دارالعرفان/ محقق، مفسر، مترجم و پژوهشگر علوم و معارف قرآنی گفت: نمیخواهد بنشینید کنار دست مردم یک ساعت حرف دین را بزنید، دو روز با محبت و با اخلاق با او رفتار کنید، او دیندار و عاشق اسلام و پروردگار می شود. انبیا و ائمه(ع) برای تمام مردم یک دریای بیکرانی از محبت بودند و این محبتشان مردم را اسیر خودشان میکرد.
به گزارش روابط عمومی و امور بین الملل مؤسسه علمی فرهنگی دارالعرفان، استاد حسین انصاریان در سخنرانی خود در حسینیهٔ بیتالزهرا(س)، اظهار داشت: خداوند خطابی به پیغمبر اکرم دربارۀ مؤمن، شخصیت مؤمن و منفعت مؤمن میکند: «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَة» (ابراهیم، 24) آیا ندانستی چگونه خداوند کلمۀ طیبه را برای تو بیان کرد؟ ترکیب ادبی آیه به این معناست: آری تو دانستی، برای تو روشن بود و روشن هست که این وجودی را که برایت بیان میکنم، یک وجود طیبی است. خدا در سورۀ ابراهیم نیز مؤمن را تشبیه به کلمۀ طیبه میکند؛ طیبه یعنی مؤمنی که قلب، عقل، عمل و فکرش پاک است، هر اخلاق و حرکتی که دارد، پاک است.
مؤمن در حق یک نفر طرح بد، اندیشۀ سوء و ناپاک ندارد
وی به معنای طیب اشاره و خاطرنشان کرد: «طیب» به معنای وجود سراسر پاک است، حالا باید ترکیب وجودی مؤمن را ببینیم چیست. مؤمن مثل همۀ انسانها از عقل، روح و جسم ترکیب شده است. عقل مؤمن، اندیشۀ مؤمن و فکر مؤمن صاف، پاک و نورانی است. مؤمن در حق یک نفر طرح بد و اندیشۀ سوء و ناپاک ندارد، حتی در برخورد با دشمنش برابر با طرح پروردگار است، اهل تجاوز نیست.
مؤمن با دشمن خارج از حدود الهی رفتار نمیکند
مبلغ عرصه بین الملل گفت: مؤمن طبق قول قرآن مجید اهل بغی نیست، یعنی با دشمن خارج از حدود الهی رفتار نمیکند، نقشۀ سوء علیه دشمن نمیکشد، بی در و پیکر طرح نمیدهد. قلعههای خیبر، خیلی قلعههای محکمی بود؛ ساخت و سازش، دروازههایش، دیوارهایش، درهایش، حصاربندیهایش بسیار قوی بود و به آسانی برای لشکر اسلام قابل فتح نبود. ریاست ارتش را خود پیغمبر(ص) به عهده داشت، چند ماه پیغمبر و یاران ایشان در صد و پنجاه کیلومتری مدینه اردو زده بودند و معطل بودند و کار پیش نمیرفت، درها قابل گشودن نبود، نمیتوانستند راحت از خندق عبور کنند. یک روز یک یهودی که از روش و اخلاق پیغمبر خوشش آمده بود، اجازۀ ملاقات با پیغمبر اکرم(ص) را گرفت، پیغمبر فرمود: به او راه بدهید پیش من بیاید. یهودی آمد کنار پیغمبر نشست و گفت: آقا چند وقت است برای فتح این قلعههای خیبر از مدینه آمدید؟ فرمود: شش ماه است. گفت: هنوز که دستت به فتح قلعهها نرسیده؟ فرمود: نه. گفت: دلت میخواهد سه چهار روزه این هفتتا قلعه را فتح کنی؟ فرمود: بله، دلم میخواهد. گفت: من میتوانم شما را برای فتح قلعهها راهنمایی کنم. پیامبر فرمود: راهنمایی کن.
اخلاق پیامبر(ص) و انبیا در برخورد با دشمنان
وی ادامه داد: شخص یهودی به پیامبر اکرم(ص) گفت: یا رسولالله! آبی که در این هفتتا قلعه در جریان است، از چند کیلومتری سرچشمه میگیرد. یهودیهای خیبر از چند کیلومتری کانالکشی کردند و آب در قلعهها سردرمیآورد، روی آب را پوشاندند، هیچکس از بیرون آب را نمیتواند پیدا کند. من سرچشمۀ آب را بلدم، با من نیرو بفرست تا سرچشمه برویم و در چند کیلومتری مسیر آب را برگردانیم، قلعهها بدون آب بماند و اینها مجبور شوند درِ قلعهها را باز کنند. پیغمبر فرمود: در این قلعهها پیرزن هم زندگی میکند؟ گفت: فراوان. پیرمرد؟ فراوان. مریض؟ فراوان. زن حامله؟ فراوان. بچۀ شیرخواره؟ فراوان. پیغمبر اکرم فرمود: من مأمور جنگ با پیرمرد، پیرزن، مریض، زن حامله و بچۀ شیرخواره نیستم. نمیخواهد سرچشمه را به من نشان بدهی. اگر یهودیان خیبر تن به صلح دادند ما جنگ نمیکنیم چون ما با کسی جنگ نداریم، اینها چون وارد به خیانت با اسلام شدند ما آمدیم جلوی خیانت را بگیریم، اما اگر تن به صلح ندادند آنها را وادار میکنیم دست از خیانت بردارند، ما طمع به هیچچیز اینها نداریم. مرد یهودی بهت زده شد، در جنگهایی که شنیده بود سابقۀ این حرفها نبود. این حرف برای مؤمن پاک است، این حرف برای انبیاست، این حرف برای اسلام است، این حرف برای خداست که آزارت به دشمن هم نرسد، اگر دشمن در مقام آزار دادن به تو برآمد در مقام دفاع بربیا، اما دشمن کاری به کارت نداشت تو هم کاری به کارش نداشته باش.
استاد انصاریان در ادامه سخنان خود به اخلاق پیامبر(ص) و سایر امامان اشاره و آن را عاملی برای جذب انسان ها به اسلام دانست و افزود: اخلاق در قرآن ملاک قرار داده شده است بطوری که بتپرست، مسیحی، یهودی، مسافر غیرعرب با دیدن اخلاق پیغمبر مسلمان شد، چیزی هم از قرآن برای او خوانده نشده، از احکام اسلام هم چیزی نشنیده، فقط رفتار پیغمبر، برخورد پیغمبر، طرز حرف زدن پیغمبر، روش پیغمبر سبب مسلمان شدن کافر و مشرک و یهودی و مسیحی شد. قرآن می فرماید: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ، وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك» (آلعمران، 159) اگر آدم خشن و سنگدلی بودی اصلاً دورت جمع نمیشدند، فرار میکردند، پراکنده میشدند. وجود تو جلوۀ رحمت خداست. در سورۀ مبارکۀ احزاب هم آمده: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة» (احزاب، 21) برای همۀ شما امت، پیغمبر سرمشق نیکی است. شما مسلمانان باید رفتار و کردارتان با همه، با زن، بچه، رفیق، همسایه، مردم محل، کوچه و بازار مثل پیغمبر باشد؛ یعنی برای اسلام و برای خدا یک نیروی جاذبه باشید، شما را ببینند از پیغمبر خوششان بیاید، از ائمه خوششان بیاید و از اسلام لذت ببرند.
بسیاری از مردم با اخلاق و رفتار انبیا از بتپرستی و شرک و کفر دست برداشتند
وی اخلاق را نوعی از تبلیغ دین بدون زبان عنوان کرد و گفت: روایت بسیار پر قیمتی از امام ششم(ع) نقل شده که حضرت می فرماید: «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم» نمیخواهد بنشینید کنار دست مردم یک ساعت حرف دین را بزنید، دو روز با محبت و با اخلاق با او رفتار کنید، او دیندار و عاشق اسلام و پروردگار می شود. کاری کنید بعد از دو سه روز یک آدم بیدین، یهودی و مسیحی از شما بپرسد: آقا شما متدین به چه دینی هستید؟ شما بگویی برای چه میپرسی؟ بگوید: من از همۀ رفتار و کردار و حرکات شما خیلی لذت بردم؛ شما هم بگویی من مسلمانم، شیعۀ اهلبیتم؛ وقتی بفهمد شما متدین به چه دین و مکتبی هستی، دلش نسبت به اسلام و به مکتب اهلبیت(ع) نرم میشود و میگوید: من را به این مکتب راهنمایی کن. این مورد در طول تاریخ خیلی زیاد اتفاق افتاده است. همیشه که انبیای خدا با مردم حرف نزدند، خیلی از مردم با اخلاق و رفتار انبیا از بتپرستی و شرک و کفر دست برداشتند. این روش همۀ انبیا و ائمۀ طاهرین(ع) بود.
انبیا و ائمه برای تمام مردم یک دریای بیکرانی از محبت بودند
استاد اخلاق حوزه های علمیه ادامه داد: انبیا و ائمه برای تمام مردم یک دریای بیکرانی از محبت بودند و این محبتشان مردم را اسیر خودشان میکرد، در آخر جلد دوم «اصول کافی» و در ترجمه آخر جلد پنجم آمده است: زمان حکومت امیرالمؤمنین(ع) است، به عبارت امروزی زمان ریاستجمهوری ایشان است. امام، زمان حاکمیتش یک کاری برای او بیرون شهر اتفاق میافتد، در گرمای پنجاه درجه کوفه، برای انجام آن کار تنها رفت. کار امام بیرون شهر تمام شد، پیاده به کوفه برمیگردد، علی(ع) - حاکم مملکت - دید کسی بارش از روی قاطر یا اسب افتاده، بار هم سنگین است، هیچکس هم نیست کمک کند و بار را بلند کند. رسید و به صاحب بار سلام کرد و گفت: نمیتوانی بار را بلند کنی؟ گفت: نه. گفت: من کمکت میدهم بار را بلند کنی. کمک داد و بار را بلند کرد و بارِ مرکب کرد و محکم بست. دوتایی راه افتادند، به امیرالمؤمنین(ع) گفت: چه کارهای؟ فرمود: من عبدالله ام. این بالاترین افتخار انبیا و ائمه بود، راست هم میگفت، علی نه بندۀ هوا بود، نه بندۀ شکم بود، نه بندۀ پول بود؛ بندۀ خدا بود. شخص گفت: راهت کجاست؟ فرمود: کوفه. گفت: شغلت چیست؟ امام فرمود: خدمت به مردم.
وی گفت: آن شخص و حضرت علی(ع) به سر دو راهی رسیدند، صاحب بار پیچید به طرف یک ده و امیرالمؤمنین(ع) هم دنبالش آمد. گفت: آقا شما مگر نگفتی من مسیرم کوفه است؟ فرمود: الآن هم میگویم من راهم به طرف کوفه است. گفت: آدم راستگویی به نظر میرسیدی، پس چرا دنبال من میآیی؟ اینجا که به کوفه نمیرود؟ فرمود: پیغمبر ما به ما سفارش کرده با یکی که سلام و علیک برقرار کردی، رفیق شدی، وقت خداحافظی سه چهار قدم او را بدرقه کن، من چهار پنج قدم با تو میآیم، بعد خداحافظی میکنم و برمیگردم. گفت: آقا پیغمبر شما چه کسی بوده؟ فرمود: پیغمبر اسلام. گفت: دین شما قابل توجه است، خیلی این دین ادب دارد، خیلی محبت دارد. علی(ع) آیه قرآن برایش نخواند، علی(ع) که خطبه برایش نخواند، علی(ع) که از خودش روایت نگفت، علی(ع) فقط اخلاق نشان داد و چیز دیگری نگفت. آن شخص گفت: پس من را مسلمان کن و برو. آن مرد مسلمان شد و گفت: حالا که با هم قاطی شدیم، آدرس بده، من آمدم کوفه بیایم پیشت. فرمود: مسجد کوفه. گفت: اسمت را نمیخواهی به من بگویی؟ من بیایم شهر کوفه بگویم من با عبدالله کار دارم؟ فرمود: اسم من علی بن ابیطالب است. گفت: تو رئیسجمهور مملکت مایی؟ تو آمدی زیر بار من را گرفتی؟ آقاجان! من مسیحی هستم. امام فرمود: من به دینت کار ندارم، تو بارت افتاده بود و تنهایی نمیتوانستی بلند کنی، ما دستور داشتیم بار افتاده را بلند کنیم.
امروز همانند امام علی(ع) با لباس و کفش وصله دار کیست؟
نویسنده کتاب ارزشمند «همراهی علی و حق» در ادامه سخنان خود به ساده زیستی امام علی(ع) اشاره و خاطرنشان کرد: امیرالمؤمنین(ع) یک پیراهن داشت و آن هم هیچ علامتی نداشت «فان امامکم قد اکتفی من دنیاکم بطمریه» من از همۀ پارچههای دنیای شما به یک پیراهن کهنه قناعت کردم. علی(ع) از درخت خرما درآمد شخصی داشت، بیش از سی چهل برابر خرج سالش را داشت، اما به اندازۀ صبحانه، ناهار، شام، نان جو، کدوی پخته، سرکه، خرما و گوشت مختصر برمیداشت و بقیه را با خدا معامله میکرد.
استاد انصاریان گفت: امیرالمؤمنین(ع) شب شهادتش به امام حسن(ع) فرمود: از کل مال دنیا ششصد درهم برای من بیشتر نمانده، حسن جان این را برای یک کاری کنار گذاشته بودم که کشته شدم، این را هم خودتان میدانید چه کار کنید. امام خوب بلد بود پول روی همدیگر دسته کند، اما همه را تبدیل به ارز آخرت کرد و برد. علی(ع) با یک کفش وصلهدار و با یک پیراهن کهنه بیرون میآمد، الآن کدام مسئول چنین روحیهای را دارد که با این لباس و با این کفش بیرون بیاید. من و شما اگر این روحیه را داریم برای ما مهم نیست، ما که صندلی نداریم، فردا صبح با یک پیراهن کهنه بیرون بیاییم کسی کاری به ما ندارد؛ اما آنهایی که دارای مقام هستند چنین روحیهای را ندارند، میگویند خوب نیست، انگشت نما میشویم، ما را مسخره میکنند. علی(ع) از آنهایی بود که همۀ سلولهای وجودش میگفت: (غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست)
انتهای پیام /
برای مشاهده مطالب بیشتر اینجا کلیک کنید.
منبع : پایگاه عرفان