در سالهای اخیر گرایش به مکاتب عرفانی شرقی و غربی بیشتر شده است . دلیل آنرا باید در گسترش ارتباطات و آشنایی جوانان با این مکاتب و تبلیغ و ترویج هدفمند عرفانهای به اصطلاح نو دانست . ترویج این مکاتب در غرب که محل حیات یافتن دوباره آنهاست پس از آن صورت گرفت که تهاجم حریصانه غرب به لذات دنیوی روح کمال جوی انسانی او ارضا نکرد لذا در جستجوی لذات نویی در ماوراء ماده به مکاتب عرفانی شرقی روی آورد . با مطالعه مختصری می توان دریافت که رواج مکاتب عرفانی شرقی در غرب با هدف پر کردن خلا معنویت بوده است . غربیها همانطور که در هجوم به مادیات هدفی جز ارضای حس لذت جویی خود نداشته اند در گرایش به معنویات نیز به همین نحو عمل کرده اند و ساختار جدید این مکاتب در غرب نشانگر همین واقعیت است چراکه در ساختار نویی که غربیها از مکاتب شرقی ارائه می دهند هدفی جز نوعی لذت جویی معنوی یافت نمی شود و اساسا بدنبال کمال و سعادتی که از تعهد و تقید به مناسک آیینی ناشی می شود نیستند .
آنچه که در متن واقعی عرفانهای شرقی وجود دارد در ذیل تقیدات آیینی حاصل می شود و نشان دهنده آنست که بنیانگزاران این آیینها در صدد ایجاد سطحی از کمال در پیروان خویش بوده اند اما انسان غربی خود را مقید به این مناسک نمی کند و تنها بدنبال راهکارهای عملی زود بازدهی است که اورا از عالم ماده رها ساخته و به فضای عالم معنا وارد می سازد . او می خواهد دو لذت پی درپی را برای خود فراهم کند : یک لذت مادی بی حد و حصر و یک لذت معنوی بی دردسر . لذا در شکل تغییر یافته مکاتب شرقی غربی شده ما عمدتا با یک سری برنامه های عملی زودبازدهی مواجه هستیم که فرد را از قید عالم ماده رها می سازد . این همان چیزی است که انسان لذت جوی غربی بدنبال آن است تا وقتی که از لذات دنیوی خسته شد به سراغ لذت متفاوتی در عالم معنا برود .
جالب این است که پیروان و مروجین این مکاتب به خود جرات می دهند ، در رابطه با ادیان آسمانی مانند اسلام اظهار نظرهای غیر منصفانه ای می کنند . بطور مثال مناسک و اعمال دینی را دست و پاگیر و استرس زا معرفی می کنند یا اینکه تشکیلات دینی را تشکیلاتی منفعت طلبانه می دانند . ما در اینجا ضمن ذکر تفاوتهای اساسی ادیان آسمانی با عرفانهای شرقی و غربی پاسخ این اشکالات نیز ارائه خواهیم کرد .
تفاوتهای ادیان آسمانی بخصوص اسلام با عرفانهای شرقی و غربی:
1-راهیابی به حقیقت مطلق در ادیان آسمانی و کشف حقیقت مقید در عرفانهای شرقی و غربی
بین پیامبران الهی و بنیانگزاران عرفانهای معروف شرقی و غربی نقاط اشتراک و افتراق مهمی وجود دارد که موجب اتصال و انفصال آنها می گردد . هم پیامبران الهی و هم بنیانگزاران مکاتب عرفانی از خصوصیات روحی ویژه ای برخوردار بوده اند که آنها را از افراد عادی بشر متمایز می سازد . اما اختلاف مراتب این دو گروه در برخورداری از این ویژگیها خود باعث تمایز آنها می شود .
اساسا ارتباط با عالم معنا و کشف حقایق هستی در عین تلبس به لباس مادی جسمانی نیازمند صفا و قدرت روحی است که بطور معمول در همه انسانها بصورت بالفعل وجود ندارد . این ویژگی تنها در افراد معدودی یافت می شود . آنها از همان اوان کودکی تفاوتهای خود را با دیگران نشان می دهند . اینها کسانی اند که از ابتدا قادرند با دو نشاه ماده و معنا حشر و نشر توام داشته باشند . بر اساس عقاید دینی ما که نشات گرفته از روایات ماست تمام پیامبران الهی از ابتدای طفولیت خود از این ویژگی برخوردار بوده اند . مبنای بحث عصمت پیامبران الهی هم بر همین ویژگی استوار است . برخی از افراد مرتبه نازلتری از این ویژگی را دارا هستند که در گذر ایام و با یک سری اعمال سخت و سنگین قوت پیدا کرده و ارتباط قوی تری را نسبت به افراد عادی با عالم معنا برقرار می کنند . این گروه همان بنیانگزاران مکاتب عرفانی اند که از لحاظ اصل برخورداری از توانایی های روحی با پیامبران الهی اشتراک دارند اما تفاوتشان اینستکه این توانایی در آنها ضعیف بوده و می بایست در یک تجربه عملی غالبا سخت و طاقت فرسا تقویت شده و به اوج خود برسد .
پیامبران الهی به لحاظ برخورداری از مراتب بالای صفا و قوت روحی از همان ابتدا قادر به درک حقایق هستی و بایدها و نبایدهای مسیر کمال انسانی هستند و قدرت و قوت جسمی و روحی آنها نیز به ایشان در رعایت این بایدها و نبایدها کمک می کند لذا تا رسیدن به اوج توانایی های روحی مسیر کمال انسانی خود را بدون هیچ خطایی طی نموده تا به سرمنزل رسالت و امامت قافله بشری نائل می شوند . اما بنیانگزاران مکاتب عرفانی بدلیل عدم برخورداری از توانایی کافی روحی اغلب بخش قابل توجهی از مسیر کمال را به خطا می پیمایند لذا کمال یابی آنها نیز تحت تاثیر همین خطاپیمایی مسیر، ناقص بوده و از وصول به مراتب والایی که انبیاء معصوم الهی بدان نائل می شوند برای همیشه محروم می مانند . با این بیان می توان علت اشتراک و افتراق تعالیم ادیان آسمانی و مکاتب عرفانی را دریافت که اساس این اشتراک قدرت روحی و معنوی و بنیان افتراق آنها ، عصمت و عدم عصمت است .
اگر می بینیم بین تعالیم ادیان آسمانی با تعالیم مکاتب عرفانی شباهتی هست به جهت وحدت مسیر است و اختلاف این دو نیز به جهت اختلاف پیامبران الهی و بنیانگزاران مکاتب عرفانی در وصول به حقایق هستی است .
این اختلاف در وصول به حقیقت هستی تا حدی است که می توان دعوت بنیانگزاران مکاتب عرفانی را به پروردگار مقید و دعوت انبیاء الهی را به پروردگار مطلق یا همان رب العالمین دانست . عنوان رب مقید و رب مطلق برای آشنایان به ادبیات عرفانی عناوین معروفی هستند . در عرفان اسلامی ، انسان در اوج گیری خود مراتبی را از تجرد خیالی تا تجرد مافوق مقام عقل طی می کند که در هر مرتبه ای رب او به نحوی برایش تجلی و ظهور می کند . این تجلی و ظهور در مرتبه تجرد خیالی محدود و مقید است اما اگر کسی به مرتبه مافوق عقل نائل شود تجلی و ظهور رب برایش نامحدود و بی پایان خواهد بود . اغلب افراد بشری از رسیدن به این مرتبه یعنی مرتبه تجرد مافوق عقل عاجزند بجز انبیاء الهی و قلیلی از پیروان پاک طینت ایشان که در طی مراتب کمال قدم به قدم تابع آنها هستند . در این مرتبه است که خودیت انسان بطور کامل در خودیت حضرت رب العالمین مضمحل می شود و در مقام فنای در ذات الهی فرد به مقام نبوت نائل می گردد و از آن پس تعالیم و احکام الهی از مقام ذات بر نبی الهی نازل می شود . اما حقیقت یابی در مقامات مادون این مقام خالی از شائبه رهزنی خیال و وهم نیست لذا فنای در ذات نیز محقق نمی شود پس می بینیم که بنیانگزاران مکاتب عرفانی نیز هیچوقت ادعای نبوت و رسالت نداشته اند بلکه تعالیم خود را بعنوان تجربیات معنوی شخصی خود در اختیار دیگران قرار داده اند . این محدودیت در وصول به حقیقت هستی در مکاتب عرفانی و نامحدود بودن وصول به حق در مکاتب الهی ، دعوت آنها را موصوف به همین وصف کرده است . این تفاوت را اساسیترین تفاوت بلکه اساس همه تفاوتهای مکاتب الهی و مکاتب عرفانی می توان محسوب کرد .
2- کمال گرایی در مکاتب الهی و معنا گرایی در مکاتب عرفانی
همچنانکه در مقدمه بیان شد انسان غربی در گرایش به مکاتب عرفانی شرقی هدفی جز لذت جویی ندارد لذا بدنبال راهکارهای عملی زودبازده برای رسیدن به لذات ناشی از تجرد است . هرچند در تعالیم گسترده مکاتب عرفانی مناسک آیینی هم وجود دارد که نشان از نوعی جستجوی کمال است نه صرف رهیابی به عالم معنا اما این مقدار اندک از کمال گرایی در ساختار دگرگون شده این مکاتب در غرب وجود ندارد . این در حالی است که در مکاتب الهی کمال گرایی اساس تعالیم را تشکیل می دهد . در مکاتب الهی انسان موجود بالقوه ای است که استعداد های بسیاری را در خود نهان دارد . او باید در تحت تعالیمی که از مقام ذات حقیقت هستی و از طریق پیامبران پاک و معصوم رسیده قرار بگیرد تا بتواند همه این استعدادها را بالفعل سازد و به کمال شایسته خود برسد . چه اینکه هر موجودی به اندازه کمالی که بدست آورده می تواند حقیقت هستی را در خود به شهود بنشیند و بدون این کمالات نمی توان چهره دلارای بیکران حقیقت هستی را به نظاره نشست . در فلسفه اسلامی این حقیقت تحت این عنوان مطرح می شود که معلول به اندازه سعه وجودی خودش علت را می یابد و این یک اصل عقلانی انکار ناپذیر است .
در مکاتب عرفانی غربی شده شرقی کمالات مد نظر نیستند لذا ورود به عالم معنا و یافتن حقیقت هستی از درون خود در تنگنای وجود ناقص افراد صورت می پذیرد و هیچگاه آن حقیقت دلارا آنطور که شایسته مقام انسانی است برای بشر لذت جوی معنا گرای بی کمال جلوه نمی کند . ادیان آسمانی همه کمالات انسانی را در همه ابعاد بالفعل می سازند تا انسان بتواند آنطور که شایسته مقام انسانی اوست حقیقت هستی را به نظاره بنشیند لذا هرچند ثمردهی در مکاتب الهی دیرتر است اما میوه آن با میوه ناقص و کال مکاتب عرفانی قابل مقایسه نیست .
3- جامعیت کمالات در مکاتب آسمانی و نقص کمال در مکاتب عرفانی
از آنجا که تعالیم آسمانی از مقام ذات حقیقت هستی در مرتبه بی حد مقام مافوق عقل دریافت می شود تمام شوون زندگی انسان را در بر می گیرد . در این مکتب مقصد انسان رب العالمین است . ربی که با تمام حقایق هستی مرتبط است . پروردگاری که تمام موجودات را اداره و تربیت می کند . لذا او نیز باید در ارتباط با تمام موجودات و حقایق هستی تربیت شود . همین امر باعث می شود که تعالیم دین جامع و فراگیر باشد . در مقابل ، مقصد انسان در مکاتب عرفانی رب مقیدی است که تنها با خود شخص در ارتباط است و او را در تحت ربوبیت خود دارد فلذا تعالیم چنین مکاتبی نیز محدود به حد رب مقیدی است که بنیانگزاران مکاتب عرفانی به آن نائل شده اند که اغلب این رب ، در مقام تجرد خیالی یعنی پایینترین مرتبه تجرد معنوی برای او ظهور کرده است پس تعالیم آنها نیز تک بعدی و ناقص است و پاسخگوی تمام استعدادات انسانی نیست و بطور واضح این استعدادها را تضییع نموده و انسان را در حسرت ابدی عدم تکامل در این ابعاد باقی می گذارد .
خوب است همین جا به یکی از اشکالات مروجین مکاتب عرفانی پاسخ داده شود . اشکالی که آنها مطرح می کنند این است که : تعالیم ادیان آسمانی دست و پا گیر و استرس زا است . جواب این اشکال با بیانات قبل روشن است چراکه در تعالیم تک بعدی مکاتب عرفانی، انسان هیچ مسولیتی در ماورای وجود شخص خود ندارد او تنها در مقام خودش مسوول است . این اندازه مسوولیت برای کسی دست و پا گیر و استرس زا نیست . اما در مکاتب آسمانی انسان موجود گسترده ای است و باید با تمام حقایق هستی در ارتباط باشد و کمالات خود را در ارتباط با مجموع حقایق هستی کسب نماید چه اینکه مقصد او رب العالمین است نه رب مقید لذا گستره ای از اعمال و وظایف بر دوش اوست و باید در ارتباط با هر موجودی عملکرد خاص خودش را داشته باشد و حق هرچیزی را آنطور که رب العالمین برایش تعریف فرموده ادا نماید . این مقدار مسوولیت مسلما استرس زاست اما ثمره این گستره اعمال و مناسک دینی کمالات جامعی است که انسان را به حقیقت ، شایسته مقام خلیفه اللهی می سازد . مقامی که حتی قرشتگان مقرب الهی بخاطر تک ساحتی بودنشان شایسته آن نشدند . در یک تمثیل ، تعالیم و دستورات مکاتب عرفانی را می توان به کارهایی تشبیه کرد که برای ساختن یک هواپیمای کاغذی بچه گانه لازم است در مقابل تعالیم آسمانی ادیان الهی به مثابه مجموع دستورالعملها و کارهایی است که سازندگان یک هواپیمای پهن پیکر باید رعایت کرده و به انجام برسانند . هرچند سازندگان یک هواپیمای پهن پیکر دهها متری با فشار کاری و روحی زیادی مواجه هستند اما هیچگاه نتیجه کار آنها در حد ساخت یک هواپیمای کاغذی بچه گانه نیست . آنها نه تنها هواپیمایی می سازند که در ارتفاع چند هزار متری از زمین به پرواز در می آید بلکه صدها نفر را نیز با خود همراه می سازد .
4- اجتماعی بودن مکاتب آسمانی و فردی بودن مکاتب عرفانی
در اوج گیری به کمالات انسانی ، انسان از من به ما و از جزء به کل و از فرد به اجتماع ارتقا می یابد . اما این اوج گیری حداقل از مرتبه عقل آغاز می شود و انسان در مرتبه مادون عقل هنوز فرد گراست . قبلا گفتیم بنیانگزاران مکاتب عرفانی به جهت نقص روحی که در طی کمالات انسانی داشته اند ، نمی توانند تا بیش از مرتبه تجرد خیالی پیش بروند لذا تعالیم آنها نیز به تبع آن فردگرایانه است .
اساسا همه ، مکاتب عرفانی را به عنوان مکاتب فرد گرا و دور از سیاست و اجتماع می شناسند . انزواطلبی و پرهیز از شر و شور اجتماع خصلت اساسی مکاتب عرفانی شرقی و غربی است . بلکه در ادیان تحریف شده ای مثل مسیحیت نیز معنویت مساوی با انزوا و عزلت نشینی است . اما در اسلام و عرفان اسلامی انسان کمال یافته در متن اشتغال به اجتماع منزوی است و در متن انزوای خود مشغول جامعه است . او با همه هست و با هیچ کس نیست . انسان کامل مسلمان چنان وحدت را در کثرت و کثرت را در وحدت یافته که تفکیک و جدایی آنها برایش معنا ندارد . اساس این نحو اشتغال به ظاهر متفاوت انسان کامل مسلمان به وحدت و کثرت ، نتیجه تعالیم بلند قرآنی از قبیل : هوالاول و الاخر والظاهر و الباطن است که جز در اسلام عزیز دست یافتنی نیست .
یکی از دلایل ترویج مکاتب عرفانی در غرب نیز همین دوری آنها از اجتماع و سیاست است . دنیای استعمارگر غرب همیشه بدنبال راه حلی برای از بین بردن مقاومت ملتها در برابر خویش بوده است . یکی از راه حلهای موثری که آنها یافته اند عقاید مذهبی ملایمی است که هیچگاه در مقابل استعمارگری آنها قد علم نمی کند . آنها نه تنها دست به ترویج این نوع مذاهب زده اند بلکه مذاهب ساختگی این چنینی هم بسیار اختراع کرده اند و بالاتر از این اقدام به تحریف ادیان اصیلی همچون اسلام نیز کرده اند و با ترویج گرایشهای خاص خواسته اند اسلام استکبار ستیز را به اسلام صلح جویی مبدل سازند که در برابر جنایت های آنها سکوت اختیار کرده و هیچ اقدامی به عمل نمی آورد . به این ترتیب می توان ترویج و اشاعه مکاتب عرفانی انزوا گرا و سیاست گریز را تا حد زیادی نتیجه سیاستهای دنیای استکباری غرب دانست نه حاصل مطلوبیت ذاتی این مکاتب .
5- تعالیم روشن و گسترده در مکاتب الهی و آموزه های محدود و مبهم در مکاتب عرفانی
از آنجا که مکاتب الهی بعنوان وحی الهی از مقام ذات باریتعالی بر حقیقت انبیاء الهی ظهور کرده و نازل شده است تعالیم و احکام روشن و گسترده ای در همه ابعاد زندگی بشر به او ارائه گردیده تا او بتواند در ضوء این تعالیم و احکام ، کمالات مطلوب انسانی خویش را کسب نماید تا جایی که حتی موارد غیر ضرور را نیز شامل شده و احکام مستحب و مکروه نیز در اختیار او قرار گرفته است . اما در مکاتب عرفانی این گستردگی احکام وجود ندارد و علت اساسی آن اینستکه حقیقت یابی بنیانگزاران این مکاتب محدود و ناقص بوده است و به منبع بیکران علم الهی راه نیافته اند . جالب اینجاست که مبلغین این مکاتب این نقص واضح آیین خود را بعنوان یک نقطه قوت معرفی می کنند و گستردگی احکام و تعالیم را نشانه نقص ادیان الهی می شمرند . آنها برای بسیاری از پرسشها پاسخ روشنی ندارند و برای پوشش این نقص خود ابهام آیینی را برگزیده اند . یعنی مبهم بودن را بعنوان یک خصلت در آیین خود پذیرفته و آنرا علنا اظهار می کنند . اما در اسلام و سایر مکاتب الهی وضوح و روشنی تعالیم یک اصل است . چه اینکه ادیان الهی می خواهند پیروان خود را در یک راه روشن و با علم و آگاهی و اختیار خودشان آنها را به سرمنزل کمال و سعادت رهنمون سازند نه در بی خبری و ابهام . چه اینکه سرمنزل راه مبهم ، مبهم است و مقصد راه روشن ، روشن .
6- تکامل بخشی به تمام اقشار جامعه در مکاتب الهی و توجه به افراد خاص در مکاتب عرفانی
انسان کامل الهی در آخرین سیر الهی خود به میان جامعه باز می گردد تا تمام افراد جامعه را تا حدی که برای هر یک ممکن است ارتقا بخشد . لذا تعالیم آنها دارای مراتبی است که از عوام تا خواص جامعه را شامل می شود . بلکه بر اساس بیانات دینی اینگونه فهمیده می شود که انبیاء الهی با هر قشری مطابق با فهم او سخن می گوید و حقایق دار وجود را القاء می کند تا زمانی که زمینه درک بالاتر فراهم شود . در مقام عمل نیز مراتبی از اعمال دینی معین شده است که صاحبان هر مقامی از علم و معرفت باید بدان ملتزم شوند تا هم زمینه کسب کمالات علمی و عملی بالاتر برایشان فراهم شود ، هم به مسوولیتهای متناسب با مقام خویش عمل کرده باشند . این بازگشت به اجتماع و دستگیری از تمام اقشار، اقتضای جمعی شدن حقیقت وجودی انبیاء الهی و کلی شدن دامنه هستی ایشان است . اما در مکاتب عرفانی بازگشت بسوی اجتماع معنا ندارد چون اساسا در جان بنیانگزاران مکاتب عرفانی آن کلیت و گستره وجودی که مقتضی بازگشت بسوی تمام افراد جامعه باشد تحقق نیافته است . ایشان همچنان در ضیق فردیت خود باقی می مانند و اگر بخواهند دستگیری هم داشته باشند می توانند به افراد خاص و در حد تعالیم فردی محدود تجربه شده توسط خودشان رجوع کنند .
این مقدار از تفاوتهای مطرح شده اصول تفاوتهای مکاتب الهی با مکاتب عرفانی شرق و غرب است و اگر بخواهیم به موارد جزئی تر بپردازیم مثنوی صدمن کاغذ خواهد شد .
منبع : larmaref.blogfa.com