سخن درباره عمر بود؛ نعمت بىنظيرى كه فقط يكبار به انسان عنايت مىشود و در همين يكبار، انسانها يا دچار خسارت سنگين مىشوند، يا تجارت سنگين.
آيات قرآن و روايات نظريات بسيار مهمى در مورد عمر دارند. در كتابها نيز قطعههاى نابى درباره عمر به صورت نثر و نظم نقل شده است كه بحثى گسترده، وسيع و دامنه دار است.
شقيق بلخى «1» مردى بود كه بخشى از عمر خويش را تاجر بود و خريد و فروش داشت. رابطه تجارتى او با شهرى بود كه اكثر مردم آن شهر مسيحى بودند. بلخ نسبت به آن منطقه مسيحىنشين دور بود. احتمالًا آن منطقه مسيحىنشين در حدود تركيه آن زمان بوده است كه آن منطقه را روم شرقى مىگفتند. او بايد از بلخ حركت كرده، بخش وسيعى از ايران را طى مىكرد تا به آن شهر مىرسيد.
او نقل مىكند: چون من زياد در آن شهر رفت و آمد كرده بودم و چهره شناخته شدهاى بودم، روزى بزرگ مسيحيان به من گفت: چه مقدار رفت و آمد تو در اين منطقه طول مىكشد؟ من به او گفتم: سه ماه طول مىكشد كه من از بلخ به اينجا بيايم، سه ماه ديگر طول مىكشد تا در بازارهاى اينجا بگردم و خريد مناسب بلخ را داشته باشم، سه ماه نيز طول مىكشد كه اين جنسهاى خريده شده را به بلخ ببرم و تا سه ماه ديگر آنها را بفروشم.
كشيش مسيحى به من گفت: پس چه وقتى به خدا مىرسى و براى خدا كار مىكنى؟ اين گفتار كشيش مرا خيلى مبهوت كرد. متحير شدم كه من تمام عمرم را در خريد و فروش اجناس بودم.
اميرالمؤمنين عليه السلام روايتى دارند كه در سه بخش است. در بخش نخست اين روايت مىفرمايد:
خوش به حال آن انسانى كه محل كسب و كارش در شهر خودش باشد. چون عمر كمترى را براى پول هزينه مىكند. گفت: من با سخن اين كشيش بيدار شدم. عيبى ندارد كه با سخن شخصى كه خارج از مذهب ماست بيدار شويم:
مرد بايد كه گيرد اندر گوش ور نبشتست پند بر ديوار
منبع : پایگاه عرفان