فارسی
دوشنبه 03 دى 1403 - الاثنين 20 جمادى الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 2
90% این مطلب را پسندیده اند

عزّت نفس‏

دوستى داشتم كه در كار خير و گره‌گشايى از زبده‌هاى اين روزگار بود، در بناى بسيارى از مساجد و بيمارستان‌ها و مدارس و خانه‌سازى‌ها براى مستحقّان و مشاهد مشرفه و حوزه‌هاى علميه سهم به سزايى داشت، مى‌گفت: هر شب جمعه براى رسيدگى به‌ بناهايى كه در جهت خير داشتم به قم مى‌رفتم، در اين رفت و آمد از فقر ده‌ها خانواده مطلع شدم، براى هر يك به فراخور حالشان سهمى قرار دادم، عصر پنج‌شنبه‌اى نزديك حرم نشسته بودم، پيره‌زنى سراغم را مى‌گرفت، يكى از خادمان حرم وى را به سوى من هدايت كرد، يازده ريال به من داد، به او گفتم: چيست؟ پاسخ داد: من از آن خانواده‌هايى هستم كه از اعطاى شما سهم دارد، با زحمت به شناخت شما نايل شدم، تا ديروز بى‌خرجى بودم، ديروز پسرم از سربازى آمد و همان ديروز سركار رفت و شب با گرفتن مزد به خانه آمد اين يازده ريال از كمك شما باقى مانده بود كه من با كمك پسرم نسبت به آن بى‌نياز شدم، خرج كردن آن را حرام دانستم، به اين خاطر پس آوردم تا به مستحق ديگر برسد!!

  • عزت نفس
  • مستحق
  • جهت خير
  • 0
    90% (نفر 2)
     
    نظر شما در مورد این مطلب ؟
     
    امتیاز شما به این مطلب ؟
    اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب

    خدايا تو داناترى
    اولين خانه مبارك‏
    زكات بدن‏
    حکایتی از آرزوى بيجای شیر فروش‏
    داستانى درباره گرگ گرسنه
    نامم را معطر كردى، معطرت كردم‏
    سگى که غذاى سلطان را برد!
    حکایتی از حقيقت قناعت
    تعليم عمل براى رسيدن به بهشت‏
    حضرت عيسى عليه السلام و گناهكار

    بیشترین بازدید این مجموعه

    حکایت دزدی که با یاد خدا عاقبت بخیر شد
    حق مهمان بر مهماندار
    داستانى درباره گرگ گرسنه
    داستان قارون و ثروتش
    گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
    حکایت خدمت به پدر و مادر
    مزد كارگر
    چگونه بخوابم؟
    ثعلبة بن حاطب‏
    به اندازه سفرتان توشه برداريد

     
    نظرات کاربر

    پر بازدید ترین مطالب سال
    پر بازدید ترین مطالب ماه
    پر بازدید ترین مطالب روز



    گزارش خطا  

    ^