لطفا منتظر باشید

داستان قارون و ثروتش

  • تاریخ انتشار:   30 بهمن 1390
  • تعداد بازدید:   9814

«قارون بهره عظيمى از ثروت داشت، خزينه‏ها و صندوق‏ها و انبارهايش انباشته از مال و جنس بود كه قرآن مى‏فرمايد:

إنَّ مفاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ اولِى الْقُوَّةِ»

حمل كليدهايش بر گروهى نيرومند گران و دشوار مى‏آمد.

قارون در ميان قوم خود روزگار را به عيّاشى و خوشگذرانى سپرى مى‏كرد و لباس‏هاى فاخر مى‏پوشيد و با تجمّل و آرايش از خانه بيرون مى‏آمد.

 

قصرها براى خود ساخته و در آن جا خدمتگزاران مخصوص به كار گرفته بود و هميشه در تلاش زياد كردن غلامان و حشم خويش وقت سپرى مى‏كرد و در پى اين بود كه از هر لذّتى خود را برخوردار و سير سازد و حرص و عطش خود را فرو نشاند، او مى‏خواست به آخر حدّ تنعّم رسيده چشم و دلش سير شود.

مال دنيا از آغاز، اساس زينت و بهجت دنيا بوده و وسيله زندگى و قوام آن است، ولى اين مرد شيطان‏زده آن را وسيله طغيان و مايه تكبّر ساخته و با داشتن آن، غرور و نخوت مى‏فروخت.

 

بيچاره گمان مى‏كرد او تافته جدا بافته است و كسى نه حق دارد و نه مى‏تواند همدوش او باشد، تا چه رسد به اين كه او را مقهور خود سازد.

او چنين مى‏پنداشت كه همه مردم مسخّر و زيردست اويند و لذا وقتى صحبت مى‏كرد بايد همه سرها را به زير افكنند و هر وقت اشاره مى‏كند بايد به خدمتش حاضر باشند. غلامانش همين معانى را معمول مى‏داشتند، هر وقت صدا مى‏زد:

پسر بيا؟ در شتافتن به سويش از يكديگر سبقت مى‏جستند.

 

او توقّع داشت اين انسان‏هاى زيردستش بنده‏هاى خالص باشند و آن بيچارگان هم اين معنا را بر خود واجب دانسته، واى بر آن خدمتگزارى كه خيال نافرمانى وى را به دل بگذراند و محروميت نصيب آن غلامى كه در اطاعتش دير بجنبد.

قارون در تاريخ بشريت مردى استثنايى و نوظهور نبود، هستند مردمى كه راه و رسمشان اين است كه چون در خود قدرتى ديدند پا از گليم خود بيرون مى‏كنند و به مردم ظلم كرده، سلطنت و قدرت خود را بر ديگران تحميل مى‏نمايند و على‏رغم ايشان جبروت و سطوت خود را به خورد آنان مى‏دهند.

اى كاش اين طبقه توانگر كمى كوتاه مى‏آمدند و معناى زندگى صحيح را مى‏فهميدند و راه روشن آن را مى‏يافتند.

 

آرى، اگر مى‏يافتند مى‏فهميدند كه تنها داشتن مال گردن مردم را براى انسان خاضع نمى‏كند و مردم به طوع و رغبت در برابر انسان سر فرود نمى‏آورند، بلكه‏ بنده احسانند، وقتى اين مردم را مى‏توان مطيع ساخت كه آنان را از خير خود سرشار نمود و شكم گرسنه‏شان را سير گردانيد، تنها در اين صورت دل‏ها به سوى انسان معطوف گشته و انسان مى‏تواند خوبى‏ها را جلب و شرور زيادى را از خويش دور سازد و علاقه مردم را متوجه خويش ساخته و آنان را به دور خود گرد آورد.

 

علاوه بر اين مى‏تواند از اين راه رضاى خدا را هم به دست آورده و خوبى‏هاى مردم را با ثواب و جزاى خدايى تلافى كند و در نتيجه به خير دنيا و آخرت برسد.

ولى چه بايد كرد كه مال دنيا چشم دل را كور و غرور ناشى از زرق و برق آن بصيرت‏ها را از بين مى‏برد، لذا به هر اجتماعى سر بزنيم از برخى از مردم جز رياكارى نمى‏بينيم و جز تعارفاتى حاكى از نفاق نمى‏شنويم و جز با محروميت و ناله مظلومان برخورد نمى‏نماييم.

 

مردم مى‏ديدند هر چه گرسنگان بيشتر مى‏شوند او بيشتر در پى جمع آورى ثروت مى‏افتد و هر چه برهنگان زيادتر مى‏گردند او با لباس‏هاى فاخر خود بيشتر تجمّل و آرايش مى‏كند، علاوه بر اين كه غرور و بزرگى هم مى‏فروشد و همچنان راه طغيان و ظلم خود را دنبال مى‏كند.

لاجرم جمعى تصميم گرفتند روح خير را در او تحريك كرده از آن خواب گرانش بيدار سازند، لذا از درِ خيرخواهى نصيحتش كردند كه مال نبايد وسيله گمراهى انسان گشته و ميان او و احسان به مردم و ناديده گرفتن لغزش‏هاى محتاجان و خوشدل نمودن و تلطف بر بيچارگان حايل گردد، بلكه بهترين وسيله است براى اين كه انسان بتواند به چنين كارهاى نيكى توفيق يافته نام نيك دنيا و ثواب آخرت را به دست آورد.

 

مضافاً بر اين كه احسان به خلق بهتر از خود انسان مال را نگهدارى كرده، باقى مى‏گذارد.

سپس اضافه كردند كه ما براى مال تو كيسه طمع ندوخته‏ايم، اين تو و آن اموالت، هر چه مى‏خواهى از آن استفاده كن، ما پيشنهاد ديگرى به تو داريم كه خيرش عايد خودت مى‏شود و آن اين است كه مگر مقصود تو غير اين است كه از رزق طيّب حلال دنيا كام برگيرى؟ البته بگير، لكن فقرا را هم در نظر داشته باش و كاميابى از دنيا، محتاجان را از يادت نبرد و به شكرانه اين كه خداوند به تو احسان كرده تو نيز به ايشان احسان كن تا نعمت برايت محفوظ مانده و ثروت بركت كند و از آن فقط خير بينى و مايه درد سرت نشود.

 

لكن يك مرد طاغى كجا گوشش بدهكار نصيحت است و چگونه ممكن است اندرز را تا پرده دل او نفوذ داد؟ علاقه به مال شراشر دل قارون را پر كرده و جايى براى نصيحت باقى نگذاشته، به علاوه در او علوّ و استكبار به بار آورده، ديگر كجا از افراد خير خواه حرف مى‏شنود؟ به نظر او اين افراد كسى نيستند كه به او دستور دهند و او اطاعتشان كند؟ اصولًا به اينها چه ربطى دارد كه در كار او مداخله كرده و به رفتارهاى خصوصى او دست اندازى نمايند!

 

او در ردّ گفتار آنان با كمال خشونت گفت: من احتياجى به نصيحت و خير خواهى شما ندارم، عقل من خيلى از عقل شما بيشتر و فكرم بسيار از فكر شما تيزتر است، شما گمان كرده‏ايد هر كسى مى‏تواند چنين مالى به دست آورد؟ اين عقل و فكر من بود كه چنين موفقيتى نصيبم كرد، علاوه من نسبت به اين مال سزاوارتر از ديگرانم، پس خواهش مى‏كنم اين خيرخواهى را براى خود نگه داريد و با آن امور خود را اصلاح نماييد.

 

آنگاه براى اين كه دل مردم را بيشتر به درد آورد با تجمّل و جلال و شكوه هر چه تمام‏تر از خانه بيرون آمده و نمونه‏اى از بسيار و مشتى از خروار ثروت خود را به رخ مردم كشيد.

مردم فقير كه او را ديدند با چه لباس‏هاى فاخر و چه اسب‏هاى قيمتى بيرون آمده و خدم و حشم وى از عقبش روانند، چشم‏هايشان خيره گشته و همه به تماشايش نزديك آمده، دل‏هايشان چاك شد از اين كه او را در آن ناز و نعمت و خود را در اين فقر و نكبت ببينند، به يكديگر مى‏گفتند:

يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما اوتىَ قارُونُ إنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ»

اى كاش مانند آنچه به قارون داده‏اند براى ما هم بود، واقعاً او داراى بهره بزرگى است.

 

وَ قالَ الَّذينَ اوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لايُلقّيها إلَّا الصّابِرُونَ»

و كسانى كه معرفت و دانش به آنان عطا شده بود، گفتند: واى بر شما پاداش‏ خدا براى كسانى كه ايمان آورده و كار شايسته انجام داده‏اند بهتر است. و [اين حقيقت الهيه را] جز شكيبايان در نمى‏يابند.

 

موسى عليه السلام هر چه به قارون در اين خصوص اصرار كرد سود نبخشيد و فايده‏اى نداشت و قارون به گفتار موسى اعتنا نكرد و خود را بالاتر از آن ديد كه به فرمان حق سرفرود آورد.

موسى پس از مدتى زياد كه قارون را به راه خدا دعوت كرد و وى را با مواعظ حسنه پند داد ولى از به راه آمدن وى مأيوس شد از خدا خواست تا عذابش را بر او نازل كند و مردم را از فتنه و اغواى وى نجات دهد.

خدا دعاى موسى را مستجاب كرد و زمين را فرمود تا او و خانه او را در خود فرو برد.

 

آن روز از اموال و خدم و حشم كسى كه او را يارى كند نبود، تنها خدا بود كه مى‏توانست به فريادش برسد ولكن او از خدا كمك نخواست.

فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الأْرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرونَهُ مِنْ دُونِ‏اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ الْمُنْتَصِرينَ»

پس او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم، و هيچ گروهى غير از خدا براى او نبود كه وى را [براى رهايى از عذاب‏] يارى دهد، و خود نيز نتوانست از خود دفاع كند.

 

زمين قارون و اموالش را بلعيد و داستانش مايه عبرت قوم موسى و پيروان فقيرش گرديد و چون مردم سرانجام وى را ديدند از آن آرزوهايى كه كرده بودند پشيمان گشته و حضرت حق را شكر كردند كه مثل قارون نشدند.

البته اين عذاب و خوارى فقط مخصوص قارون نبوده، بلكه بر اساس سنّت حتميه الهيه دامنگير هر ثروتمند فخر فروش و متكبر خودبين است.

منبع :
نظرات کاربران (1)
علی فاتحی ( 23 اسفند 1390 )
باسلام از ارایه مطالب سپاسگزارم
ارسال دیدگاه