در كتاب "الثاقب في المناقب"آمده است زهري گويد:
برادري داشتم كه برادري ما به خاطر خدا بود من خيلي او را دوست داشتم او در هنگام جهاد با روميان به شهادت رسيد من به اين مقام او غبطه مي خوردم و خوشحال بودم و آرزو مي كردم كه من نيز به همراه او بودم و به شهادت مي رسيدم.
با اين آرزو شبي خوابيدم او را در خواب ديدم به وي گفتم:خدا با تو چگونه رفتار كرد؟
گفت:خداوند به جهت جهاد من و محبّتي كه بحضرت محمد (ص) و خاندان او داشتم مرا آمرزيد و به شفاعت علي بن الحسين صلوات الله عليهما ملك مرا در بهشت از هر جهت به مسافت مسيرصدهزارسال گسترش داد.
گفتم:من هم دوست داشتم كه همانند تو به شهادت مي رسيدم.
گفت:مقام تواز من به مسافت هزارهزارسال برتر و بالاتر است.
گفتم:چگونه؟
گفت:مگر تو امام سجّاد عليه السلام را هر جمعه يك مرتبه ملاقات نكرده و بر او سلام نمي كني؟و وقتي چهره مباركش را مي بيني برمحمد و آل محمد(ص) درود نمي فرستي؟آنگاه در اين زمان شوم زمان بني اميه از آن حضرت حديث نقل مي نمايي و خود را در معرض مشكلات قرار مي دهي ولي خداوند مهربان تو را حفظ مي كند؟(وبدين سبب مقامي بس ارجمند در پيشگاه الهي داري)
زهري گويد:من از خواب بيدار شدم ،با خودم گفتم:شايد اين خواب آشفته بود و راست نيست.
بازخوابيدم دوباره او را ديدم گفت آيا در گفته من ترديد نمودي !ترديد به خود راه مده كه شكّ و ترديد كفر است و آنچه كه گفتم به كسي مگو چرا كه به زودي اما سجّاد عليه السلام تو را از خوابت آگاه خواهد كرد همان گونه كه رسول خدا عليهم السلام ابابكر را در راه شام از خوابش آگاه نمود.
از خواب برخاستم و نمازم را خوادم ناگاه فرستاده امام سجّاد عليه السلام آمد خدمت امام سجّاد عليه السلام شرفياب شدم وقتي مرا ديد فرمود:
اي زهري! ديشب در خواب چنين و چنان ديدي،دو مورد خوابي كه ديدي هر دو صحيح و راست بودند.