«كمال الدین و تمام النعمة» از كتابهاى بسیار مهمّ شیخ متقدّمین حضرت صدوق علیه رضوان اللّه است. از قول زُهرى مى گوید: خدمت حضرت زین العابدین بودم، مردى ازیاران حضرت وارد شد، امام فرمودند: چه خبر؟ عرضه داشت: فعلاً خبر خود را بازگویم، چهارصد دینار بدهكارم در برابرش براى پرداخت دینارى ندارم، عائله ام سنگین است، از عهده خرجشان برنمى آیم. امام سجّاد بلند بلند گریه كرد. به حضرت عرضه داشتم: گریه براى مصائب و شدائد است. حاضران در مجلس هم همان را گفتند.
امام فرمود: چه مصیبتى بزرگتر از اینكه انسان خلأ زندگى برادر مؤمنش را ببیند و امكان جبرانش نباشد، سختى و فاقه مسلمان را بنگرد، و قدرت رفع آن را نداشته باشد. مجلس تمام شد، مخالفینى كه از آن جلسه خبر شدند، زبان به طعنه گشودند كه چقدر عجیب است! اینان ادّعا دارند كه آسمان و زمین در مدار اطاعتشان هستند، و خداوند خواسته آنان را در هر زمینه اى اجابت مى كند، بااین همه به عجز از اصلاح وضع نزدیكترین دوستشان اقرار مى كنند!
مرد پریشان آن یاوه ها را شنید، به محضر مقدّس امام شرفیاب شد و عرضه داشت: طعنه دشمن از فقر و فاقه ام بر دوش جانم سنگین تر است. امام فرمودند: خداوند براى كارت ایجاد گشایش كرده. خادم خود را صدا زدند و فرمودند: افطارى و سحرى مرا بیاور، دو قرص نان جوین كه از خشكى قابل خوردن نبود آورد، حضرت فرمود: این دو قرص نان را ببر كه خداوند خیر و فرج تو را در این دو نان قرار داده. مرد آن دو قطعه را گرفت و در حالى كه نمى دانست براى قرص نان چه مشكلى حل مى كند، وارد بازار شد. ماهى فروشى را دید كه ماهى رنگ پریده اى برایش مانده، آن ماهى را به یك قرص نان معامله كرد، سپس به نمك فروشى رسید و نان دیگر را به مقدارى نمك عوض كرد، آنگاه به خانه آمد، چون شكم ماهى را باز كردند دو لؤلؤ گران قیمت از شكم ماهى درآمد. خدا را شكر كردند و در نشاط و سرور غرق شدند. در این وقت در خانه را كوفتند، چون به در خانه آمد ماهى فروش و نمكى بودند، دو قرص نان را پس دادند و گفتند: ما را قدرت بر خوردن این دو نان جوین نیست نان از آن تو، ماهى و نمك هم برتو و اهل و عیالت حلال!
چون ماهى فروش و نمك فروش گذشتند، خادم زین العابدین آمد و گفت: اى مرد، خداوند براى تو گشایش داد، امام سجّاد فرمود: آن دو قرص نان را برگردان كه غیر از ما كسى قدرت خوردن اینگونه طعام را ندارد!!
آن مرد دو لؤلؤ را فروخت، قرضش را ادا كرد و مایه اى براى خرج خانه فراهم آورد. مردم دوباره به یاوه گوئى پرداخت كه این چیست و آن كدام است. یكجا از رفع رنج وى عاجز است، جاى دیگر اینگونه وى را بى نیاز مى كند! چون به حضرت خبر رسید، فرمود: این یاوه ها را درباره رسول خدا هم مى گفتند كه چگونه در یك شب از مكّه به بیت المقدس رفته و آثار انبیا را در آنجا مشاهده نموده، در حالى كه بین مكّه و بیت المقدس، و اللّه مردم به وضع ما جاهلند، نمى دانند كه مراتب رفیعه از طریع تسلیم و رضا و عدمِ چون و چرا در كار حقّ به انسان مى رسد. اولیاء الهى آنچنان در مِحَن و مكاره صابرند كه كسی به پاى آنان نمى رسد، از این روى خداوند مهربان تمام درهاى عنایت را به روى آنان باز فرموده، و در هر حال عاشقان خدا جز آنچه خدا مى خواهد نمى خواهند.
مستغنى است ازهمه عالم گداى عشق
مـا و گـــدائــىِ در دولــــت ســراى عشق
عـشق و اسـاس عشق نـهــادند بـر دوام
یـعـنــى خلـــل پـذیــر نـگــردد بناى عشق
آنهــا كـــه نـــام آب بـقــــا وضــع كـرده اند
گـفـتـنــد نكتــه اى زدوام و بــقــاى عشق
گـــو خــاك تیره زركن و سنگ سیاه، سیم
آنـكــس كــه یـافت آگهى از كیمیاى عشق
پــروانـــه محـــو كـرد در آتش وجود خویش
یــعـنــى كــه اتّحـــاد بـــود انتهــاى عشق
ایــن را كشد بــه وادى و آن را بــرد به كوه
زینها بسى است تا چه بود اقتضاى عشق
وحــشــى، هــزار ساله ره از یار سوى یار
یك گـام بیـش نیست و لیكن به پاى عشق
برگرفته از کتاب دیار عاشقان /استاد حسين انصاريان