قبل از انقلاب در شهرى منبر مىرفتم جوانهاى آن شهر به من گفتند اينجا يك سالن دويست مترى است كه صاحبش به مردم اين شهر روزى دو الى سه كاميون
مشروب مىفروشد وازطريق اين كاباره گمراه شدند، گفتم: آدرس اين كاباره را به من
بدهيد، گفتند: با قدرت ساواك شاه مىخواهيد چه كاركنيد؟ گفتم شما محبت كنيد آدرسش رابدهيد، روى كاغذ آدرسش رانوشتند.
فردا ساعت ده صبح سوار تاكسى شدم وبه راننده تاكسى گفتم: مىخواهم به اين آدرس بروم، راننده تاكسى خيلى تعجب كرد و گفت: اشتباه نمىرويد؟ گفتم: نه، راهى كه دارم مىروم يقين دارم صراط مستقيم الهى است.
به راننده تاكسى گفتم: من يقين دارم كه راه را درست مىروم و راه، راه خداست، مىرويم، مىگوييم، قبول كردند، خوش به حال او، قبول نكردند، خدا به ما نمىگويد: چرا مال مرا خوردى اما براى من كارى نكردى.
آمد روبروى كاباره گفت: آقا اينجاست. گفتم: خداحافظ. كاباره كنار رودخانه بود، جاى باصفايى بود، دفتر روبه روى پلههاى ورودى بود، از پلهها كه پايين رفتم، مدير كاباره از دفترش بيرون آمد و گفت: آقا اشتباه آمديد. گفتم: نه من براى زيارت حضرت عالى آمدم. گفت: با اين لباس، شما هم مىخوريد؟ گفتم: بله، اما خداوند فرموده از سفره خودم بخوريد. از سفرهام كم نمىآيد.
اگر شراب اينجا را نمىخوريم، يقين داريم در قرآن به ما وعده داده:
«وَ سَقَيهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا» چرا شراب نجس؟ مگر ما خوك هستيم كه نجس بخوريم؟ ما نجاست خوار نيستيم.
گفتم: نه اشتباه نيامدم. گردنش را كج كرد و گفت: بفرماييد. آمدم داخل دفتر و كنار دست او نشستم. گفت: شما؟ گفتم: از بهترين دوستان شما هستم.
بنده خدا هر چه فكر كرد كه در عمرش دوست روحانى نداشته گفت: حالا فرمايشى داريد؟ من وقتى رفتم نمىدانستم به او چه بگويم؟ و از كجا شروع كنم؟
ولى وقتى او را ديدم، خود وجود او و قيافه او مرا راهنمايى كرد چه بگويم. ديدم موهاى سر و صورتش سفيد است.
گفتم: من اول بايد يك سؤال از شما بكنم بعد مطلبم را محضرتان عرض كنم.
گفتم: شما مسيحى هستيد؟ گفت: نه، براى چه؟ گفتم: اگر مسيحى باشيد، خداحافظى كنم بروم. يهودى هستيد؟ گفت: نه، يهودى هم نيستم. چون اين دو طايفه نجاست را پاك مىدانند، هم الكل نجس مىخورند، هم گوشت خوك مىخورند و هم ربامى خورند. مؤمن، نجس را نجس مىداند و پاك را هم پاك مىداند. نجس خور دين ندارد.
گفت: نه، من مسلمانم. ديگر راه كاملا براى من باز شد. گفتم: من يك جمله فقط از قول خدا اگر اجازه بدهى براى شما بگويم و بروم. با كمال ميل، بگوييد. همين روايت كار خودش را كرد، در يك شب مشروب فروشى تبديل به چلوكبابى اسلامى شد.
منبع: صبر از ديدگاه اسلام
منبع : پایگاه عرفان