دارالعرفان/ محقق، مفسر، مترجم و پژوهشگر علوم و معارف قرآنی گفت: هر بنده ای برای اینکه محبوب خداوند شود باید دست خود را از دست هر شیطانی دربیاورد، بیدار زندگی کند که گرفتار هیچ دامی نشود؛ باید از دام های شهوت و صندلی حرام عبور کرد. بدانید کسی که یک لقمهٔ حرام بخورد تا زمانی که آثار این حرام در بدنش است، خداوند بنا ندارد که عباداتش را قبول کند؛ ولی باید عباداتش را انجام دهد.
بنده محبوب خدا از حرام ها چشم پوشی می کند
به گزارش روابط عمومی و امور بین الملل مؤسسه علمی فرهنگی دارالعرفان، استاد حسین انصاریان در سخنرانی خود در حسینیهٔ هدایت، اظهار داشت: از رسول خدا(ص) نقل شده است: «اذا احب الله تعالی عبداً الهمه ثمان خصال» هرگاه خداوند عاشق بندهای شود، راه او را بهسوی هشت خصلت باز میکند. یکی از این هشت خصلت، بابی از ابواب بهشت است: «غض البصر عن المحارم»، بدین معنا که بنده به یک روحیه و توانمندی معنوی میرسد که از هرچه حرام الهی است، چشمپوشی میکند به طوری که هر چه هم که این حرام ها لذت و شیرینی داشته باشد، برای انجام آن میل و رغبت پیدا نمیکند.
بنده ای که حیا دارد به این نتیجه رسیده که خلوتی در تمام عالم هستی وجود ندارد
وی به خصلت دیگر بنده ای که خداوند عاشق اوست، اشاره و خاطرنشان کرد: پیغمبر(ص) میفرمایند: خصلت دیگر «حیاست»؛ بنده در خلوت قرار میگیرد و هیچ بینندهای نیست که او را ببیند تا دیدنش او را از گناه بازبدارد، اما یک بازدارندگی عجیبی در وجودش، او را از ارتکاب معصیت باز میدارد و آن رودربایستی از پروردگار است؛ یعنی خدا را در خلوت میبیند و این حقیقت حیاست. بنده ای که حیا دارد به این نتیجه رسیده که خلوتی در تمام عالم هستی وجود ندارد.
بنده ای که محبوب خداست به اخلاق بندگان شایسته خداوند آراسته می شود
استاد انصاریان «التخلق بأخلاق الصالحین» را از دیگر خصلت ها دانست و افزود: بنده ای که محبوب خداست به اخلاق بندگان شایسته خداوند آراسته می شود؛ بندگان شایستهٔ خدا انبیا و ائمهٔ طاهرین(ع) هستند. اگر عبد محبوب خدا نباشد، امکان راهیابی به این اوصاف را ندارد و تا انسان موارد نفرت را از وجودش پاکسازی نکند، زمینهٔ جلوهٔ محبت خدا نسبت به او ظهور نمیکند. شب باید برود تا خورشید طلوع کند و نباید با بودن شب، انتظار طلوع خورشید را داشت.
وی ادامه داد: دو چشم دل که باز شود آدم از کمبینی راحت میشود و فضای عظیمی برای حقیقتبینیِ او باز میشود؛ چون چشم سر با چشم دیگر موجودات در میدان دید فرقی نمیکند و این چشمی که به ما دادهاند، مادیات را میبیند؛ اگر چشم دل همراهش نباشد، عبرتگیر نخواهد بود. «اَلَّذِینَ یذْکرُونَ اَللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یتَفَکرُونَ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً» (سورهٔ آلعمران، آیهٔ 191)؛ اما اگر «یتَفَکرُونَ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ» نباشد، «رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً» ظهور نمیکند. هر شب در این کرهٔ زمین هشتمیلیارد جمعیت سماوات و ستارهها را میبینند، اما اصلاً به زبانشان نمیآورند که «رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً». یک نگاهی میکنند و میگویند منظرهٔ قشنگی است، میخورند و عرق هم روی آن میریزند و بعد هم میخوابند.
استاد اخلاق حوزه های علمیه گفت: آنکه نگاهی به آسمانها و ستارگان میاندازد و «یتَفَکرُونَ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ»، با چشم دل وارد اندیشه میشود و به این نتیجه میرسد: «رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً» ای مالک ما، ای پرورشدهندهٔ ما، ای خالق ما و ای همهکارهٔ ما، یک گوشه از گوشهٔ این جهان را بیهوده نیافریدهای. این برای خلقتت است، «رَبَّنٰا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» خدایا ما را از اینکه با هفت طبقهٔ جهنم درگیر شویم، حفظ کن.
بندگان محبوب خدا از دامها رد شدهاند
وی در پاسخ به اینکه بندگان محبوب خدا از چه طریقی از تمام موانع عبور میکنند و چگونه به این مقام رسیده اند؟ گفت: بندگان محبوب خدا از دامها رد شدهاند، اگر رد نمیشدند و در دام میماندند، به جایی نمیرسیدند. دام هم سر راه بشر کم نیست، دامگذار هم کم نیست. همهٔ ما میدانیم چقدر دام انسانی، دام مالی، دام مقامی، دام خیالی، دام فکری، دام بدنی، دام غرایزی، دام شهوانی بر سر راه انسان است؛ اما وجود مقدس خداوند، تدارک عبور از همهٔ این دامها را داده است که رد بشویم؛ یعنی یک بافتی به وجود ما داده است تا به هر دامی که برسیم، دام بهصورت اتوماتیک با حس کردن ما پاره شود، خیلی هم زحمت بهعهدهٔ ما نینداخته است. خداوند صدها مرتبه در قرآن اعلام کرده است که خودم یار شما در عبور هستم؛ تو حرکت کن، من دام را پاره میکنم و نمیگذارم تو را بلغزانند.«إِنْ تَنْصُرُوا اَللّٰهَ ینْصُرْکمْ وَ یثَبِّتْ أَقْدٰامَکمْ» (سورهٔ محمد، آیهٔ 7).
انتخاب منبع شر در زندگی عامل خسرانی آشکار است
وی انتخاب منبع شر در زندگی را عامل خسرانی آشکار عنوان و بیان کرد: خداوند در سورهٔ نساء می فرماید: «وَ مَنْ یتَّخِذِ اَلشَّیطٰانَ وَلِیا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرٰاناً مُبِیناً» (سورهٔ نساء، آیهٔ 119) هرکسی در برابر خدا که منبع کل خیرات است، شیطان را به سرپرستی خودش انتخاب کند و دستش را در دست منبع شرّ بگذارد، «فَقَدْ خَسِرَ خُسْرٰاناً مُبِیناً» خواهد شد. یعنی او دچار ازدستدادن تمام سرمایههای وجودی خود شده است؛ یعنی در هر دامی از دامهای او سرمایهای یا سرمایههایی را از دست میدهد و به جایی میرسد که از وجودش هیچچیزی نمیماند تا وارد قیامت شود. وقتی وارد قیامت شد، میخواهم او را بسنجم که در مقابل سنجیدنش مزد بدهم، «فَلاٰ نُقِیمُ لَهُمْ یوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَزْناً» (سورهٔ کهف، آیهٔ 105) هیچچیزی ندارد که بسنجم و پوچ است.
باید از دام شهوت و صندلی حرام عبور کرد
مبلغ عرصه بین الملل عبور از دامهای شیطان را راهی برای محبوب خدا شدن دانست و افزود: هر بنده ای برای اینکه محبوب خداوند شود باید دست خود را از دست هر شیطانی دربیاورد، بیدار زندگی کند که گرفتار هیچ دامی نشود؛ در حقیقت به هرآنچه انسان را از خدا، نبوت و امامت فاصله می دهد، گرفتار نشود. باید از دامها، دام شهوت حرام، صندلی حرام و... عبور کرد. در روایات آمده: کسی که یک لقمهٔ حرام بخورد، «حرام بیّن»، تا زمانی که آثار این حرام در بدنش است، خداوند بنا ندارد که عباداتش را قبول کند؛ ولی باید عباداتش را انجام دهد. «وَ مَنْ یتَّخِذِ اَلشَّیطٰانَ وَلِیا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرٰاناً مُبِیناً».
کسی که در تمام امور زندگیاش از خدا و پیغمبر اطاعت کند، به فوز عظیم رسیده است
وی گفت: خداوند در سوره مبارکه احزاب می فرماید: «وَ مَنْ یطِعِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فٰازَ فَوْزاً عَظِیماً» کسی که در تمام امور زندگیاش از خدا و پیغمبر اطاعت کند، به فوز عظیم رسیده است. یک رشته از فوز عظیم همین محبوب خدا شدن و راه پیدا کردن به این هشت خصلت است. آدم چقدر برای خودش غصه میخورد که چه سرمایههای عظیمی ریخته است و نتوانسته جمع کند.
حکایتی شنیدنی از بندهٔ محبوب خدا
وی حکایتی شنیدنی از بندهٔ محبوب خدا را بیان و خاطرنشان کرد: مرحوم شیخ علیاکبر نهاوندی(ره) کتابی بهنام «العبقریة الحسان» دارد که هشت جلد است. در جلد پنجم نوشته است که مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدباقر اصفهانی(ره) نقل میکند: نیمساعت به اذان ظهر در میدان نقش جهان رسیدم، داشتم برای اقامهٔ نماز ظهر به مسجد شیخ لطفالله میرفتم، دیدم جنازهای را تشییع میکنند و ده-دوازدهتا کشیکچی بازار و حمّال، در تشییع جنازه هستند و یک تاجر بازار که من او را میشناسم. این تاجر از همه بیشتر گریه میکند، اما آن چند حمال و کشیکچی، بعضیهایشان دعا میخوانند و بعضیهایشان «لا اله الا الله» میگویند و گریهٔ زیادی ندارند. گفتم: خدایا! اگر این میّت قوموخویش این تاجر است، چرا قوموخویشها برای تشییع نیامدهاند و اگر نیست، این تاجر چهکاره است که مثل مادر بچهمرده گریه میکند؟!
محقق، مفسر، مترجم و پژوهشگر علوم و معارف قرآنی ادامه داد: دیدم از تشییع جنازه جدا شد، آمد و به من گفت: آقا نمیخواهی به تشییع یکی از اولیای خدا بیایی؟ گفتم: چرا! بیاختیار بهدنبال جنازه کشیده شدم و بیرون رفتیم. رفتیم و رفتیم تا به غسالخانه رسیدیم. من خیلی خسته شدم، نشستم و با خودم گفتم ما چرا حرف این تاجر را گوش دادیم؟ امروز از نماز جماعت هم افتادیم! حالا این چه کسی هست؟ کشیکچی و باربر بازار! او را دفن کردیم، بعد به تاجر گفتم: این میارزید که ما را بهدنبال تشییع او کشیدی؟ گفت: خدمتتان میآیم و میگویم. آمد، نشست و گفت: حج واجب بهعهدهام بود، اول به عراق رفتم. دزد بارم را در مسیر کربلا زد، اثاث و پول سفر حج و برگشت به ایرانم را برد و هیچچیزی نماند و رویی نداشتم به کربلا بروم و کسی را هم نداشتم که قرض کنم. سفر اوّلم هم بود، گفتم به کربلا نمیروم، پیاده راه افتادم و آمدم، گفتم به مسجد کوفه میآیم، کارهایم را در آنجا انجام میدهم؛ اگر آشنایی رسید، پولی قرض میکنم و به ایران برمیگردم. حالا از کار تجارتم اگر تأمین شد که به مکه میروم و اگر نشد که دیگر واجبالحج نیستم. نزدیکیهای مسجد کوفه بودم که یک شخص معتبرِ باهیبت باعظمتی اسمم را برد و گفت: غصهدار هستی؟ گفتم: چیزی نیست! گفت: چیزی که هست، بگو! گفتم: نه، قصد مسجد کوفه دارم. گفت: میدانم، اما غصهات را بگو! دیدم رها نمیکند، بهنظرم رسید این قیافه و این شکل حرف زدن، اینجور احوالپرسی کردن به این میماند که این امام عصر(عج) باشد، به او گفتم: دزد اثاث و بارم را در مسیر کربلا زد و هیچچیزی ندارم، رویی هم ندارم که به کسی بگویم، آبرودار هم هستم و دست گدایی هم ندارم. گفت: مشکلی نیست.
وی گفت: صدا زد هالو، یک سواری آمد. ما یک کشیکچی در بازار اصفهان داشتیم که شبها دکانها را میپایید و ما بازاریها چیزی به او بابت پاییدن مغازهها میدادیم که ما به او هالو میگفتیم. این از بچههای همین پشت کوه اصفهان و ایل بختیاری بود. همین که ایشان گفت هالو، من بهنظرم آمد هالو باید یکی از همین کشیکچیهای بازار خودمان باشد. هالو آمد و گفت: بله آقا! فرمودند: وظیفهٔ امشب تو این است که اثاثهای این مرد را پس بگیری و به او بدهی، بعد به مکه برسان تا اعمال حجّش را انجام بدهد، به کربلا برگردان و با امنیت به وطنش برگردان. گفت: چشم آقا! ایشان رفت و به من گفت: به فلانجا بیا، من همهٔ اثاثها و پولت را پس میآورم.
استاد انصاریان به ادامه حکایت پرداخت و اظهار کرد: این شخص اثاثها و پولم را آورد، گفت: اثاثهایت را در اینجا به یک آشنا بسپار، بیا تا من تو را به مکه ببرم. اثاثهایم را به یک آشنا سپردم، بعد گفت: همشهریهایت را که در مکه دیدی، ابداً از این جریان خبر نده و فقط به آنها بگو من از یک مسیر دیگر آمدهام. گفت: من رفتم، اثاثهای سنگینم را سپردم و آمدم. چشم به هم گذاشتم و نگذاشتم، هالو گفت این مسجدالحرام است، برو و کارهایت را بکن؛ فعلاً یک زیارت میکنی، بعد مُحرِم میشوی، بعد به عمرهٔ تمتع میروی، بعد مُحرِم به حج تمتع، عرفات، مشعر، منا، کارهایت که تمام شد، تو را برمیگردانم. شش-هفت روز حج را که انجام دادم، دوباره آمد و گفت: به حرم حسینی برمیگردیم. دوباره ما را در یک چشمبههمزدن به کربلا برگرداند و گفت: اثاثهایت را پس بگیر و برای رفتن به ایران آماده بشو؛ بعد به من گفت: من به گردن تو حق پیدا کردم؟ گفتم: آقا، خیلی حق به گردن من پیدا کردهای. گفت: تو دیگر من را تا اصفهان نمیبینی و بهخاطر حقی که من به گردن تو پیدا کردهام، یک پیشنهاد در آنجا به تو میکنم، آن را انجام بده.
وی ادامه داد: این شخص گفت: من هالو را دیگر ندیدم تا از حج برگشتم و مردم به دیدنم آمدند. یک روز دیدم هالو هم جزء این کسانی آمد که به دیدنم میآیند. من خوب دقت کردم، دیدم همانی است که امام عصر(عج) صدایش کرد. باز دقت کردم، این همین بِپای بازار است؟ این همین است که ما یک حمّال معمولی میدیدیم؟ کشیکچی است؟ این عبورکردهٔ از دامهای شیاطین است؟ آمدم تا تمامقد بلند شوم، اشاره کرد که سر جایت بنشین و زبانت هم ببند! دم اتاق قهوهخانه نشست تا همه رفتند، همانجا که نشسته بود، گفت: یادت است به تو گفتم حقی به تو پیدا کردم؟ گفتم: بله آقا! گفت: من فردا ده صبح میمیرم، یک اتاق دم بازار دارم و این آدرسش است، به آنجا میآیی. یک صندوق چوبی در آن اتاق است که چهارتا تکتومانی با یک کفن در صندوق است، پول را برای مخارج شستوشو و قبر برمیداری، کفنم هم به من میپوشانی و مرا دفن میکنی و وضع مرا هم به کسی خبر نمیدهی.
استاد انصاریان در پایان تأکید کرد: بسیاری از افراد راه محبوب شدن خداوند را طی کردند و محبوب خداوند شدند؛ ما هم می توانیم این راه را طی کنیم.
انتهای پیام /
برای مشاهده مطالب بیشتر اینجا کلیک کنید.
منبع : پایگاه عرفان