از امام محمد باقر علیه السلام روایت كرده اند كه گفت : عبدالملك مروان آن سزاوار هاویه نیران ، طواف خانه می كرد و پدرم در پیش وی طواف می كرد. گفت : این كیست كه در پیش من افتاده ؟ گفتند: امام زین العابدین علی بن الحسین است . گفت : وی را بازگردانید. باز گردانیدند. گفت : ای علی بن الحسین ! من كشنده پدرت نیستم . پس چه چیز ترا منع می كند كه به نزدیك من آیی ؟ امام زین العابدین علیه السلام گفت : به درستی كه كشنده پدرم بدانچه كرد دنیای خود بر خود تباه كرد و پدرم آخرت بر وی تباه گردانید. اگر می خواهی چنان باش . گفت : نمی خواهم اما پیش ما می آی تا از دنیای ما چیزی یابی . امام زین العابدین علیه السلام چون این سخن شنید، بنشست و ردای خود بگسترانید و گفت : خدواندا! حرمت دوستان نزدیك خود به وی نمای . چون باز نگریستند آن ردای وی را پر از درها دیدند كه نور آن در بصرها اثر می كرد، گفت : كسی را كه حرمت وی نزدیك چنین باشد به دنیای تو چه حاجت دارد؟ آنگه گفت : خدایا فراگیر كه مرا بدین حاجت نیست ، چون باز نگریستند هیچ ندیدند. باذن الله تعالی و تقدس.