقق پيدا مىكند. در حقيقت عبارت: «فارجعوا فيها» شامل تمام وظايف از فتوا، حكومت و قضاء مىباشد «2».
3- عَنْ ابى خَدِيْجَةِ قالَ: بَعَثَنِى ابُو عَبْدِاللَّهِ عليه السلام الى اصْحابِنا فَقالَ: قُلْ لَهُمْ: ايَّاكُمْ اذا وَقَعَتْ بَيْنَكُمْ خُصُومَةٌ اوْ تَدارِى فِى شَىْءٍ مِنَ الْأَخْذِ وَالْعِطاءِ انْ تَحاكَمُوا الى احَدٍ مِنْ هوُءلاءِ الفُسَّاقِ اجْعَلُوا بَيْنَكُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَحَرامَنا فَانّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ قاضِياً ايَّاكُمْ انْ يَخاصِمَ بَعْضُكُمْ الىَ السُّلْطانِ الْجائِرِ «1».
ابى خديجه مىگويد: امام صادق عليه السلام مرا در نزد برادران مؤمن از اصحابمان فرستاد و فرمود:
«به آنان بگو: چون بين شما خصومتى واقع شد، يا در مسئله اخذ و عطا، پيشآمدى شد، بترسيد از اين كه به فاسقان، كه حكومت را از دست ما ربودهاند، مراجعه كنيد، مردى آگاه به حلال و حرام ما را از ميان خود برگزينيد، كه من او را در تمام امور، قاضى شما قرار دادم، پس از مراجعه به دستگاه سلطنت و حكام جور بپرهيزيد».
اطلاق آياتى چون آيه شريفه:
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ» «2».
«خدا قاطعانه به شما فرمان مىدهد كه: امانتها را به صاحبانش بازگردانيد و هنگامى كه ميان مردم داورى مىكنيد، به عدالت داورى كنيد».
قبول حكومت اسلامى را از طرف امت واجب، و پذيرش حكومت غير حق را حرام مىداند، كه با توجه به عمق اين آيه و آيات نظير آن، عظمت مقام و جايگاه ولايتِ حاكمِ عادل؛ يعنى فقيه جامع الشرايط، به دست مىآيد.
طايفه شيعه دوازده امامى، پس از ولايتاللَّه و رسولاللَّه و امامان معصوم و پس از امامان معصوم در غيبت امام دوازدهم، با جان و دل ولايت فقيه را به عنوان نايب امام پذيرفتهاند، و حاكم واقعى را فقيه جامعالشرايط مىدانند،و ديگران را حكام جور به حساب آورده و آنها و حكومتشان را غاصب و باطل تلقى مىكنند. تا آنجا كه دولتها را مالك چيزى نمىدانند؛ زيرا از طرف امام عصر يا نايب امام مجاز نبودهاند و از اين روى بوده و هست كه در مواقع ضرورى، در كشورهاى اسلامى، در حل مشكلات و دفاع از حريم اسلام مسلمين، دست به طرف فقهاى وقت دراز كرده، حكم جهاد و غيره از آنان مىگرفتند و به عنوان وظيفه شرعى به آن عمل مىكردند و جان عزيز خود را به دستور آنان در راه اعلاى كلمه حق فدا مىنمودند.
اينها دليل بر نوعى ارتكاز متشرعه، بر ثبوت ولايت و تصرف براى فقيه است؛ يعنى تصرف در امور اجتماعى و سياسى مىباشد، كه لااقل از طريق ولايت حسبيه، حق تصميمگيرى در كارهاى ضرورى اجتماعى، از طريق احاديث براى فقيه جامعالشرايط ثابت است و احاديث مثبت ولايت، در حقيقت كمك و تاييدى بر همين حقيقت ارتكازى است.
به همين خاطر مرجع بزرگ و محقق كمنظير مرحوم آيت اللَّه «نائينى» در كتاب «تنبيه الامة» صفحه 46 نسبت به قطعى بودن وجود ولايت، حفظ نظم و اداره كشور اسلامى براى فقيه، و اين كه از واضحترين امور حسبيه است چنين مىفرمايد:
«از جمله قطعيات مذهب ما و طايفه اماميه اين است كه: در عصر غيبت (على مغيبه السلام) آنچه (از ولايت نوعيه) را كه عدم رضايت شارع مقدس به اهمال آن حتى در اين زمينه معلوم باشد وظايف حسبيه ناميده، و ولايت فقهاى عصر غيبت را در آن قدر متيقن و ثابت دانستيم، حتى با عدم ثبوت نيابت عامه، در جميع مناصب و چون عدم رضاى شارع مقدس به اختلال نظام و ذهاب بيضه اسلام؛ بلكه اهميت وظايف مراجعه به حفظ نظم ممالك اسلاميه از تمام امور حسبيه از اوضح قطعيات است. بنابراين ثبوت نيابت فقها و نواب عام عصر غيبت در اقامه وظايف مذكوره، از قطعيات مذهب خواهد بود».
4- عَنِ الرِّضا عَنْ آبائِهِ عليهم السلام قالَ: قالَ رَسُولُاللَّهِ صلى الله عليه و آله اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائِى- ثَلاثَ مَراتٍ- فَقِيْلَ لَهُ: يا رَسُولُاللَّهِ وَمَنْ خُلَفاءُكَ: قالَ: الَّذِيْنَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِى وَيَرْوُونَ عَنِّى احادِيْثِى وَسُنَّتِى فَيُعَلِّمُونَهَا النَّاسَ مِنْ بَعْدِى «1».
حضرت رضا از پدران بزرگوارش روايت مىكند، رسول خدا سه بار فرمود:
«خداوندا جانشينان مرا مورد رحمت قرار ده، عرضه داشتند: جانشينان شما كيانند؟ فرمود: آنان كه پس از من مىآيند و حديث و سنت مرا براى مردم بازگو مىكنند و آن را به مردم ياد مىدهند».
بدون شك، چنانچه بزرگترين فقهاى ما در ذيل اين حديث فرمودهاند؛ منظور رسول خدا از اين گفتار، حديث و سنت واقعى است، نه ظاهرى و صورى، و به دست آوردن سنت واقعى آن حضرت، جز با تحقيق و بررسى كامل از لحاظ روايات معارض و روايات تقيهاى و معارض با قرآن و سپس طرح اخبار نادرست و غير اينها، از مقدمات عملى نخواهد بود.
شناخت حديث و سنت واقعى، به آگاه بودن به ادبيات عرب، معانى و بيان، رجال، درايه، اصول، فقه، فلسفه، حكمت، عرفان، لغت، تفسير و تاريخ قرآن نيازمند است؛ بنابراين از متن روايت، به انضمام قراين خارجيه، معناى فقاهت فهميده مىشود. پس بايد همه به اين نكته توجه داشته باشند كه نقل حديث و سنت، بدون درك و فهم آن، و شناخت صحيح از ناصحيح آن، موجب شايستگى جانشينى از معصوم نيست.
در روايتى كه قطب راوندى نقل كرده و كتاب با عظمت «مستدرك الوسائل»جلد 3 ص 185 باب 8 حديث 48 آن را ثبت نموده است، رسول خدا فرمود:
رَحْمَةُ اللَّهِ عَلى خُلَفائِى قالُوا: وَمَنْ خُلَفائُكَ؟ قالَ: الَّذِينَ يُحْيُونَ سُنَّتِى وَيُعَلِّمُونَها عِبادَ اللَّهِ وَمَنْ يَحْضُرُهُ الْمَوْتُ وَهُوَ يَطْلُبُ الْعِلْمَ لِيُحْيِى بِهِ الْاسْلامَ فَبَيْنَهُ وَبَيْنَ الْأَنْبِياءِ دَرَجَةٌ «1».
«رحمت خدا بر جانشينان من، گفتند: آنان كيانند؟ فرمود: آنها كه سنت مرا زنده مىكنند و به بندگان حق مىآموزند و كسى كه مرگ او برسد در حالى كه در طلب علمى است كه باعث حيات اسلام است، كه چنين انسان حقگويى، مقرب و بين او و پروردگار جز درجهاى فاصله نيست».
از لحن حديث بالا به خصوص جملات احياى سنت و روش رسول خدا، تعليم دين به بندگان و طلب دانش براى زنده نگاهداشتن اسلام، به خوبى استفاده مىشود كه منظور از «خلفا» فقهايى هستند كه اعلاى كلمه حق به علم و فقاهت و زحمت آنان بسته است.
اين معنا يعنى مقام خلافت و قرب به حق، بدون شك در خور ناقل حديث نيست؛ بدين ترتيب اين دو روايت نيز در جريان بحث و اثبات ولايت فقيه است، و بر اين اساس فقهاى جامعالشرايط خلفاى رسول خدا هستند.
از لوازم معناى «خليفه» انتقال شئون و مقامات اصل به فرع است. نظير مفهوم نيابت و وكالت؛ ولى از آنجا كه حدود انتقال در اختيار انتقال دهنده است، بايد اراده و منظور گوينده را در مراحل انتقال، به دست آورد كه آيا مطلق منصبهاى قابل انتقال را به جانشين خود منتقل نموده، يا برخى از آن را؟
روى اين حساب اگر كسى مثلًا داراى ده سِمَت و مقام باشد، مىتواند همه آنها را به ديگرى منتقل كند، البته در صفات قابل انتقال، با توجه به مطالب فوق
چنانچه اطلاق گفتار رسول اكرم را در نظر بگيريم كه فرمود:
اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائِى.
و در آن هيچ گونه قيدى ذكر نكرده؛ يعنى خلافت را به سَمْت معين و مورد خاصى جهت نداده، مىتوان به طور قطع و بدون ترديد گفت: فقها در همه شئون رسول اكرم، منهاى نبوت و موارد استثنايى ديگر، قائم مقام آن حضرتند.
بنابراين از آنجا كه مىتوانيم بگوييم كه تمام مراحل ولايت پيامبر، به علما منتقل شده است، به راحتى مىتوان گفت: ولايت فقيه ولايت كليه مطلقه است.
محقق بزرگ مرحوم سيد اصفهانى در حاشيه مكاسب صفحه 213 در مقام استدلال به اين حديث مىگويد: الخليفة بقول مطلق، من يقوم مقام من استخلفه فى كل ما هو له.
خليفه در صورتى كه در روايت بدون قيد بيايد و به طور مطلق ذكر شود، كسى است كه جانشين ولايت مستخلف، در تمام امورى كه براى مستخلف ثابت است مىباشد.
حضرت امام خمينى قدس سره در كتاب «بيع» جلد 2 صفحه 467- 470 اين معنا را انتخاب كرده و براطلاق و عموم آن تكيه كرده است.
5- قال رسولاللَّه...
الْعُلَماءُ وَرَثَةُ الْانْبِياءِ انَّ الْانْبِياءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِيْناراً وَلا دِرْهَماً، وَلكِنْ وَرَثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ اخَذَ مِنْهُ اخَذَ بِحَظٍّ وافِرٍ «1».
«علما وارثان انبيااند، پيامبران طلا و نقره به ارث نمىگذارند، ارث به جا مانده از آنان دانش است، هر كس از آن دانش بهره گيرد، در حقيقت بهره
شايانى برده است».
اگر كسى بگويد منظور از علما در اين روايت، ائمه معصومين عليهم السلام هستند، پاسخش اين است كه جملات ابتدايى روايت كه فرموده: كسى كه راه علمجويى بپيمايد راه بهشت را پيموده و ملائكه بالهاى خود را به احترام طالب علم فرود مىآورند و اهل آسمانها و زمين براى خواهان علم طلب آمرزش مىكنند و...
مناسب با مقام شامخ امامان عليهم السلام نيست؛ چرا كه علم آنان علم لدنى و خدادادى است، از جمله: الْعُلَماءُ وَرَثَةُ الْأَنْبِياءِ از ديد فهم عرفى، چنين استنباط مىشود كه علما وارث انبيا هستند، نه وارث عنوان آنها،" نبأ" پس از اطلاق ارث، شامل تمام شئون انبيا به استثناى نبوت و ويژگىهاى الهى مانند عصمت خواهد شد؛ بنابراين، در نبود معصوم، فقيه جامعالشرايط داراى انواع ولايتها نسبت به مردم است، و به تعبير روشنتر فقيه داراى ولايت مطلقه است.
6- قالَ رَسُولُاللَّهِ: الْفُقَهاءُ امَناءُ الرُّسُلِ... «1».
در اين حديث آمده كه: فقها، امينان انبيا در جامعه انسانى هستند. امانت رسولان كه به دست فقيهان سپرده شده است، بدون شك همان ولايت و زعامت است، كه در سايه آن، براى تبليغ احكام الهى و تشكيل حكومت و دفع خطرات داخلى و خارجى، از حيثيت اسلام دستشان باز باشد، نشستن در خانه و جواب چند مسئله عوامالناس را دادن، كسى را امين انبيا نمىكند.
و اگر منظور از امانت، امت باشد، باز حفظ مسئوليت امت، از طريق تبليغ دين و دفع دشمنان از سر ملت، معنا مىدهد و در نتيجه بايد بر اساس اين روايت به طور قاطع گفت:
ولايت مطلقه براى فقها ثابت است؛ زيرا امين بودن بر يكى از موضوعات حيات امت، ولايتى را متناسب با آن موضوع ايجاب مىكند، كه در حقيقت نوعى ولايت بر حفظ آن موضوع به شمار مىآيد از باب مثال:
امين بر احكام/ با ولايت فتوى
امين بر امت/ با ولايت زعامت و رهبرى
امين در مرافعات و خصوصيات/ ولايت قضا
امين بر موضوعات صرفه/ ولايت حكم
امين بر اموال عمومى و دولتى/ ولايت بر بيت المال
و به عبارت روشنتر: تمام ولايت هايى كه به عنوان رهبرى، ارشاد، حكومت و حفظ نظم براى پيامبر و امام ثابت بوده، مانند ولايت فتوى، قضا كه شئون رهبرى و ارشاد است، ولايت زعامت و اجراى حدود و ولايت بر بيت المال كه از شئون حاكميت و لزوم حفظ نظم است، انتقال آن به فقها با استناد بر حديث مزبور قابل قبول است.
7- حضرت سيدالشهداء عليه السلام در بخشى از يك سخنرانى كه در موضوع امر به معروف و نهى از منكر ايراد فرموده است، گروهى از علما را كه به علت سهل انگارى و سازشكارى با دستگاه حاكمه، موقعيت و وظيفه اجتماعى خود را از دست داده و در نتيجه، آن كارهايى كه بايد علما انجام مىدادند، به دست دولتهاى ظلم افتاده و حق حاكميت كه بايد از آنِ علماى اسلام مىبود و ديگران غاصبانه از دست ايشان گرفتهاند، به شدت مورد ملامت قرار داده و مىفرمايد:
«مصيبت و بيچارگى شما از همه مردم بزرگتر است؛ زيرا مقام رهبرى را از دستتان گرفتند؛ ولى شما هيچ توجه به اين موضوع پيدا نكرديد، چه آنكه جريان امور كشور، ملت، احكام تشريعى و قضايى بايد به دست عالمان باللَّه كه در رابطه با حق در كمال خلوص و شهامت انجام وظيفه مىكنند، باشد.
آنان كه امين بر حلال و حرام و پاسدار احكام اسلامى مىباشند، ولى متأسفانه اين مقام و منزلت از شما سلب شده و آن نبود مگر به علت دورى و انحرافتان از حق و اختلافتان در سنت رسولاللَّه، با آن همه روشنى و وضوح، اگر شما براى خدا صبر و تحمل مشقتها را نموده بوديد، بالاخره پيروزى با شما بود و زمام امور الهى به دست شما مىافتاد، و فرمانها از طرف شما صادر مىشد و نتيجه آن به سوى شما باز مىگشت؛ ولى شما خودتان راه ظالمان را باز كرديد و مقام و منزلت خود را به ايشان سپرديد و كارهاى خود را به ايشان واگذار كرديد، تا آنجا كه اينان بدون پروا، در همه امور، روى حدس و گمان خود عمل مىكنند و اعتنايى به حكم خدا ندارند. راه شهوترانى و خودكامگى را پيشگرفته، سلطه اينها نبود مگر به علت فرار شما از مرگ، و علاقه شما به لذتهايى كه حتماً از شما جدا خواهد شد. شما ضعفا و بيچارگان را به دست ايشان سپرديد، تا آنكه برخى را با قهر و ستيز به بندگى و عبوديت كشيدند، و عدهاى را ضعيف نموده و به تنگى معيشت و زندگى واداشتند....»
آنچه در اين سخنانِ حضرت سيدالشهداء درباره مسئله ولايت فقيه است، جمله نورانى: «مَجارِى الْامُورِ وَالْأَحْكامِ عَلى ايْدِى الْعُلَماءِ بِاللَّهِ» مىباشد «1».
به خوبى از اين جمله استفاده مىشود كه اداره امور كشور اسلامى، در تمام مراحل و شئونش بايد به دست علما باللَّه؛ يعنى علمايى كه در رابطه با خدا، مصالح و مفاسد اجتماعىِ شئون مردم را رعايت مىكنند انجام گيرد.
علاوه براين، از فرمايشات امام عليه السلام چنين استفاده مىشود كه ولايت فقيه حتى در زمان معصوم نيز ثابت است؛ زيرا خطاب حضرت به علماى زمان خود مىباشد، اگر كسى بگويد ولايت امام اولويت دارد، آيا اين دو ولايت يا اين دو حكومت، در عرض هم ممكن است؟
بايد گفت: كه در بود و نبود اين دو ولايت، در يك زمان، هيچ معذورى وجود ندارد؛ زيرا از لحاظ رتبه در طول يكديگرند، بدين ترتيب كه ولايت فقيه فرع ولايت امام است؛ ولى هر دو در يك زمان، و بايد اين چنين باشد.
زيرا حكومت اسلامى، مانند ساير حكومتها، بايد داراى يك حكومت مركزى باشد، كه در زمان حضور، با شخص امام عليه السلام خواهد بود و نيز داراى حكومتهاى محلى كه در استانها و شهرها اداره امور را به دست بگيرند، و آن با فقهاى جامعالشرايط است كه همگى تابع حكومت مركزى باشند.
محقق بزرگ، فقيه عارف، فيلسوف نامدار، ملامهدى نراقى در كتاب «عوائد» صفحه 187 و 188 بحث بسيار جالب، محكم و متينى در اين زمينه دارد كه در ضمن آن مىفرمايد:
وقتى روايات كتب معتبر از فقها تعبير به: وارث انبيا، امين الرسل، خليفةالرسول، حصين الاسلام، مثل الانبياء، بمنزلتهم، الحاكم، القاضى، الحجة من قبلهم، انه المرجع فى جميع الحوادث، ان على يده مجارى الامور و الاحكام، و انّه الكافل لايتامهم، بنمايد چه جاى شكى در ولايت مطلقه آنها باقى مىماند، كه اگر داراى همان ولايت رسولاللَّه و امامان معصوم نباشند، صدور اين روايات، نقض غرض است.
المقام الثانى فى بيان وظيفة العلماء الابرار و الفقهاء الاخيار فى امور الناس و ما لهم فيه الولايه على سبيل الكلية فنقول و باللَّه التوفيق: ان كلية الفقيه العادل توّليه و له الولاية فيه امران:
أحدهما: كلما كان اللنبى و الامام الذين هم سلاطين الانام و حصون الاسلام فيه الولايه كان لهم فللفقيه ايضا ذلك الّا ما اخرجه الدليل من اجماع أو نص أو غيرهما...
در قسمت اخير جملات مىفرمايد: آنچه در آن براى پيامبر و امام كه امراى مردم و حصون اسلامند، ولايت هست، عين همان ولايت براى فقيه هست، مگر چيزى كه به اجماع يا نص معتبر، از اين عرصه خارج باشد.
آنچه در اين بخش خيلى مهم به نظر مىرسد، اين است كه: در هر عصرى كدام فقيه مصداق حقيقى اين روايات بسيار مهم است، تا ولايت رسولاللَّه و امام معصوم از فجر وجود او طالع شود و امت در مدار ولايت او قرار گيرند، تا هم دين خدا و هم امت اسلامى از دستبرد حوادث مصون بمانند.
در اين زمينه اگر بخواهد تمام جوانب مسئله بررسى شود، از جزوهنويسى خارج و كار به بيش از چند جلد كتاب خواهد كشيد، بالاجبار به عناوين شرايط اشاره مىشود، و در پايان اگر لازم بود پارهاى از رواياتى كه شرايط مؤمن حقيقى را كه مصداق اتم و اكملش فقيه جامع الشرايط است، براى حسن ختام ذكر خواهيم كرد:
1- داراى معرفت و عرفان به حق و قيامت باشد، آن چنان كه در حوزه جاذبه عشق به محبوب قرار گيرد و مجذوب گردد و از پى آن جذبه، قدم در راه سلوك، به وادى عروج برسد. آنچنان كه در وادى عروج ترك غير حق كند و با تمام وجود، از غير هوى، هوس و حرص به امور مادى، به خصوص مقام و منصب رياست برهد، و در عمق وجود و حقيقت هويتش جز خدا نماند.
2- وادى اسلام و ايمان را طى كرده به عرصهگاه احسان برسد، احسانى كه در كلام رسول خدا آمده:
الْاحْسانُ انْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَانَّكَ تَراهُ وَانْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَانَّهُ يَراكَ .
«احسان آن است كه طورى خدا را عبادت كنى كه گويى او را مىبينى و اگر تو او را نمىبينى او بدون شك ترا مىبيند».
كه اين مقام كه در حقيقت مقام خلوص، صفا، پاكى و حقيقت واقعيت است و براى كسى ميسر نيست، جز اين كه خود را در اعتقاد به حق قيامت، قرآن، نبوت و قيامت و امامت ائمه طاهرين، به نقطه باور كشف و شهود برساند.
3- بايد در علم و معارف اسلامى در حد لازم، استاد ديده باشد و در كوشش، فعاليت، بحث و مباحثه پروانهوار چرخيده باشد كه به تصديق اهل فن، متخصصين امور الهى، از چشمه پر فيض اجتهاد سيراب گشته، و در هر حادثهاى قدرت استنباط حكم الهى را در خود بيابد و محض خوشنودى دوست به اعلام فتوا اقدام نمايد و در فتوايش نظرى جز اعلاء كلمه حق نداشته باشد.
4- از عقل كامل و لب راجح، كه در سايه ايمان، اخلاص و عمل صالح به دست مىآيد بهره داشته باشد، تا عمق هر چيزى را درك كند و روابط حوادث و مسائل و موضوعات را، با ميدان حيات بفهمد، و در هيچ زمينهاى مغلوب تحميلات فرهنگ غير حق و حوادث زمان و خيالبافىهاى دشمنان نشود.
5- در زمينه علم، قدرت، آبرو، مال، حيثيّت اجتماعى داراى سخاوت وجود باشد كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:
السَّخاءُ مِنْ اخْلاقِ الْأَنْبِيياءِ وَهُوَ عِمادُ الْايْمانِ وَلا يَكُونٌ مُؤمِنُ الّا سَخِيّاً وَلا يَكُونُ سَخِىٌّ الّا ذَالْيَقِينُ وَهَمُّهُ عالِيَةٌ لِانَّ السَّخاءَ شُعاعُ نُورِ الْيَقِينِ... «1».
«سخاوت اخلاق پيامبران و ستون دين است، مؤمن، مؤمن نيست مگر سخى است و سخى، سخى نيست مگر صاحب باور و همت بلند است چرا كه سخاوت شعاع نور باور است».
6- داراى شجاعت باشد، كه آن عبارت از قوت قلب و قدرت روح است، تا بتواند با حوادث مقابله كند و با كافران، منافقان و مشركان جهت حفظ اسلام و امت اسلام درافتد، و راه حق را همراه با امت، در عين تمام مشكلات، تا رسيدن به پيروزى يا شهادت بپيمايد.
7- داراى عفت چشم، گوش، زبان، دست، قدم، شكم و شهوت باشد، كه از همه جهت مورد اطمينان امت قرار گيرد، و با آبروى الهى و اسلامىاش بتواند كارها را از پيش ببرد.
8- داراى علو همت باشد، به امور كوچك و مسائل اندك و تحقق برخى از خواستهها قناعت نكند، تا دشمن با خيال راحت به كارش ادامه دهد، همچون خمينى بزرگ همتى برتر از فلك و فوق تصور داشته باشد، كه او آنچنان با همت بود كه نظيرش پس از انبيا و ائمه كمتر ديده شده است.
9- با همه خلق خدا مهربان باشد، و بر همه كس رأفت و شفقت روا داشته، جز خير و صلاح و سعادت براى مردم نخواهد، از وضع مردم غفلت نكند و تندى و خشم و غضب را در دنيا كشته، و حتى براى دشمنان، جز آرزوى هدايت، آرزويى نداشته باشد.
10- در تمام امور با حوصله، بردبار و حليم باشد، و در برابر پيشآمدها و حوادث، وقار خود را حفظ نمايد و خاطر از امور ظاهرى آزرده نكند كه امام صادق عليه السلام فرمود:
انَّ الْامامَةَ لاتُصْلِحُ الّا رَجُلٌ فِيْهِ ثَلاثُ خِصالٍ: وَرَعٌ يَحْجُزُهُ مِنَ الْمَحارِمِ، وَحِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ غَضَبَهُ وَحُسْنُ الْخِلافَةِ عَلى مَنْ يَلِىَ حَتّى يَكُونَ كالْوالِدِ الرَّحِيْمِ «1»:
«رهبرى امت، شايسته مردى نمىشود مگر داراى سه خصلت باشد:
ورع و پاكدامنى كه وى را از تمام محارم الهى حفظ كند، و حلم و گذشتى كه بتواند با آن مالك خشم خود شود و حسن رهبرى نسبت به مردمى كه در اختيار اويند؛ تا جايى كه همانند پدر مهربان نسبت به فرزندش باشد».
11- داراى عفو و گذشت باشد، آنجا كه لازمه بخشش و عفو است به راحتى درگذرد، كه رسول خدا فرمود: بهترين اخلاق اهل دنيا و آخرت گذشت است.
12- داراى حسن خلق و مكارم نفسى باشد، كه مكارم اخلاق، هدف نبوت انبيا است و واجب است وجود رهبر منبع مكارم، و چشمه محسنات باشد، تا امت از او شكل بگيرند و مملكت از وجود مردم با اخلاق، گلستان عشق، محبت، رحمت، رأفت، مهر، وفا، صداقت و صفا گردد.
13- رهبر، مصالح امت را بر مصالح فردى خود مقدم مىنمايد، و در بسيارى از مواقع جهت دستيابى امت به حقوقشان، از حق خود مىگذرد، و چه بسا كه جان خود و عزيزانش را در مسير بيدارى، رشد و كمال امت فدا كند. به فرموده قرآن مجيد:
«وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» «1».
«و آنان را بر خود ترجيح مىدهند، گرچه خودشان را نياز شديدى [به مال و متاع] باشد».
14- داراى كرم، آقايى و بزرگوارى باشد، تا در محور وجودش، درد دردمندان دوا گردد، و حاجت حاجتمندان روا شود، و مرض مريضان شفا يابد.
درباره شخص كريم گفته شده:
انَّ الْكَريِمَ لايُبالِى ما اعْطى وَلِمَنْ اعْطى وَانَّ رَفْعَ حاجَةٍ الى غَيْرِهِ لايَرْضى وَاذا اعْطِى زادَ عَلى مُنْتَهَى الرَّجاءِ وَلا يُضِيْعُ مَنْ لاذِبِهِ وَالْتَجى وَاذا وَعَدَ وَفى وَاذا
قَدَرَ عَفى وَاذا جَفا عاتَبَ وَما اسْتَقْصى...
«كريم باكى ندارد كه چه مقدار و به چه شخصى عطا مىكند و چون ببيند حاجت نزد غير او برند، سخت آشفته و ناراحت مىشود، و آن قدر عطا مىكند كه براى نيازمند نيازى نماند، ملتجى و پناهآورنده را نمىراند، چون وعده كند وفا نمايد، و چون جفا نمايد نفس را اعتاب و سرزنش كند».
و هرگز خوبىهاى خود را نسبت به ديگران به حساب نياورد، چنانچه حضرت امام خمينى يك بار انقلاب اسلامى و واقعيات صورت گرفته را به خود نسبت نداد، به طور مكرر در اعلاميهها و سخنرانىهايش فرمود: اين كارى بود كه شما ملت در سايه اسلام انجام داديد، در حالى كه آنچه واقع شد، از وجود مبارك او بود.
15- بايد متوكل باشد، حقيقتى كه در قرآن مجيد بر آن اصرار و پافشارى دارند.
عبد بايد به اداى مسئوليت قيام كند، و در قيام خود تكيه بر حق داشته باشد، به طور يقين بداند كه در تمام امور، وكيل، حضرت ربالعزّة است و اوست كه تمام زمينههاى پيروزى را فراهم مىنمايد.
متوكل جز به خدا، عنايت، لطف و كرامت او فكر نمىكند، و در مسيرى كه دارد، مردد و خائف و ضعيف نمىشود.
در كتاب شريف «كافى» از امام صادق عليه السلام نقل شده است:
لَيْسَ شَىْءٌ الّا وَلَهُ حَدٌّ قالَ: قُلْتُ: جُعْلِتُ فَداكَ فَما حَدُّ التَّوَكُلِّ قالَ الْيَقِينُ قُلْتُ فَما حَدُّ الْيَقِيْنِ قالَ امْ لاتَخافُ مَعَ اللَّهِ شَيْئاً .
«چيزى نيست مگر آنكه براى آن حدّى است، عرضه داشتم: فدايت شوم حد توكل چيست؟ فرمود: باور، گفتم حد باور چيست؟ فرمود با بودن خدا از چيزى نترسيدن».
16- تسليم بودن در تمام شئون ظاهرى و باطنى، به وجود مقدس حضرت حق. حالت تسليم از بهترين و برترين و پرمنفعتترين حالات درونى است حالى است كه انبيا و ائمه و اوليا بر اثر آن، به آنچه بايد برسند رسيدند.
17- راضى بودن به قضا، حكم، اوامر و دستورات الهى و خوشنود بودن به ابتلائات و آزمايشات خدايى است. به موسى كليم خطاب شد:
عبدى كه بر آزمايشم صبر كند، و بر نعمتم شكر نمايد، و به قضايم رضا دهد، فرمانم را پيروى كند، و براى جلب خوشنوديم عمل نمايد؛ او را از صديقين قرار مىدهم.
18- وقار است تا در سايه آن بتوان امت را تربيت كرده و سر ادب آنان را به پيشگاه حق به عبادت آورد، و عظمت و بزرگى آنان را براى جهانيان درس قرار دهد. اميرمؤمنان عليه السلام در «نهج البلاغه» مىفرمايد:
الْمُؤْمِنُ فِى الْهَزاهِزِ وَقُورٌ وَفِى الْمَكارِهِ صَبُورٌ... .
مؤمن در پيشآمدها و حوادث و طوفانها و زلزلههاى اجتماعى بامتانت است و بيدى نيست كه در پيشآمدها بلرزد، و به وقت مصائب و ناراحتىها بردبار صبور است.
19- فُتوّت است، كه اكثر بزرگان دين آن را به صفات پسنديده معنا كردهاند .
فتوّت نورى است از عالم قدس كه پرتو فيض آن، صفات ملكى و سمات ملكوتى را در باطن صاحبش واگذار مىكند و اخلاق شيطانى و صفات پست را به كلى از او دور مىنمايد.
«رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ» .
«مردانى هستند كه به آنچه با خدا بر آن پيمان بستند [و آن ثبات قدم و دفاع از حق تا نثار جان بود] صادقانه وفا كردند».
«رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ» .
«مردانى كه تجارت و داد و ستد آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات باز نمىدارد».
آرى! اجراى تعهد، صدق، وفا، ياد خدا، به پاداشتن نماز و اداى زكات، مهرورزى و محبت به همه مردم، صفا و يكرنگى، ايثار و صداقت و... كار جوانمردان است.
20- در تمام امورى كه گفته شد ثابت قدم و پايدار باشد.
چون سالك با قدم خلوص، و با بال عشق و شوق، اين بيست وادى را كه در قرآن و نهج البلاغه آمده طى كند، مطلع الفجر ولايت مطلقه رسولاللَّه و امام معصوم خواهد شد، و به نيابت از ولىِّ عصر در زمان غيبت، عهدهدار زمامدارى امت، هدايت و ارشاد آنان و مبارزه و جهاد با كفر و شرك و نفاق خواهد گشت، و به عنوان ولى فقيه، همراه با انواع ولايتها، واجب الطاعه شده، و محور قدرت و تمام امور مسلمانان مىشود، و به واسطه اوست كه پرچم دين به اهتزاز درآمده، شخصيت مسلمانان در تمام مناطق حفظ خواهد شد و دست ظلم، استعمار و استثمار از سر مسلمين كوتاه خواهد گشت.
در حديث است كه در قيامت به عابد مىگويند: آدم خوبى هستى كه تا اين حد براى نجات خود، همت به خرج دادهاى، ولى به فقيه مىگويند:
يا ايُّها الْكافِلُ لِايْتامِ آلِ مُحَمَّدٍ، الْهادِى لِضُعَفاءِ مُحِبِّيْهِمْ وَمَوالِيْهِمْ قِفْ تَشْفَعْ لِمَن اخَذَ عَنْكَ اوْ تَعْلَمَ مِنْكَ :
«اى عهدهدار امور امت! كه ضعفاى امت را به حق و حقيقت هدايت كردى و آنان را از هر شرى نجات دادى، بايست و از هر كس از ولايتت بهره گرفت شفاعت كن».
«فيض» بزرگوار، آن محدّث كم نظير و عارف بى نظير و فيلسوف عظيمالقدر بر اساس آيات و روايات در جلد دوم كتاب پر قيمت «علم اليقين» صفحه 763 در اوصاف صاحبان ولايت مىفرمايد:
«دين آنان عبارت است از: ورع، عفت، صدق، صلاح، استقامت، اجتهاد، اداء امانت به خوب و بد، طول سجود، روزه، شب زندهدارى، اجتناب از تمام محرمات، انتظار فرج، صبر، حسن خلق، معاشرت كريمانه، حسن جوار، عشق اولياء، نفرت از دشمنان خدا، برّ به والدين، احسان به خلق، انفاق، خوف از حق، خشيت، اميد به حضرت رب، مراقبه، محاسبه، مشارطه، طهارت ظاهر و باطن».
و اين همه در فقيهان شيعه، در تمام زمانهاى بعد از غيبت تا عصر حاضر جمع بوده و با همين اوصاف و خصوصيات بود كه تاكنون، كشتى فرهنگ تشيع، سرنشينان آن را از آسيب طوفانهاى درياى زندگى، حفظ نموده و دِيْن خود را به اسلام و امت ادا كرده، و اسلام ناب محمدى را از تندباد حوادث در حصن حصين ولايت فقيه نگاه داشته، و در آينده نيز از موج بلاها مصون مىدارند. به قول حضرت امام خمينى قدس سره به صاحب اصلىاش حضرت حجةبن الحسن عليه السلام برسانند و امانت را كه ولايت و امت است به آن حضرت منتقل نمايند كه:
الْفُقَهاءُ امَناءُ الرُّسُلِ .
«فقيهان امينان پيامبرانانند».
منبع : پایگاه عرفان