پيش درآمد امام على بن الحسين(ع)، مشهور به زين العابدين و سجاد بنا به نقل مشهور در سال 38 هجرى در مدينه به دنيا آمد.[1] در هنگام حادثه كربلا 22 يا 23 سال سن داشته و بنا به نظريه بيشتر دانشمندان اسلامى از برادر شهيدش حضرت على اكبر، كوچك تر بوده است. 2 حيات اجتماعى، فرهنگى، سياسى و علمى امام سجاد(ع) از زواياى گوناگون قابل بررسى است. يكى از ابعاد زندگى امام سجاد(ع) همراهى او در قيام كربلا و پيام رسانى آن نهضت بزرگ است. اين نوشته تنها از همين زاويه به زندگى امام ساجدان نگريسته و به مرور صحنه هاى حضور و نقش سياسى آن حضرت در حادثه كربلا پرداخته است. نهضت ماندگار قيام بزرگ عاشورا ماندگارترين نهضت اسلامى است كه در محرم سال 61 قمرى روى داده است. اين نهضت داراى دو مرحله بود. برهه نخست، آفرينش و شكل گيرى و جهاد و جانبازى و دفاع از كرامت اسلامى و دعوت به اقامه عدل و احياى دين محمدى و سنت و سيره نبوى و علوى بوده كه به رهبرى امام حسين(ع) از نيمه ماه رجب سال 60 هجرى آغاز و در دهم محرم سال 61 هجرى به فرجام رسيد. مرحله دوم، دوره پيام رسانى و تثبيت ارزشهاى نهضت و عرصه جهاد فرهنگى و تبيين آرمان هاى آن قيام مقدس بود كه به رهبرى امام على بن الحسين(ع) تداوم يافت. امامت شيعه و رهبرى نهضت كربلا در عصرى به امام سجاد(ع) منتهى گشت كه او به همراه نزديك ترين افراد خاندان آل على(ع) به اسارت مى رفتند. آل على(ع) آماج تيرهاى ستم و تهمت و افترائات سياستمداران بنى اميه قرار داشتند، ارزشهاى دينى دستخوش تحريف و تغيير امويان قرار گرفته، روحيه شجاعت و حميت اسلامى و باورهاى دينى مردم سست، احكام دينى بازيچه نالايقان اموى شده، خرافه گرى رواج يافته، روحيه شهامت و شهادت طلبى در زير شلاق و شكنجه و ارعاب امويان محو گشته بود. سخت گيرى هاى بى حد و حصر، مصادره اموال و تخريب خانه هاى آل هاشم، محروم ساختن آنها از امتيازات جامعه اسلامى، جلوگيرى مردم از هرگونه ارتباط با خاندان وحى و به انزوا كشاندن امام معصوم(ع) از مهم ترين سياست هاى حاكمان اموى در مبارزه با اهل بيت عصمت و طهارت(ع) بوده است.[3[ امام زين العابدين(ع) در چنين عصر و جوى رسالت و پيامبرى خود را آغاز كرد. در صورتى كه تنها سه تن پيرو واقعى داشت.[4] حركت جهاد فرهنگى و پرورش شخصيت ها را در دستور كار خود قرار داد و با يك حركت عميق و دامنه دار به ايفاى نقش پيشوايى خود پرداخت اين رويكرد امام سجاد(ع) زمينه ساز انقلاب فرهنگى امام باقر(ع) و امام صادق(ع) گشت. از اين رو برخى از نويسندگان، آن حضرت را «باعث الاسلام من جديد» ناميدند.[5[ شاهد واقعه در زمينه حضور امام سجاد(ع) در نهضت حسينى جاى ترديدى نيست. امّا از صحنه هاى اجتماعى و سياسى امام سجاد(ع) در برهه آغازين نهضت، آگاهى هاى زيادى از تاريخ به دست نمى آيد، يعنى از نيمه رجب، نقطه آغاز نهضت كربلا تا شب دهم محرم، آخرين شب حيات امام حسين(ع) هيچ گونه گزارشى در منابع تاريخى به چشم نمى خورد؛ آنچه كه هست از اين تاريخ به بعد است.[6[ اولين صحنه گزارش شده حيات اجتماعى و سياسى امام زين العابدين(ع) در قيام حسينى، مربوط به شب عاشورا است. او خود مى گويد: شامگاه شب عاشورا پدرم ياران خود را به نزد خويش فراخواند. من در حالى كه بيمار بودم نيز خدمت پدر رفتم تا گفتار او را بشنوم. پدرم فرمود: خدا را ستايش مى كنم و در تمام خوشى و ناخوشى او را سپاس مى گويم.... من يارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بيتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل بيتم نمى شناسم. خداوند شما را جزاى نيك عنايت كند. من مى دانم كه فردا كار ما با اينان به جنگ خواهد انجاميد. من به شما اجازه مى دهم و بيعت خود را از شما بر مى دارم تا از سياهى شب براى پيمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنيد و هر يك از شما دست يك تن از اهل بيت مرا بگيريد و در شهرها پراكنده شويد تا خداوند فرج خويش را برايتان مقرر دارد. اين مردم تنها مرا مى خواهند و چون بر من دست يابند با شما كارى ندارند».[7[ امام على بن الحسين(ع) در آن شب كه بيمار نيز بود، شب غريبى را سپرى مى كرد. و با چشمان خويش عظمت روح حسين بن على(ع) و شهامت و وفادارى اصحاب را ديد و خود را براى روزهاى واپسين آماده مى ساخت. در صحنه ديگر از آن شب مى خوانيم كه امام سجاد(ع) مى فرمايد: شبى كه بامداد آن پدرم كشته شد من بيمار بودم و عمه ام زينب پرستار من بود. پدرم در حالى كه اين بيت ها را زمزمه مى كرد نزد من آمد: يا دهر افٍّ لك من خليل كَمْ لَكَ فى الاشراق و الأَصيل من طالبٍ و صاحبٍ قتيل و الدّهر لايقَنُع بالبديل و انّما الأمر الى الجليل و كلُّ حىٍّ سالكُ سبيل[8[ من مقصود پدرم را از خواندن اين بيت ها دريافتم و گريه گلويم را گرفت امّا گريه خود را باز داشتم و دانستم كه مصيبت فرود آمده است».[9[ رزم زين العابدين در ميدان كربلا تقريباً همه مورخان بر اين باورند كه امام سجاد(ع) در صحنه كربلا بيمار بود و اين بيمارى نيز حكمت و مصلحت الهى براى امت اسلام بوده تا در سايه آن وجود حجت خداوند در زمين حفظ شود و امر خلافت و وصايت رسول(ص) تداوم يابد. و به همين دليل در ميدان رزم كربلا حضور نيافت.[10[ او تنها بازمانده مرد از خاندان حسين(ع) بود كه از كربلا زنده باز گشت تا پرچم دار هدايت امّت باشد. ولى در برخى از منابع از جهاد و مبارزه امام در ميدان كربلا و مجروحيت وجانبازى آن حضرت سخن به ميان آمده است. فضيل بن زبير اسدى كوفى، از ياران امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) در كتاب خود «تسمية من قتل من اهل بيته و شيعته»[11] مى نويسد: كان على بن الحسين(ع) عليلاً و ارتثّ يومئذٍ و قد حضر بعض القتال، فدفع اللَّه عنه و اخذ مع النساء».[12[ امام على بن الحسين(ع) در حالى كه بيمار بود در برهه اى از جنگ كربلا حضور يافت و به مبارزه پرداخت تا مجروح شد و پيكر مجروح وى را از معركه بيرون آوردند. آنگاه خداوند شر دشمن را از وى بازداشت و به همراه زنان به اسيرى برده شد. لغت شناسان مى گويند واژه «ارتث» بدان معنا است كه شخصى در ميدان رزم جنگيد و سپس مجروح شد و بر زمين افتاد و در حالى كه جان داشت او را از معركه بيرون بردند.[13[ پس از واقعه حادثه خونين كربلا، عصر روز عاشورا با شهادت امام حسين(ع) و اصحابش پايان پذيرفت و بخش دوم نهضت حسينى به رهبرى امام على بن الحسين(ع) آغاز شد. حال وظيفه امام سجاد(ع) بود كه آرمان كربلائيان را در لباس جهاد اسارت و در قالب جدال و مواعظ احسن به گوش همگان برساند. و مردمان مقهور سياست جهالت پرورى امويان را به اسلام راستين، اسلام محمد و على(ع) و اسلام قرآن رهنمون گردد. مسؤوليت سترگ پيام رسانى عاشورائيان بر شانه هاى امام ساجدان و عارفان سنگينى مى كرد. او مى بايست در عصر نوميدى از پيروزى حركت مسلحانه به روش ديگر به بيان مسأله رهبرى و امامت، لزوم شناخت امام عادل و نشانه هاى امام عدل و نشانه هاى رهبران فاسد و ستم پيشه بپردازد. و مردم غافل و به جهل واداشته را به وظايف شان در برابر رهبر عادل و همت براى اصلاح جامعه بيدار سازد. تفكر اصيل اسلامى را براى جامعه تبيين نمايد تا اميد به ايجاد حكومت اسلامى توسط خاندان وحى را در دل همگان احيا سازد. از سوى ديگر او خود شاهد واقعه كربلا بود و همت گمارد؛ تا ياد و خاطره حماسه سازان عاشورا را در نهاد جامعه اسلامى بارور سازد. دشمن نيز همچون تمامى عصرها اين نكته را دريافته بود كه مركز اصلى انقلاب ها و مبارزات عدالت خواهانه مردم، ولايت و امامت است. هدف قطعنامه عبيداللَّه بن زياد كه نوشته بود: «مردى از خاندان حسين(ع) را زنده مگذاريد».[14] حتى نوشته اند عبيدالله براى دستگيرى و تحويل امام زين العابدين و تحويل او به مأموران پسر زياد، جايزه قرار داد.[15[ حميدبن مسلم، گزارش نويس حادثه كربلا مى گويد: لشكريان به سراغ على بن الحسين رفتند، او بيمار افتاده بود. شمر خواست او را بكشد، چون ابن زياد دستورداده بود تا تمامى مردان خاندان حسين(ع) كشته شوند. من مانع شدم و گفتم سبحان اللَّه! شما كودك و بيمار را مى كشيد؟ در اين هنگام عمربن سعد رسيد و گفت اين بيمار را آسيب نرسانيد.[16[ يُريدونَ لِيُطفؤا نور اللَّهِ بأفواهِهِم و اللَّه متُّم نوره و لوكره الكافرون؛[17[ مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا - گرچه كافران را ناخوش آيد - نور خود را كامل خواهد گردانيد. نقش سياسى امام سجاد(ع) در عصر اسارت امام على بن الحسين(ع) تنها بازمانده مرد از خاندان حسين(ع) است كه بى شك تداوم وبقاى قيام حسينى مرهون تلاش و مجاهدت او است. اكنون در اين بخش به سرفصل هاى مهمترين عملكرد امام زين العابدين(ع) در زمينه حادثه كربلامى پردازيم: الف. انتقاد شديد از موضع فريبكاران كوفى مورخان اسلامى نوشته اند كه اسيران آل محمد(ص) را روز دوازدهم محرم وارد كوفه كردند. كوفه براى خاندان وحى شهرى آشنا بود، برخى از بانوان كاروان اسيران همچون زينب(س) روزگارى نه چندان دور، خود بانوى گرانقدر اين شهر بود. اين شهر مدتى مركز حكومت امام على(ع) بود و مردم اين شهر خاندان على(ع) را از ياد نبرده بودند. على بن الحسين را در حالى كه تنى رنجور و آهن و غلى در گردن داشت وارد شهر كوفه نمودند. على بن الحسين(ع) در سرزنش مردم شهر كوفه چنين فرمود: مردم، آنكه مرا مى شناسد، مى شناسد. آنكه مرا نمى شناسد خود را به او مى شناسانم. من على، فرزند حسين، فرزند على بن ابى طالبم. من پسر آنم كه حرمتش را در هم شكستند و نعمت و مال او را به غارت بردند و خاندان وى را اسير كردند. من پسر آنم كه در كنار نهر فرات سر بريدند، در حالى كه نه به كسى ستم كرده و نه با كسى مكرىبه كاربرده بود. من پسر آنم كه او را از قفا سر بريدند و اين مرا فخرى بزرگ است. مردم آيا شما به پدرم نامه ننوشتيد؟ و با او بيعت نكرديد؟ و پيمان نبستيد؟ و فريبش نداديد؟ و به پيكار او برنخاستيد؟ چه زشت كارانيد و چه بدانديشه و كرداريد. اگر رسول خدا به شما بگويد: فرزندان من را كشتيد! و حرمت مرا در هم شكستيد! شما از امت من نيستيد، به چه رويى به او خواهيد نگريست؟ سخنان امام سجاد(ع) تحولى شگفت در كوفيان ايجاد كرد و از هر سو بانگ گريه برخاست. مردم يكديگر را سرزنش كردند. سپس على بن الحسين(ع) بر اين نكته تأكيد كرد كه سيرت ما بايد چون سيرت رسول خدا باشد كه نيكوترين سيرت است. مردم كوفه كه مجذوب سخنان حماسى و مخلصانه سيد ساجدان قرار گرفته بودند، فرياد برآوردند كه ما فرمانبردار توايم و از تو نمى بريم و با هر كس كه گويى پيكار مى كنيم و با آنكه خواهى در آشتى به سر مى بريم! يزيد را مى گيريم و از ستمكاران بر تو بيزاريم. امام على بن الحسين(ع) از موضع سست كوفيان آشنا بود فرمود: هيهات! اى فريبكاران دغل باز، اى اسيران شهوت و آز. مى خواهيد با من هم كارى كنيد كه با پدرانم كرديد؟ نه به خدا. هنوز زخمى كه زده ايد خون فشان است و سينه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان است. تلخى اين غمها گلوگير و اندوه من تسكين ناپذير است. از شما مى خواهم نه با ما باشيد نه بر ما.[18[ ب. مبارزه با حاكمان اموى مبارزه با ستم و ستم پيشگان و دفاع از حق مظلومان از جمله مشخصه هاى رهبران آسمانى است. اين ويژگى در سيره تمامى پيشوايان شيعه وجود داشته و آنان در اين راه رنج هاى فراوانى را به جان خريدند. امام على بن الحسين(ع) نيز همچون ديگر مصلحان آسمانى لحظه اى در راه مبارزه با ستم و گناه از پاى ننشست و در مقابل هيچ ستمگرى كرنش نكرد. او در عصر اسارت به خوبى ثابت كرد كه مى توان حتى در مقابل ستم پيشگانى چون ابن زياد و يزيد كه حتّى از ريختن خون چون حسين، ريحانه رسول، ابايى ندارند، ايستاد و حتى كلمه اى كه رنگ ذلّت داشته باشد بر زبان نراند. اولين رويارويى و برخورد زين العابدين(ع) با حاكمان اموى پس از واقعه كربلا، برخورد و گفتگوى امام با پسر زياد حاكم خيره سر كوفه بود. وقتى اسيران آل محمد(ص) را وارد كاخ ابن زياد نمودند، عبيدالله بن زياد از نام او پرسيد. فرمود من على فرزند حسينم. ابن زياد گفت مگر خداوند على بن الحسين را نكشت؟ امام على(ع) فرمود: برادرى داشتم كه مردم او را كشتند. پس زياد گفت خداوند او كشت، امام(ع) فرمود: «اللَّه يتوفى الانفس حين موتها». استدلال امام(ع) اشاره به اين بوده كه آنها برادرش را كشتند و خداوند او را قبض روح كرد. ابن زياد كه مست غرور و كينه بود از اين حركت استدلالى سيّد عارفان درمانده گشت و سخت خشم گرفت و دستور داد تا او را بكشند. اين منطق آنان بود كه هر كس در مقابل آنان با شجاعت به افكار و پندارهاى نارواى آنان پاسخ گويد و نقد كند، تهديد به مرگ شود. ولى پسر مرجانه مى بايست دريابد كه على بن الحسين(ع) چونان بزدلان كوفى نبود كه با يك خروش، خويش را ببازد. او با قاطعيت و شجاعت تمام در پاسخ ابن زياد فرمود: أ بالقتل تُهِدّدنى؟ أما علمت انّ القتلَ لَنا عادةً و كرامتنا الشَّهادة آيا من را از مرگ مى ترسانى؟ مگر نمى دانى شهادت ميراث كرامت و افتخار ماست.[19[ نكته مهمى كه در اين گفتگو به چشم مى خورد اولاً قاطعيت و شجاعت و روحيه شهادت طلبى امام سجاد(ع) است و ديگر آگاهى كامل امام سجاد(ع) به نوع پشتوانه فكرى حكومت امويان در جوامع بشرى حكومت ها هر اندازه كه توانمند و مقتدر باشند، بى شك نيازمند پشتوانه فلسفى و عقيدتى اند تا تكيه گاه نظام سياسى و اقتصادى آنان بوده و توجيه گر رفتار و مواضع آنها باشد. اين پشتوانه فكرى بر حسب تفاوت جامعه ها مختلف است. بنى اميه نيز براى تخدير افكار مردم و رام ساختن آنان شگردهاى زيادى داشتند كه يكى از راهكارهاى اساسى آنان جبرگرايى بود. در برابر هر كارى تلقين مى نمودند كه اين كار خدا بود كه اينگونه شد و اگر مصلحت خدايى ايجاب نمى كرد اين گونه نمى شد. و اين خود يكى از حربه هاى سياسى آنان براى ظلم و جنايت بود.[20[ امام على بن الحسين(ع) با وقوف و آگاهى كامل به اين نيرنگ سياسى امويان، هم در كاخ ابن زياد و هم در قصر يزيد در شام، به مبارزه با اين پندار فكرى امويان پرداخت و آن را نشانه رفت و با استدلال به آيات قرآن آن را مورد حمله قرار داد. ج. هدايت خلق به رهبران راستين اسلام شام از هنگامى كه به قلمرو مسلمانان در آمد، تا عصر امام سجاد(ع) تنها حاكمان و فرمانروايان طائفه بنى اميه را در خود ديده بود. مردم اين سرزمين نه محضر پيامبر(ص) را درك كرده بودند و نه روش اصحاب صالح آن حضرت را. شاميان اسلام را در چهره امويان ديده بودند و تنها آنان را بازماندگان و خاندان پيامبر مى دانستند. در عصر حكومت و فرمانروايى چهل ساله معاويه بر ديار شام، بر اين نكته همت شده بود كه مردم شام را در جهل و بى خبرى نگاهدارند. از اين رو آنان بر خلاف كوفيان تنها همين را مى دانستند كه فردى خارجى به نام «حسين» بر يزيد شوريده و توسط سپاه خليفه به قتل رسيد و خاندان وى به اسارت گرفته شدند. از اين رو شهر را آراسته و جشن گرفته بودند. على بن الحسين(ع) در حالى كه غل جامعه برگردن وى آويخته و دست او را با زنجير بسته بودند وارد آن شهر كردند. امام محمد باقر(ع) از پدرش على بن الحسين(ع) روايت مى كند كه حضرت فرمود: من را بر شترى كه عريان بود و جهازى نداشت سوار كردند و سر مقدس پدرم حسين را بر نيزه اى نصب نموده بودند... با اين وضع وارد دمشق شديم.[21[ وظيفه خطيرى كه بر دوش امام سجاد(ع) بود آن بود كه در اين شهر با چنين وضعى كه به خود گرفته بود، خاندان وحى و اهل بيت عصمت كه عدل قرآن بودند را به شاميان بى خبر بشناساند تا مردم رهبران حقيقى اسلام را در يابند. شناساندن اين امر كارى بود كه بايد انجام مى شد، به ويژه كه رخدادهاى بعد از پيامبر(ص) سبب خاموش شدن خاندان رسول خدا(ص) در صحنه سياست شده بود. امام سجاد (ع) در شام به اين امر همت گمارد هم در برخوردهاى شخصى كه در بين راه و در شام پيش آمد و هم در خطبه معروفش در مسجد اموى شام به معرفى اهل بيت(ع) پرداخت. اكنون به خبرى كه در اين زمينه نقل شده توجه مى كنيم: خاندان پيامبر(ص) را از درى به نام توما وارد دمشق كرده و در آستانه درب مسجد، محلى كه اسرا را نگه مى داشتند، نگه داشتند. در آن هنگام پيرمردى نزديك آنان آمد و گفت: سپاس خداى را كه شما را كشت و مردم را از شوكت تان راحت ساخت و اميرالمؤمنين يزيد را بر شما مسلط كرد. امام سجاد(ع) به او گفت: اى پير! آيا قرآن خوانده اى؟ گفت: آرى. فرمود: اين آيه را خوانده اى كه خداوند از قول رسولش گفت: «قل لا أسئلكم عليه اجراً الاّ المودة فى القربى»؛[22] گفت آرى. فرمود: اى شيخ! قربى و نزديكان ما هستيم. سپس فرمود آيا آيه «وآت ذى القربى حقّه»[23] را خوانده اى. گفت آرى. فرمود: ما ذوى القربى هستيم. آنگاه فرمود: آيا آيه «و اعْلَمُوا انمّا غَنِمتُم من شى ءٍ فانّ لله خُمُسه و للرّسول و لِذِى القربى »[24] را خوانده اى؟ گفت: آرى. فرمود: اى شيخ! ذوى القربى ما هستيم. فرمود آيا آيه تطهير «انّما يُريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً»[25] را خوانده اى؟ گفت آرى. فرمود: ما اهل بيتى هستيم كه خداوند آيه طهارت را به ما اختصاص داده است. در اين هنگام پيرمرد شامى خاموش و پشيمان ماند و گفت: خدايا من از آنچه كه با او گفتم و از بغضى كه از اينان داشتم به تو پناه مى برم. خدايا من از دشمن محمّد و آل محمدبيزارم.[26[ د. افشاگرى چهره بنى اميه و بيدارى افكار عمومى بنى اميه چهره واقعى خود را در زير پرده ريا و حيله و نيرنگ و حتى مقدس مآبى، مخفى مى داشتند. شهادت امام حسين(ع) تا حدودى اسرار را بر ملا كرد ولى اسارت امام سجاد(ع) پرده تزوير و رياكارى را از چهره بنى اميه بالازد، و عدم پاى بندى آنان به تعهدهاى و دينى اخلاقى و رسوائيها و فجايع آنها را روشن ساخت. مورخان اسلامى نوشته اند كه امام سجاد(ع) را در حالى كه غل و زنجير بر گردن وى نهاده بودند[27] به قصر يزيد وارد نمودند. او اسيرى سرافراز و آزاده بود كه شكنجه غل جامعه نتوانست وى را به تسليم وا دارد و در اولين گام به هنگام ورود به مجلس يزيد در حالى كه يزيد به شعر حصين بن حمام مرّى تمثل جسته و به شادى پرداخته بود فرمود: براى تو قرآن از شعر سزاوارتر است: «ما أصاب من مصيبة فى الارض و لا فى أنفسكم الاّ فى كتابٍ من قبل أن نبرأها انَّ ذلك على اللَّه يسير. لكيلا تأسوا على مافاتكم و لاتفرحوا بما اتاكم و اللَّه لايحبُّ كلَّ مختالٍ فخورٍ» [28[ هيچ مصيبتى نه در زمين و نه در نفسهاى شما (به شما) نرسد، مگر آنكه پيش از آنكه آن را پديد آوريم، در كتابى است. اين بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگين نشويد و به (سبب) آنچه به شما داده است شادمانى نكنيد، و خدا هيچ خودپسند فخر فروشى را دوست ندارد. استدلال قرآنى سيد عابدان، چون پتكى بود كه بر سر يزيد خود پسند فخر فروش فرود آمد. او سخت خشم گرفت و گفت: پدرت خويشاوندى را بريد و حق مرا نديده گرفت و بر سر قدرت با من به ستيز برخاست. خدا با او آن كرد كه ديدى. امام سجاد(ع) به تمسك به آيه قرآن جواب وى را داد و افزود: اى پسر معاويه و هند و صخر، پيش از آنكه تو به دنيا بيايى پيغمبرى و حكومت از آن پدر و نياكان من بوده است. در روز بدر و احد و احزاب، پرچم رسول خدا در دست پدر من بود و در همان نبردهاپدر تو و جد تو پرچم كافران را در دست داشتند. آنگاه فرمود: اى يزيد اگر مى دانستى چه كرده اى و بر سر پدر و برادر و عموزاده هاو خاندان من چه آورده اى به كوهها مى گريختى و بر ريگها مى خوابيدى و ناله سر مى دادى.سرپدرم حسين فرزند على(ع) و فاطمه(س) كه وديعت رسول خدا است بر در شهر شما آويزان است؟ روز قيامت كه مردمان جمع شوند، تو جز خوارى و پشيمانى نخواهى داشت.[29[ هـ. منشور جاويد در معرفى اهل بيت(ع( از درخشانترين صفحات زندگى پيام بر كربلا، سخنان شكننده و افشاگرانه او در مسجد اموى شام است. امام على بن الحسين(ع) در اين سفر و در اين صحنه، در لباس اسارت همان جهاد عظيمى را انجام داد كه حسين بن على(ع) در كربلا در قالب خون و شهادت به انجام رسانده بود. او با يك خطبه، انقلاب شگفتى در قلمرو امپراتورى شام به وجود آورد و تحولى بزرگ در مردم آن سامان كه چهل سال در زير تبليغات مسموم معاويه خو گرفته بودند، ايجاد نمود. روزى يزيد، خطيب دربارى خود را به منبر فرستاد. او در مذمت و نكوهش على(ع) و حسين(ع) و نيز در مدح معاويه و يزيد سخن گفت. امام على بن الحسين(ع) از ميان جمعيت فرياد بر آورد: واى بر تو اى خطيب! خشنودى خلق را به خشم خداوند خريدى و جايگاهت را در آتش دوزخ قرار دادى. آنگاه از يزيد خواست تا رخصت دهد بالاى آن چوب برود و سخنى چند كه خشنودى خدا و پاداش براى حاضران را در پى دارد براى مردم بگويد. يزيد على رغم اينكه هيچ گونه تمايلى به اين كار نداشت و گفته بود كه اگر آن جوان برفراز منبر رود او و خاندان ابوسفيان را رسوا خواهد كرد، با اصرار مردم به على بن الحسين اجازه سخن داد. امام سجاد(ع) بر منبر رفت و چنين فرمود: مردم! خداوند به ما خاندان پيامبر(ص) شش امتياز ارزانى داشته و با هفت فضيلت بر ديگران برترى بخشيده است: شش امتياز ما اين است كه خدا به ما علم، حلم، بخشش و بزرگوارى، فصاحت، شجاعت و محبت مكنون در دلهاى مؤمنان بخشيده است. هفت فضيلت ما اين است كه پيامبر برگزيده خدا از ماست، صدّيق على بن ابى طالب(ع) از ما است، جعفر طيّار از ما است. شير خدا و شير رسول او (حمزه سيد الشهداء) از ما است، دو سبط اين امت حسن و حسين(ع) از ما است، زهراى بتول (يا مهدى امت) از ما است. مردم!هركس مرامى شناسد كه مى شناسدوكسىكه مرانمى شناسدخودرابه او مى شناسانم. من پسر مكه و منايم، من پسر زمزم و صفايم، من فرزند آن بزرگوارى هستم كه حجرالاسود را با گوشه عبا برداشت، من فرزند بهترين كسى هستم، كه احرام بست و طواف و سعى به جا آورد، منم فرزند بهترين انسان ها، منم فرزند كسى كه در شب معراج از مسجدالحرام به مسجدالاقصى برده شد، منم فرزند كسى كه در سير آسمانى به سدرةالمنتهى رسيده، منم پسر كسى كه در سير ملكوتى آنقدر به حق نزديك شد كه رخت به مقام «قاب قوسين او أدنى» كشيد، منم فرزند كسى كه با فرشتگان آسمان نماز گزارد، منم فرزند كسى كه خداوند بزرگ به او وحى كرد، منم فرزند محمدمصطفى، منم فرزند على مرتضى، منم فرزند كسى كه آنقدر با مشركان جنگيد تا زبان به «لا اله الا اللَّه» گشودند، منم فرزند كسى كه در ركاب پيامبر خدا با دو شمشير و دو نيزه جهاد كرد، دو بار هجرت كرد، دو بار با پيامبر بيعت نمود، در بدر و حنين شجاعانه جنگيد، و لحظه اى به خدا كفر نورزيد، من فرزند كسى هستم كه صالح ترين مؤمنان، وارث گريه كنندگان (از خشيت خدا)، شكيباترين صابران، بهترين قيام كنندگان از تبار ياسين است. نياى من كسى است كه پشتيبانش جبرئيل، ياورش ميكائيل و خود حامى و پاسدار ناموس مسلمانان بود. او با مارقين (از دين به در رفتگان) و ناكثين (پيمان شكنان) و قاسطين (ستمگران) جنگيد، و با دشمنان كينه توز خدا جهاد كرد. منم پسر برترين فرد قريش كه پيش از همه به پيامبر گرويد و پيشگام همه مسلمانان بود. او دشمن گردنكشان، نابود كننده مشركان، تيرخدايى براى نابودى منافقان، زبان حكمت عابدان، يارى كننده دين خدا، ولّى امر خدا، بوستان حكمت الهى و كانون علم او بود. منم پسر فاطمه زهرا، سرور زنان جهان، منم فرزند خديجه كبرى، من پسر آنم كه او را به ستم به خون كشيدند و سرش را از قفا بريدند. من پسر آنم كه تشنه جان داد و تن او بر خاك كربلا افتاد. عمامه و رداى او را ربودند در حالى كه فرشتگان آسمان در گريه بودند... من پسر آنم كه سرش را بر نيزه نشاندند و زنان او را از عراق به شام به اسيرى بردند... امام زين العابدين(ع) در معرفى خود كه در حقيقت شناساندن شجرنامه امامت و رسالت بود، آنقدر داد سخن داد كه صداى گريه و ناله مردم بلند شد. يزيد ترسيد يورش برپا شود، به مؤذن دستور داد تا اذان بگويد. مؤذن وقتى به «اشهد انَّ محمداً رسول اللَّه» رسيد، امام از بالاى منبر روبه يزيد كرد و گفت: آيا محمد(ص) جدِّ من است يا جدِّ تو؟ اگر بگويى جد تو است، دروغ گفته اى و حق را انكار كرده اى، و اگر بگويى جد من است، پس چرا فرزندان او را كشتى؟!.[30[ شاميان حاضر در مسجد كه تحت تاثير تبليغات امويان در غفلت به سر مى بردند و خاندان پيامبرى(ص) را نمى شناختند، با اين خطبه امام سجاد(ع) متوجه واقعيت شدند. به همين دليل در ميانه خطبه يزيد از ادامه آن جلوگيرى كرد و سپس براى كسب وجهه عمومى گناه را به گردن ابن زياد انداخت. از نكات مهم اين خطبه اين است كه امام سجاد(ع) خود و پدر و خاندانش را فرزندان پيامبر اسلام(ص) ناميد، در حالى كه امويان مى كوشيدند آنها را از ذريه على(ع) دانسته و اجازه ندهند آنها خود را ذريه پيامبر بنامند. خون امام حسين(ع) و پيام رسانى امام زين العابدين و عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى(س) چنان امويان را رسوا ساخت كه مجاهدبن جبر يكى از شخصيت هاى اسلامى آن روزگار مى گويد: به خدا سوگند مردم عموماً يزيد را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عيب گرفتند و از او روى گرداندند. ابن اثير خدرى مى نويسد: سر حسين را نزد يزيد بردند، موقعيت ابن زياد نزد او بالا رفت و از اقدام او خوشحال شد و به وى جايزه داد، ولى طولى نكشيد كه به وى گزارش رسيد كه مردم نسبت به او خشمگين شده اند و به او لعن و ناسزا مى گويند، از اين رو از كشتن حسين پشيمان شد[!] و مى گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند، او حسين را مجبور به اين كار كرد. او حسين را به قتل رساند و با اين كار مرا مورد بغض و نفرت مسلمانان قرار داده و تخم دشمنى مرا در دلهاى آنها افشاند.[31[ و. زنده نگه داشتن ياد و خاطره شهيدان كربلا از جمله راهبردهاى سياسى امام زين العابدين(ع) در عصر خفقان امويان، زنده نگه داشتن ياد و خاطره شهيدان كربلا كه در واقع زنده نگهداشتن فرهنگ شهادت و ايثار بوده، مى باشد. در مناقب ابن شهرآشوب از امام صادق(ع) آمده است كه على بن الحسين(ع) مدَّت بيست سال براى پدرش مى گريست و همين كه براى او سفره غذا مى آوردند و آب و نان را مى ديد، بى اختيار اشك از چشمانش سرازير مى گشت، تا آنجا كه روزى يكى از غلامان امام، آن حضرت را از اين عمل، باز داشت و عرض كرد: مى ترسم از شدت اندوه جان سپارى!. امام زين العابدين(ع) در پاسخ او فرمود من اندوه خود را به درگاه خداوند مى برم. غم مرا جز او نمى داند و من به او پناه مى برم و آنچه من مى دانم شما نمى دانيد. سپس فرمود: من هر وقت قتلگاه فرزندان فاطمه را به ياد مى آورم، بغض گلويم را مى گيرد و نمى توانم خوددارى كنم. ابن قولويه در كامل الزيارات روايت كرده است كه يكى از غلامان على بن الحسين(ع) مى گويد: روزى مولايم در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود سر بر سجده گذاشت. من با حالى آشفته به وى گفتم آيا هنوز وقت آن نرسيده كه گريان نباشيد و از اندوه شما كاسته شود؟ آن حضرت سر از سجده برداشت و از پشت موج اشك نگاهى به من افكند و فرمود: واى! به خدا سوگند، يعقوب با اين كه اندوه وى به مراتب كمتر از گرفتارى و اندوه من بود، نزد پروردگار خود لب به شكوه گشود... در حالى كه او تنها به فراغ يكى از پسرانش گرفتار گشته بود، ولى من خود ناظر بودم كه پدرم و عده اى از خاندانم را در مقابل چشمان من سر بريدند؛ چگونه محزون نباشم[32[ ز. بر انگيختن نهضت هاى خون خواهى حسينى بى شك سخنان بيدارگرانه امام سجاد(ع) و حضرت زينب(س) در عصر اسارت، وجدان هاى خفته امت اسلام را بيدار ساخت و انگيزه هاى انتقام خواهى و خونخواهى از شهيدان كربلا را در نهاد آنان بارور ساخت تا قيام هاى خون خواهان كوفى در قالب جنبش توابين و سپس قيام مختار شكل گرفت. هر چند با توجه به شرايط حساس و بحرانى و خفقان شگفت آن عصر، امام سجاد(ع) در هنگام ظهور آن نهضت ها بيان صريحى نداشت ولى نقش سخنرانى هاى امام در كوفه و شام و موضع گيرى هاى پنهانى امام(ع) را نبايد ناديده گرفت. بررسى اين قيام ها مقاله ديگرى را مى طلبد. ح. تأمين معاش خاندان شهيدان از ديگر صحنه هاى فعاليت امام سجاد(ع)، تلاش اقتصادى براى تأمين معاش خاندان حسين(ع) بوده است. آن حضرت پس از بازگشت از اسارت، در مدينه به فعاليت كشاورزى پرداخت. نقل است كه حسين بن على(ع) در جريان سفر طولانى مدينه به كربلا، هزينه اى بس سنگين را متحمل شد و از اين باب بدهكار شده بود. امام سجاد(ع) چشمه جديه (عين جديه)كه آبى جارى براى شرب و كشاورزى بود را فروخت و قرض امام حسين(ع) را پرداخت كرد. ذهبى دانشمند معروف اهل سنت مى نويسد: امام زين العابدين(ع) از محل وابستگى خود به رسول خدا(ص) اعاشه كرد و از خمس و غنايم براى گذراندن زندگى بهره اى نمى گرفت. او سپس از جويريةبن السماء نقل مى كند: ما أَكَلَ علىّ بن الحسين بقرابته من رسول اللَّه(ص) درهماً قطُّ.[33[ او مزرعه اى داشت و در آن كار مى كرد. و به آبادانى نخلستان مى پرداخت.[34[
پاورقيها: [1] الارشاد، ج 2، ص 138؛ الطبقات، ج 5، ص 221؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 628. [2] قاموس الرجال، ج 7، ص 420، الطبقات، ج 5، ص 211؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 629 و 635؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 487. امالى شيخ مفيد امام سجاد(ع) را بزرگتر از على شهيد دانسته است. (الارشاد، ج 2، ص 135). [3] نك: دراسات و بحوث فى التاريخ و الاسلام، ج 1، ص 77. [4] همان، ص 90. [5] همان، ص 77. [6] زندگانى على بن الحسين، شهيدى، ص 49. [7] الارشاد، ج 2، ص 91؛ سيدنا زين العابدين، ص 52؛ اعيان الشيعه، ج 1،ص 635؛ الكامل، ج 4، ص 57 [8] بحارالانوار، ج 45، ص 1، اعيان الشيعه، ج 1 ص 601. [9] اعيان الشيعه، ج 1، ص 600 . [10] الطبقات، ج 5، ص 221؛ البداية و النهايه، ج 9، ص 109؛ سيراعلام النبلا، ج 4، ص 386؛ تذكرةالخواص، ص 324. اعيان الشيعه، ج 1، ص 635. [11 سيد محمد رضا حسينى جلالى در كتاب جهاد الامام السجاد(ع) پس از نقل فضيل بن زبير اسدى مى نويسد: اين كتاب به تحقيق مجله تراثنا در موسسه آل البيت لاحياء التراث در سال 1406 قمرى انتشار يافت. همچنين گفتنى است كه اين اثر پيش از اين در ضمن كتاب امالى خمسيه مرشد بالله و حدائق الورديه محلى، انتشار يافته بود. (جهاد الامام السجاد(ع)، ص 51). [12] جهاد الامام السجاد(ع)، ص 50 . [13] القاموس المحيط، فيروز آبادى، ج 1، ص 227؛ النهايه، ابن اثير، ج 2، ص 195. [14] نفس المهموم، ص 279. [15] زندگانى على بن الحسين، 52 به نقل از انساب الاشراف، ج 3، ص 207. [16] تاريخ طبرى، ج 4، ص 347، الكامل، ج 4، ص 79، مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 38؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 636، الطبقات، ج 5، ص 212 و 221؛ منتهى الامال، ج 1، ص 733. [17] سوره صف، آيه 8. [18] بحارالانوار، ج 45، ص 112؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 613؛ حياة الامام زين العابدين، ص 167 - 168؛ نفس المهموم، ص 217 ؛ الدهوف، ص 157 - 159. [19] مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 42؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 614؛ الارشاد، ج 2، ص 116؛ بحارالانوار، ج 45، ص 117؛ سيدنا زين العابدين، ص 21؛ حياة الامام زين العابدين، ص 169. زندگانى على بن الحسين، ص 52. [20] سيره پيشوايان، ص 208. [21] بحارالانوار، ج 45، ص 145. [22] سوره شورى، آيه 23. [23] سوره اسراء، آيه 26. [24] سوره انفال، آيه 41. [25] سوره احزاب، آيه 33. [26] مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 61؛ حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، ص 278؛ حياة الامام زين العابدين، ص 172؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 615. بحارالانوار، ج 45، ص 129. [27] منتهى الامال، ج 1، ص 791؛ بحارالانوار، ج 45، ص 130؛ الكامل، ج 4، ص 86؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 62. [28] سوره حديد، آيه 22 - 23. [29] تاريخ طبرى، ج 4، ص 352 - 355؛ الكامل، ج 4، ص 86 - 87؛ بحارالانوار، ج 45، ص 132 - 136؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 63؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 616. سيره پيشوايان، ص 198. [30]. بحارالانوار، ج 45، ص 137؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 69؛ زندگانى على بن الحسين، ص 74؛ حياة الامام زين العابدين، ص 174؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 617. [31] الكامل، ج 4، ص 187. [32] بحارالانوار، ج 46، ص 110. [33] اعيان الشيعه، ج 1، ص 636. [34] سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 391؛ در مكتب پيشواى ساجدان، ص 230.