دارالعرفان/ محقق، مفسر و پژوهشگر قرآنی گفت: مؤمن واقعی هیچ گاه متوقف نمیشود، توقف مساوی با محرومیت از الطاف خدا و حرکت، مساوی با بهدستآوردن فیوضات ربانیه است.
به گزارش روابط عمومی و امور بین الملل مؤسسه علمی فرهنگی دارالعرفان، استاد حسین انصاریان در سخنرانی خود در مسجد جامع ایلام، با بیان اینکه قرآن مجید که کتاب حرکتآفرین است و در تمام جوانب زندگی و حیات، اگر انسان قلباً و فکراً به آن اتصال پیدا کند، ایجاد حرکت میکند، گفت: قرآن یکسویه، یکطرفه و یکجهته نیست. دنیا باطن و ظاهر انسان را به حرکت وامیدارد و انسان را در حدّ خودش تا کاملشدن، پختهشدن و بهدستآوردن خیر دنیا و آخرت بدرقه میکند. از سیاه حبشیِ بیسواد، بلال عالم و بامعرفت میسازد و از چوپان بیابانگرد ربذه، یکی از چهار شخصیت عظیم اسلام، یعنی ابوذر را میسازد؛ از دهاتیِ ایرانی، کاخِ بلندِ برافراشتهٔ انسانی چون سلمان بهوجود میآورد و از بردهای رومی بهنام صهیب شخصیتی میسازد که روایات، او را «السابقون» معرفی میکنند. خداوند در سوره واقعه می فرماید: «فَأَصْحٰابُ اَلْمَیمَنَةِ مٰا أَصْحٰابُ اَلْمَیمَنَةِ» اینها یک گروه قابلقبول حق هستند و بالاتر از آنها «وَاَلسّٰابِقُونَ اَلسّٰابِقُونَ أُولٰئِک اَلْمُقَرَّبُونَ».
توقف و ایستایی، انسان را از همهٔ فیوضات پروردگار محروم میکند
وی ادامه داد: قرآن در سورهٔ مبارکهٔ یونس از یک گروه ویژه تحت عنوان اولیای الهی یاد میکند: «أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاٰ هُمْ یحْزَنُونَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یتَّقُونَ لَهُمُ اَلْبُشْریٰ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ فِی اَلْآخِرَةِ» در روایات و نهجالبلاغه هم دربارهٔ اولیاء مطالب فوقالعاده نابی ذکر شده است. امام صادق(ع) از پیغمبر اکرم(ص) دربارهٔ اولیای خدا روایت شگفتانگیزی را نقل میکند که در جلد دوم «اصول کافی» ذکر شده است؛ نکتهای که در زندگی اینان به چشم میخورد و جزء نکات درخشندهٔ زندگیشان است و توجه به این نکته هم آنها را بَرنده کرده، این است که این بزرگواران یقین داشتند توقف و ایستایی، انسان را از همهٔ فیوضات پروردگار مهربان عالم که ویژهٔ انسان قرار داده، محروم میکند. ولی حرکت فکری با کمک قرآن، با کمک فرهنگ اهلبیت(ع)، با کمک علم و حرکت قلبی و حرکت روحی و حرکت اعضا و جوارح و حرکت مثبت، یقیناً انسان را با تمام فیوضات الهیه روبهرو و وصل میکند و ظرف بینظیر گستردهٔ وجود انسان را معدن عنایات، الطاف، فیوضات و احسانهای محسنی چون پروردگار قرار میدهد؛ کار انسان را به جایی میرساند که تجلیگاه ولایت پروردگار مهربان عالم میشود تا حدّی که به چیزی در فکرش بگوید بشو و میشود؛ یعنی ولایت الهی را در وجود انسان تا این حد تجلی میدهد و چنانکه خیلی آسان از قرآن استفاده میکنیم، گوش انسان را برای شنیدن صداهایی که همهٔ گوشها نمیشنود، چشم انسان را برای دیدن حقایقی که همهٔ چشمها نمیبیند، باز میکند. امام صادق(ع) میفرمایند: حداقل اگر چشم را در بیداری بهخاطر نوع گنجایش وجودی باز نکند، در خواب باز میکند و گوش را اگر در بیداری باز نکند، در خواب باز میکند.
استاد انصاریان به نمونه ای از بیداری و دیدن حقایق اشاره و اظهار کرد: در قرآن مجید خواندهاید که پسری 10-12 ساله از خواب بیدار میشود و می گوید: «يا أَبَتِ»، بابا اینکه دارم به محضرت میگویم عزیزْ پدر، یقینی و مسلم است: «إِنِّی رَأَیتُ أَحَدَ عَشَرَ کوْکباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَیتُهُمْ لِی سٰاجِدِینَ» ﴿یوسف، 4﴾ من دیشب در خواب دیدم که یازده ستاره، خورشید و ماه به من سجده کردهاند، یعنی نهایت فروتنی و تواضع؛ یعقوب(ع) که پیغمبر است، آیندهبین و چشمش باز است، بینای به زمان است و پرده جلوی چشم او نیست، گفت: «قٰالَ یٰا بُنَی لاٰ تَقْصُصْ رُؤْیٰاک عَلیٰ إِخْوَتِک» ﴿یوسف، 5﴾ خواب را پنهان نگهدار، یعنی دارد امضا میکند که خوابت درست است، خوابت حقیقت دارد، خوابت واقعیت دارد. یک پیغمبر دارد خواب را امضا میکند و دیگر به ما نرسیده که چونوچرا کنیم، قرآن و پروردگار خواب را امضا میکنند؛ چون پردهٔ این خواب را خود پروردگار برای یوسف باز کرده و این فیلم حقیقی را خداوند جلوی چشم یوسف برده و نشان داده است. براساس حقیقت و واقعیت خواب، براساس نبوتش، براساس کرامت انسانی او، یعقوب بچهاش را یک موعظه میکند: «لا تقصص رؤیاک علی اخوتک»، خواستهٔ من این است پسرکم، خوابت را برای برادرانت نگو؛ یعنی قرآن دارد به ما میگوید هرچه که میدانید، با فضای باز به آن نگاه نکنید! خیلی مطالب هست که مردم تحمل شنیدنش را ندارند، منکر آن میشوند و میگویند دروغ است.
استاد انصاریان افزود: یک گوینده وقتی به منبر میرود، صد مرحله برنامه را باید لحاظ و مردم را رعایت کند. اندیشهٔ مردم، ظرفیت مردم، گنجایش مردم و مصدر مطلبی را که میخواهد بگوید، همه را باید توجه داشته باشد و درک کند این مطلبی را که میداند اگر بگوید، ممکن است مردم را به انکار کشیده و بیدین کند؛ آنهم حقایق و نه بعضی از دروغهایی که ما در همین همراهها میبینیم و میشنویم. دروغهایی که رنگ دین هم به آن خورده که شاخدارترین دروغ است و واقعاً مردم را بیدین میکند. وقتی که میخواهند از یکی تعریف کنند، یک شخصیتی را بالا ببرند، یک امتیازاتی برای کسی بسازند که آن امتیازات را ندارد، آنوقت مردم به انکار کشیده میشوند. این درسی است که آیهٔ شریفه میدهد، یک پیغمبر به کسی که در آینده میخواهد پیغمبر شود، نصیحت میکند که لب ببند و نگو؛ چون برادرانی که تو داری، تحمل این مقام تو و این بازشدن چشم تو را در خواب ندارند؛ اگر بگویی، «فیکیدوا لک کیدا»، نقشهٔ خطرناکی بر ضد تو میکِشند و حاضر میشوند تا حدّ نابودکردنت قدم بردارند. یوسف هم خواب خود را به برادرانش نگفت، مگر میشود یک انسان والای پاکی که پردهٔ حقیقت در خواب نشانش بدهند، بیاید و به پیغمبرش عصیان کند! مگر میشود باور کرد که یوسف دهنکجی به پیغمبر نموده و خوابش را برای برادرهایش گفته باشد! اینهایی هم که نوشتهاند خوابش را گفت، دروغ قطعی است و نه با شخصیت یوسف، نه با فکر او، نه با آیندهٔ او که میخواهد پیغمبر شود و نه با عظمت روحی و عقلی او میسازد.
وی ادامه داد: برادران یوسف یک برداشت اشتباه داشتند، جلسهای تشکیل دادند و مسئله را به بحث گذاشتند که یوسف و برادرش «الی احب من ابیه»، ما محبوب بابا نیستیم، ولی این بچه و برادرش خیلی محبوب پدر است و ما باید یک کاری کنیم که او را از چشم پدر دور کنیم. «احب الینا من ابینا» و این برداشت اشتباه برای خودشان بود و به خواب این بچه کاری نداشت - این حرف قرآن است -. روایت امام صادق(ع) است که فرمود وقتی شما به فیوضات الهیه اتصال پیدا کردی و مشرق طلوع ولایتالله شدی، چشمت میبیند آنچه را که دیگران نمیبینند و گوشت هم میشنود آنچه را که دیگران نمیشنوند. حضرت مریم هم مثل من و شما و این مادران بزرگوار و خواهرانمان گوش داشت، ولی مریم در سن سیزده-چهاردهسالگی در اتصال به فیوضات الهیه به جایی رسید که صدای فرشتگان پروردگار را شنید: «یا مریم»، این یکی از زیباترین صداهای ملکوت است «وَإِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِکةُ یٰا مَرْیمُ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاک وَطَهَّرَک وَاِصْطَفٰاک عَلیٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِینَ» ﴿آلعمران، 42﴾ ای دختر سیزده-چهاردهساله! خدا تو را بهعنوان بندهٔ ویژه برای خودش انتخاب کرده و جلوههای طهارت همهجانبه را از افق وجود تو طلوع داده و اصطفای خاص دیگری را هم نصیب تو کرده است؛ اگر تو را یکنفره در یک کفهٔ ترازو بگذارند و تمام زنان روزگارت را در کفهٔ دیگر، تو در شرافت، ارزشها و عظمت بر همه سنگینی خواهی کرد.
استاد انصاریان در بخش دیگری از سخنان خود به توقف، چه در عقل، چه در وجدان، چه در قلب، چه در روح، چه در اعضا و جوارح و چه در امکانات اشاره و اظهار کرد: برخی امکانات را حبس و متوقف می کنند، پول ها روی همدیگر دسته میشود و بیستمیلیارد، چهلمیلیارد، دویست میلیارد میشود، کنار پولها میمیرد و او را خاک میکنند، پولها را هم بدون اینکه دلشان بسوزد، غارت میکنند و میخورند؛ اگر روانشناسان قلب هرکدام از پسرها و دخترها، عروسها و دامادها را بشکافند، اینقدر خوشحال هستند که صاحب پول به قبر رفت و مُرد. در خیابان میرداماد تهران سهتا برادر پدر هشتادسالهشان را با همدیگر و شریکی کشتند و گرفتار شدند، وقتی قاضی علت قتل پدر را سؤال کرد، گفتند: میلیاردی در بانک پول داشت و هرچه صبر کردیم تا سقط بشود، نشد که ما پولها را ببریم؛ آخر او را کشتیم و اکنون گیر افتادهایم. این نتیجهٔ توقفدادن پول است و عجیبتر اینکه در فقه اهلبیت(ع) است کسی که بمیرد و میلیاردها تومان ثروت داشته باشد، صدمیلیارد، دویست میلیارد و با عجله او را کفن و دفن کنند، بچههایش بیایند بیدینی کنند و بگویند ما راضی نیستیم این کفنی که به بدن بابای ما پوشاندهاید، واجب است که بروند و قبر را بشکافند، کفن را دربیاورند و از شهرداری یک کفن بگیرند که به بدنش بپوشانند، کفن را بشورند و تمیز کنند و به ورثه بدهند. این عاقبت حبس مال است.
انسانی که همه جوارح بدنش در راه رضایت خدا حرکت کند مصداق شجره طیبه است
وی گفت: امیرالمؤمنین(ع) بسیار انسان با حرکت و متحرکی در مسئلهٔ مال بودند. ایشان هر وقت یک یا دودرهم از فروش درختهای خرما و نخلستانها گیرشان میآمد، پول را کف دستشان میگذاشتند و به پول میگفتند: تا پیش من هستی، من مالک تو نیستم و وقتی که من تو را هزینه در کار خیر، در ایتام، در مستمندان و در تهیدستان کردم، تازه بعد از اینکه از پیش من بروی، من مالک تو میشوم و تا روز قیامت هم مالک تو هستم. روز قیامت هم خدا با تغییردادن شکل این پول به بهشت، پول را به من برمیگرداند. اولیای الهی به این حقیقت آگاهی داشتند.
استاد انصاریان توقف را علفخوری، شکمچرانی، شهوترانی، بخل، حرص، کبر، حسد، زبان بد، فکر بد، جمعکردن، مُردن و جهنمرفتن دانست و تصریح کرد: حرکت دائم به آدم اضافه میکند، چون وقتی آدم اهل اندیشه، اهل دل، اهل روح، اهل جهتدادن به اعضا و جوارح بهسوی پروردگار باشد، با فیوضات الهیه و رحمت رحیمیه متصل میشود و رشد میکند و به قول آیهٔ سورهٔ مبارکهٔ ابراهیم به «شجرهٔ طیبه» تبدیل میشود.
در هیچ کار خیری نایستید
استاد انصاریان توصیه کرد: در هیچ کار خیری که پیش میآید، نایستید و نگویید به من ربطی ندارد، از فیوضات الهیه محروم میشوید، کار خیر را عاشقانه و مشتاقانه خریدار باشید، سلمان در زمان شاه دوم بعد از مرگ پیغمبر پیش امیرالمؤمنین(ع) آمد - من اگر به خلیفهٔ اول و دوم تعبیر نمیکنم، تمام علمای اهلتسنن به من حق میدهند؛ برای اینکه هیچ مدرکی ندارند دایر بر اینکه آنها را پیغمبر(ص) بهعنوان خلیفه معرفی کرده باشد و اصلاً آنها را پیغمبر معرفی نکرده است. خود برادران اهلسنت میگویند که اینها زیر یک سایبانی به نام سقیفه جمع شدهاند و شاه درست کردهاند - و گفت: علیجان(ع)! عمر حکومت و استانداری مدائن را برای من نوشته است، بروم یا نه؟ این خودش یک حرکت فکری است، حضرت فرمودند: برو. دستور اصلی را گرفت. آنجا که آمد، یک محلی را در بازار مدائن اجاره کرد، به مردم مدائن گفت که محل حکومت من و استانداری من همینجاست و درِ آن تا من نشستهام، باز است. هرکسی مشکل و گرهی دارد، بیاید. وقت غذا هم که میشد، یک غذای معمولی میخورد و لباسی هم که پوشیده بود، معمولی بود. گزارش به پایتخت رفت. حاکم یک نامهٔ ایرادی به او نوشت که چرا در کاخ حکومت نرفتهای، آنهم در مدائن! چرا غذای خیلی ساده میخوری؟ چرا لباس خیلی ساده میپوشی؟ خیلی محترمانه جواب داد: اولاً، من در مدائن فقط به دستور یکنفر عمل میکنم و او هم علیبنابیطالب(ع) است؛ ثانیاً، بدن من یک پوشش میخواهد، برای چه پوشش دومیلیون تومانی؟ من یک خوراک میخواهم، لقمهٔ نان و پنیر یا نان و خرما که از گلوی من پایین رفت، من که دیگر مزهاش را حس نمیکنم، حالا بهترین چلوکباب یا نان و پنیر باشد؛ یک محلی هم میخواهم که به داد مردم برسم! من نمیخواهم در جایی با صدتا دربان و صدتا تفنگ و صدتا خنجر و صدتا نیزه بنشینم، بلکه من حاکم هستم یعنی باید بین مردم داوری کنم و دردشان را برسم؛ بعد هم این نصیحتهایی که به من کردی، به تو ربطی ندارد که من چه لباسی میپوشم، چه میخورم، کجا دارم مینشینم! من یک مسئولیت دارم، آمدهام و دارم مسئولیتم را کاملاً عمل میکنم و دیگر هم به من نامه ننویس.
وی گفت: مدائن هم میدانند که سلمان حاکم آنهاست، ولی کل مردم مدائن که قیافه را از نزدیک ندیدهاند. یک روز حاکم مدائن - که روزگاری پایتخت انوشیروان و خسروپرویز و شیرویه بوده، حاکم چنین شهری که طاق کسری در آنجاست - با همان لباس معمولی دارد در بازار بهطرف محل حکومت میرود. یک آقایی که میدانست سلمانی به اینجا آمده، ولی نمیدانست این شخص است، یک صندوق بزرگ میوه خریده بود و بهدنبال یک باربر میگشت. سلمان آمد که رد شود، مرد دید قیافه و لباس و کفش این خیلی خوب به باربرها میخورد، برگشت و گفت: آقا! این صندوق میوه را میآوری و به خانهٔ ما برسانی؟ گفت: بله! گفت: پس بلند کن تا برویم. گفت: با دست که نمیشود بلند کرد و میوهها سنگین است. من یک مقدار خَم میشوم، شما بار را بردار و روی کول من بگذار، بار را بلند کرد و روی کول سلمان گذاشت، یک طناب هم روی بار انداخت و نگه داشت که نیفتد. صاحب بار درحال حرکت دید که مردم یک طرز خاصی به این حاکم سلام میکنند و قیافهٔ متعجبانه میگیرند که سلمان و حمّالی! یکخرده از این حمّال عقب کشید و به یکی گفت: این حمّال کیست که اینقدر به او احترام میکنند؟ گفت: این حمّال نیست! پس کیست؟ گفت: این سلمان حاکم مدائن است. جلو آمد و گفت: آقا من را ببخش، من را عفو کن، بگذار بار را زمین بگذارم. گفت: نه! من به تو قول دادهام که بار را تا درِ خانهات بیاورم، من عهدشکن نیستم، من با تو قرار گذاشتهام! گفتی این بار را تا درِ خانهٔ ما بیاور، گفتم: چشم! من متعهد هستم که این بار را به خانهٔ تو برسانم، تعارف هم نکن! من بار را در خانهات میرسانم.
استاد انصاریان به سخن پیامبر(ص) در مورد کمک به مؤمنین اشاره و تصریح کرد: کمک به مؤمن کمک به خداست، حل مشکل مؤمن انگار حل مشکل پروردگار است. پیغمبر(ص) میفرمایند: با همدیگر مهربان باشید! قرآن میگوید: «تعاونوا علی البر و التقوی» در خوبیها به هم کمک دهید! این دستور دین من است، این اخلاق یک مؤمن است.
حرکت بسوی خدا عامل بهدستآوردن فیوضات ربانیه است
استاد انصاریان در پایان گفت: مؤمن متوقف نمیشود، ولو اینکه کسی او را نشناسد و باربر صدایش بزند، توقف مساوی با محرومیت از الطاف خدا و حرکت مساوی با بهدستآوردن فیوضات ربانیه است.
انتهای پیام/
منبع : پایگاه عرفان