فارسی
دوشنبه 05 آذر 1403 - الاثنين 22 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

رمز طاعت پروردگار

رمز طاعت پروردگار

در سخنان حضرت سيد الشهدا عليه السلام آمده است كه فرموده اند:
ان قوما عبَدوا اللَّه رغبة فتلك عبادةُ التُّجّار، و ان قوما عبدوا اللَّه رهبة فتلك عبادةُ العبيد، و ان قوما عبدوا اللَّه شكرا فتلك عبادةُ الاحرار و هى اءفضل العبادة (714).
شايد اين روايت ، بسيار نقل شده باشد، اما سعى ما اين است كه از منظرى جديد به آن بنگريم . گروهى خداى واحد را عبادت مى كنند، كه انگيزه آنان ، تمايلات و خواسته هاى شخصى و نفسانى است كه اين عبادت ، عبادت تاجران است ؛ يعنى نوعى معامله است كه چيزى بدهند و در عوض چيزى بگيرند كه با منزلت انسانى سازگار نيست ؛ چون عبادتى كه برخاسته از طمع و تمايلات نفسانى باشد از انسان حر و آزاده سر نخواهد زد؛ چرا كه به نص كلام اميرالمؤ منين عليه السلام :
الطَّمَعُ رقّ مؤ بَّد(715).
((طمع ، بندگى دايمى است )).
بنابراين ، عبادتى كه برخاسته از اين انگيزه و عامل باشد خداپرستى نيست ، بلكه نفس پرستى است .
حضرت سيدالشهدا عليه السلام در ادامه روايت مى فرمايند: عده اى هم خدا را از روى خوف عبادت مى كنند كه اين هم عبادت بردگان است و بردگى دور از شاءن و منزلت انسان است وَ اَمَّا آن عبادتى كه از منظر سيدالشهدا عليه السلام شايسته مقام انسانى انسان است ، عبادت برخاسته از يك وصف ممدوح انسانى است ؛ يعنى شاكر بودن او. عده اى صرفا از باب اين كه خدا به آنها احسان كرده است ، او را عبادت كرده و شاكرند كه حضرت مى فرمايند: اين عبادت برترين عبادت ها است كه با حريت و آزادگى انسان سازگار است .
در تاييد اين مطلب روايت ديگرى در ((مجموعه ورام )) از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
انّى لَاءَكره اءن اءعبد اللَّه لا غرض لى الا ثوابه فاءكون كالعبد المطيع ان طَمِعَ عَمِلَ و الّا لَم يَعمل ، و اءكره اءن اءعبده الا لخوف عقابه فاءكون كالعبد السوء اءن لم يخف لم يعمل ، قيل : فلم تعبده قال : لما هو اءهله باءياديه علىَّ و انعامِهِ(716).
((من اكراه دارم كه خدا را براى ثواب عبادت كنم ؛ چرا كه اين عبادت ، عبادت بنده طمع كارى است كه اطاعت پذيرى او بر اساس طمع است كه اگر طمع ثواب داشته باشد، عبادت مى كند و اگر در او طمعى نباشد، عبادت نمى كند. و اكراه داريم از اين كه خدا را از ترس عقابش عبادت كنم ؛ چرا كه در اين صورت مانند برده بدكارى خواهم بود كه از ترس ‍ مولايش و به خاطر زشتى هاى قبل ، او را اطاعت مى كند. پرسيدند: پس براى چه او را مى پرستيد؟ حضرت فرمودند: از آن جهت خدا را مى پرستم كه شايسته عبادت است و وجه شايستگى او اين است كه خالق همه نعمت ها و عرضه كننده آن به بندگانش بوده است . پاسخ اين همه نعمت ، شكرگزارى ذات ذوالجلال است )).
و اين نكته دقيقا بيان ديگرى است از مناجات اميرالمؤ منين عليه السلام كه مى فرمايند:
الهى ! ما عَبَدتُكَ خَوفا مِن نَارِك ، و لا طمعا فى جَنَّتك ، لكن وَجَدتُكَ اءَهلا لِلعِبَادَة فَعَبَدتُك (717).
((خدايا! من براى فرار از آتش و به طمع بهشت تو را عبادت نمى كنم ؛ تو را شايسته عبادت يافته ام و مى پرستم )).
اين عبادتى است كه با فطرت و حريت انسانى سازگار است ، اما انسانى كه خدا را براى ترس از جهنم و يا به طمع بهشت ، عبادت مى كند، نه خود را شناخته است نه خدا را. آنچه كه از آزادى انسان را سلب كند و از قدر و منزلت انسانى بكاهد، مذموم است ؛ گرچه عبادت باشد.
در هر صورت ، انسان از نابود ساختن گوهر نفسانى و كيمياى انسانى خود نهى شده است . همان طور كه خدا اين نعمت را به انسان ارزانى داشته و بهره مندى او را از آزادى به صورت يك حق ، محفوظ و ملحوظ داشته است ، انسان نيز در برابر آن مكلّف است كه اين نعمت را حفظ كند و در نگهدارى و نگهبانى آن بكوشد. در ((غرر الحكم )) آمده است كه اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
مَن قام بشرائط العبوديَّة اُهِّل للعتق (718).
((كسى كه شرايط عبوديت را رعايت كند، شايسته آزادى و آزادگى است )).
و همچنين مى فرمايند:
مَن قصَّر عن اءحكام الحريّة اُعيد الى الرِّقِّ(719).
((اگر كسى در مورد احكام حريت كوتاهى كند و شرايط آن را رعايت نكند، به رقيت و بردگى بازمى گردد)).
از آنچه گفته شد، معلوم مى شود كه شايستگى و صلاحيت برخوردارى از اين نعمت و گوهر كم نظير آفرينش كه فقط در انحصار انسان است ، به هر كس اعطا نشده است و از طرفى بهره مندى و استفاده بهينه از اين عطيه و موهبت الهى آزادى تابع قواعد و قوانين خاصى است و نمى توان هر طور كه پيش آيد از اين نعمت الهى استفاده كرد.
رعايت مرز آزادگى و بردگى
آنچه براى انسان مهم است ، رعايت مرز بردگى و آزادى و حدود ذلت و عزت و حقارت و سرافرازى و تشخيص ‍ گسيختگى و حريت است ؛ يعنى آزادى كه اديان الهى و به خصوص آيين مقدس اسلام براى انسان قائل است ، به معناى لجام گسيختگى ، ولنگارى و هرزگى نيست . رقيتى كه آيين مقدس اسلام آن را تقبيح مى كند، همان ذلت ، حقارت ، بردگى و پستى است . همان طور كه در تعبيرات امام سجاد عليه السلام ذكر شد، منظور حضرت از بردگى ، ذلت ، وحشت ، اسارت و سختى و ناتوانى در درك لذايذ دنيا، ناتوانى در لذت بردن از عبادت و انس با خدا است و آزادگى به معناى عزت و اقتدار و استفاده از همه مطامع ارزشمند مادى و معنوى است كه خدا به انسان ارزانى داشته است ؛ كه در واقع ثمرات و ميوه هاى آزادى اند.
مولوى با الهام از روايت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى گويد:

هشت جنت گر در آرم در نظر

 

ور كنم خدمت من از خوف سقر

مؤ منى باشم سلامت جوى ، من

 

زان كه اين هر دو بود حظ بدن

اگر از نعمت آزادى به صورت مطلوب پاسدارى نشود، اثر وضعى مستقيم آن ، زوال نعمت و بازگشت به رقيت و بندگى است . به عبارت ديگر، اگر آزادگى كه ارمغن الهى است با رعايت قوانين صادره از جانب او، حفظ نشود، جوامع انسانى دچار سلطه زورمداران ، قدرتمندان و دشمنان آزادى شده ، از اين نعمت گرانبها محروم مى شوند. مصون ماندن از اين عوارض سوء، شرايطى را مى طلبد كه بايد در پاسدارى و بهره بردارى از آزادى موردتوجه قرار بگيرد؛ اما اين شرايط چيست ؟ پاسخ اين سوال را مى توان با تامّل در آيات كريمه قرآن دريافت ؛ وقتى قرآن انواع نفس انسان را بر مى شمارد، به نفس لوامه ، مطمئنه ، ملهمه وَ اَمَّاره اشاره مى كند.
در اول سوره قيامت به نفس لوامه اشاره كرده ، مى فرمايد:
لا اءُقسم بيوم القيامة # و لا اءُقسم بالنفس اللَّوامة (720).
((سوگند به روز قيامت ، و سوگند به نفس لوامه كه رستاخيز حقّ است )).
در جاى ديگر مى فرمايد:
بل الانسان على نفسه بصيرة # و لو اءَلقى معاذيره (721).
((انسان بر نفس و همه نيازهاى نفسانى خود بصير و آگاه است ؛ اگرچه گاه عذرتراشى كند و افعال و كرده هاى خود را توجيه كند)).
در سوره مباركه شمس مى فرمايد:
و نفس و ما سوّاها # فاءَلهمها فجورها و تقواها # قد اءَفلح مَن زكّاها(722).
((قسم به جان آدمى و آن كس كه وى را آفريده و منظم ساخته ؛ سپس خير و شرش را به او الهام كرده است ، كه هر كس ‍ نفس خود را پاك و تزكيه كرده ، رستگار شده است )).
نفس انسانى بر اساس الهام خالق هستى ، خير و شرش را مى فهمد. و اين الهام ، همان الهام تكوينى است ؛ يعنى خالق هستى كه سرشت بشر را با آزادى و حريت رقم زده است ، در نهاد و فطرت او، قدرت تشخيص خير و شر را هم تعبيه كرده كه او را از سوءاستفاده از قدرت بازدارد. به همين دليل است كه مى گوييم آزادى ، مطلق نيست ؛ چرا كه نفس لوامه و ملهمه در اثر عوامل بيرونى و درونى دچار ضعف و انحطاط مى شود و تاريخ پرماجراى بشر بهترين گواه اين واقعيت است كه چگونه انسان ها تحت تاثير حوادث و وقايع روزمره واقع شده و مى شوند.
نيروى درونى نمى تواند به وظيفه تنبيه و تنبه خود نسبت به حدود و ثغور آزادى خوب عمل كند؛ به همين علت ، خداوند متعال با بعثت پيامبران الهى به تشريع اين حد و مرزها كه منطبق بر عقل ، منطق و وجدان بشرى است ، پرداخته است .
به عبارت ديگر مى توان گفت كه دعوت پيامبران الهى همان دعوت وجدان مصون از خطا و اشتباه است كه در پيامش ‍ همه قواعد و قوانين بهره مندى از نعمت گرانبهاى آزادى ترسيم شده است . بشر، خود واجد وجدان است و اگر آن را وراى تعلقات و لغزش ها به كار بگيرد، مى تواند همه اين امور را درك كند. نكته مهم آن است كه تاثيرپذيرى اين وجدان از عوامل بيرونى و درونى ؛ مثل غضب ، شهوت و تعلقات ديگر، و راه داشتن خطا و اشتباه در آن ، نمى گذارد همه حقايق را درك كند؛ حال آنكه پيامبران از تاثير اين عوامل مصونند و اين سر عصمت انبياى الهى و ضرورت ايمان به عصمت آنها است . همه اختلاف كلامى علماى شيعه با عامه ، در همين نكته نهفته است كه متكلّمان بزرگ شيعه به عصمت انبياى الهى معتقدند و در ميان علماى عامه اگرچه بسيارى عصمت را پذيرفته اند، اما آن را فقط در تلقى و ابلاغ وحى منحصر كرده اند.
تفسير اين نكته ، كلام اميرالمؤ منين عليه السلام است كه در سرّ بعثت انبياء مى فرمايند:
فبعث فيهم رسله و واتر اليهم اءَنبياءه ليستاءدوهم ميثاق فطرته و يذكروهم مَنسِىَّ نعمته و يحتجُّوا عليهم بالتَّبليغ و يَثِيروا لهم دفائن العقول (723).
((علت اين كه خداوند انبيا و رسولان را مبعوث فرمود، اين است كه نعمت هاى فراموش شده الهى را يادآور شوند و گنجينه هاى ارزشمند عقلانى انسان ها را برانگيزند)).
اين همان نكته اى است كه مورد بحث ما نيز واقع شد و گفتيم كه همان خدايى كه به انسان ، فطرت و سرشت انسانى داده است و او را به خاطر نعمت عقل از ساير مخلوقات و موجودات متمايز كرده ، به او قدرت تميز و تشخيص را هم عطا كرده است تا موازنه و تعادلى در آفرينش ايجاد شود و انسان را از سقوط در وادى مهالك بازدارد.
خداوند متعال ، انسان را از نعمت آزادى بهره مند كرده است ، اما در كنارش نيروى ديگرى به او عطا فرموده كه بتواند چگونگى بهره مندى از اين نعمت را دريابد؛ از آن رو وجدان بشرى ، همواره در معرض مخاطرات قرار دارد.
خداوند به حكم وظيفه ، پيامبران و انبيا را كه حامل وحى او هستند، فرستاد. در حقيقت ايشان ياور و بيداركننده وجدان هاى خفته اند و يا هدايت كننده وجدان هايى اند كه تحت تاثير عوامل بيرونى ، مثل قدرت ، ثروت و شهوات ، كارآيى خود را از دست داده اند. مطلب اساسى اين است كه هيچ يك از اين امور با آزادى و حريت فكر، انديشه و عقيده بشر منافات ندارد.
خداوند انسان را طورى آفريده كه صاحب اختيار و اراده است . گاهى بعضى از پيغمبرانش را مخاطب قرار مى دهد و مى فرمايد كه شما چه اصرارى در هدايت اجبارى بندگان داريد؟ در سوره يونس درباره اين پيامبر گرامى اين مساله تكرار شده است . يونس از انبيايى بود كه اصرار فراوانى بر هدايت بندگان داشت ، وقتى از هدايت آنها نااميد شد، به عنوان قهر از شهر آنان بيرون رفت و امتش را نفرين كرد.
خداوند خطاب به او فرمود:
و لو شَاء ربُّك لآمن مَن فى الارض كُلّهم جميعا اءَفاءَنت تكره النَّاس حتى يكونوا مؤ منين (724).
((و اگر پروردگار تو مى خواست ، همه كسانى كه روى زمين هستند، همگى (به اجبار) ايمان مى آوردند؛ آيا تو مى خواهى مردم را مجبور سازى كه ايمان بياورند؟! (ايمان اجبارى چه سودى دارد؟!)).
اراده خدا به اين تعلق گرفته است كه آنها با اختيار و اراده خود مؤ من باشند، نه اين كه مجبور و ملزم به ايمان باشند. ايمان اجبارى قدر و قيمتى ندارد؛ چرا كه بسيارى از موجودات ديگر، به حكم تكوين به وحدانيت و يگانگى خالق آفرينش معترفند. خداوند متعال در سوره مباركه انعام مى فرمايد:
و لو شاء اللَّه لجمعهم على الهدى فلا تكوننَّ مِنَ الجاهلين (725).
((اگر خدا مى خواست همه بندگانش هدايت شوند، آنان را در طريق هدايت دور هم جمع مى كرد و پس هرگز از جاهلان مباش )).
خدا هدايت اجبارى را نخواسته و انسان را موجود صاحب انديشه ، اراده و اختيار قرار داده است . همين وجه تمايز او از ساير موجودات است . بنابراين ، به پيامبرش مى فرمايد:
اُدعُ اِلى سِبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ و المَوعِظةِ الَحَسَنة و جَادِلهُم بِالَّتى هِىَ اءَحسَن (726).
((آنها را با روش هاى حكمت آميز، مواعظ حسنه و مجادله اى كه احسن است به راه پروردگارت فراخوان )).
با اين كه همه مبانى وحى ، حقّ بوده و غيرقابل خدشه اند، و از طرفى پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم هم مى دانست كه منكرانش راه خطا مى پيمايند و آنچه مى گويند، باطل است ، اما قرآن به پيامبرش مى گويد كه با رعايت ادب و همه موازين انسانى با آنها مناظره كن ؛ احترام بگذار و عقايد آنها را مورد تمسخر و استهزا قرار نده .
محدوده آزادى از ديدگاه اسلام
آزادى در عقيده ، مساله مسلمى است كه از مصاديق ديگر آزادى ، مهم تر است . وقتى اين مطلب را پذيرفتيم و تثبيت كرديم كه شرع انور بر اساس تلقى از انسان و قوانين مربوط به هدايت او، برايش آزادى انديشه و اعتقاد قائل شده است ، مسائل ديگر به طور طبيعى ، تابع آن خواهد بود. مسائلى از قبيل آزادى در مسكن ، انتخاب دوست ، خورد و خوراك ، لباس پوشيدن و... اين نكته را بايد در نظر داشت كه به بيان فنى و علمى ، انسان همان طور كه از درون ، مقيد به قيود و محدوديت هايى است ، در لسان شرع و احكام هم براى او قيودى بيان شده است .
اين معنايش كاملا واضح و روشن است ؛ يعنى انسان ها آن طور آزاد نيستند كه منافع ديگران را در معرض خطر قرار دهند. آزادى در راه رفتن ، اظهارنظر كردن ، سخن گفتن و ساير انواع آزادى ، نبايد آزادى انسان هاى ديگر را محدود كند. اين نكته اى است كه عقول بشرى قادر به درك آن است . بنابراين ، هرجا كه آزادى فرد، حريت ديگران را تهديد كند، عقلا آن را ممنوع مى دانند و نهى مى كنند. نبايد تصور كرد در قالب آزادى فكر و انديشه ، هر مطلبى را مى توان بيان كرد و يا اعتقادات و مقدسات ديگران را به باد استهزا گرفت .
اين همان مرز آزادى عقلانى و لجام گسيختگى است ؛ يعنى وجه تمايز آزادى مورد پسند و آزادى حيوانى . بر اين اساس ، در جوامع امروزى كه به يك سلسله معيارهاى شرعى تقيد ندارند، به برخى ضوابط و قواعد انسانى مقيدند؛ مثلا در تاريخ ، افرادى را مى يابيم كه در ادبيات تاريخى از آنها به طرّار ياد مى شود. اينان كسانى بودند راهزن و در اصطلاح قطاع الطريق ؛ در مسير قافله ها و كاروان ها كمين مى كردند و اموال مردم را به سرقت مى بردند. در بين ايشان ، برخى از قواعد و قوانين انسانى و اسلامى حاكم بود. در تاريخ نقل كرده اند كه عده اى از اين طراران به قافله اى دستبرد زدند. انبانى پر از طلا و جواهرات ، از يكى از مسافران به سرقت بردند و چون نزد رئيس خود بردند و در آن را گشودند، در ميان طلا و جواهرات كاغذى يافتند كه روى آن نوشته شده بود:
فاللَّه خير حافظا و هو اءَرحم الراحمين (727).
((خداوند بهترين حافظ، و مهربانترين مهربانان است )).
اين آيه كريمه قرآن از آياتى است كه براى حفظ و صيانت انسان و اموال وى توصيه شده است . رئيس طراران گفت : كيسه طلا را به صاحبش برگردانيد. همه متعجب شده ، به او اعتراض كردند. سركرده ايشان گفت : كيسه را برگردانيد؛ ما دزد اموال مردميم نه دزد اعتقادات ايشان .
گاهى ملاحظه مى كنيم تقيدات انسانى طراران ، بيشتر از بعضى مدعيان روشن فكرى است . ايشان كه داعيه دار روشن فكرى و هدايت جوامع انسانى اند، با مسخره كردن اعتقادات و به بازى گرفتن مبانى انديشه انسان هاى مؤ من و متعبد، به كجا مى خواهند راه ببرند؟! اگر اين سنت هاى اعتقادى كه بر اساس تشخيص ما، ريشه در مبانى صحيح و دقيق علمى دارد، به علت عدم درك آنها زير سوال برود، آيا واقعا مرزهاى آزادى انسانى پاسدارى شده يا خير؟! اين كه فكر و انديشه برخى افراد، قادر به درك اين تفكرات ناب نيست ، نمى تواند مجوز حمله و عناد نسبت به آنها بشود. در آيات و روايات فراوان ديده مى شود كه اقوال و انديشه هاى ديگران مطرح مى شود و بدون اين كه هتك و جسارت و توهينى به آنها شود، پاسخ داده مى شود. اين معناى آزادى فكر است ؛ نه اين كه انسان آن افكار و انديشه ها را مورد استهزاء قرار بدهد و با هتاكى و جسارت با آنها برخورد كند.
مفهوم آزادى فكر و انديشه آن است كه اصل مطلب آورده بشود، پاسخ آن هم در نهايت احترام و حرمت مطرح شود. اين همان نكته اى است كه در فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام نيز آمده بود كه حضرت فرمودند:
((اگر اين آزادى را قدر بدانيد، ارج بنهيد و شرايطش را لحاظ كنيد، تداوم خواهد داشت ، اما اگر اين محدوده قانونى را مراعات نكنيد، به يقين در معرض خطر رقيت قرار مى گيريد. و علت آن ، چيزى نيست جز ناديده گرفتن فطرت اصيل انسانى و انكار فرستادگان الهى ))(728).
تاريخ بشر گواه است كه چگونه وجدان برخى انسان ها دچار ضعف و انحطاط شده است . اميرالمؤ منين عليه السلام در بخش ديگرى از خطبه اول مى فرمايند:
و لم يُخل اللَّه سبحانه خَلقَهُ مِن نبىّ مرسل اءَو كتاب منزل اءَو حجّة لازمة اءَو محجَّة قائمة رسل لا تقصر بهم قلَّة عددهم و لا كثرة المكذّبين لهم من سابق سُمِّىَ له من بعده اءَو غابر عرَّفه من قبله على ذلك نَسَلَتِ القرون و مَضَتِ الدُّهور و سَلَفَتِ الآباء و خَلَفَتِ الاَبناء(729).
((و هيچ گاه نبود كه خداوند آفريدگان را بى پيامبر بدارد، يا كتابى در دسترس آنان نگذارد، يا حجتى بر آنان نگمارد، يا از نشان دادن راه راست دريغ دارد. پيامبران كه اندك بودند و مخالفانشان بسيار، و در دام شيطان گرفتار، در كام خويش ‍ درنماندند. گاه پيامبر پيشين نام پيامبر پس از خود را شنيد و گاه وصف پيامبر پسين را به امت خويش گفته . زمان اين چنين گذرى شد و روزگار سپرى . پدران رفتند و پسران جاى آنان را گرفتند)).
در اين عبارت اميرالمؤ منين عليه السلام تاريخ را به شهادت مى طلبند كه خداوند براى هدايت نسل هاى مختلف بشر، انبيا را همراه با كتاب وحى فرستاده است .
منتها در مقابل آنها، كسانى بوده اند كه به تكذيب انبياى الهى پرداخته و مانع از هدايت و ارشاد انسان ها شده اند و ممانعت آنها به قدرى شديد بوده است كه هم تكذيب وجدان خود مى كرده اند، و هم تكذيب انبياى الهى .
نتيجه اين كه ، قوانين شرع همان چيزهايى است كه براى صيانت از آزادگى انسان تبيين گرديده است و سرپيچى و تخلف از آنها، اعاده رقيت و بردگى بشرى است .
نكته ديگر اين كه نمى توان مدعى شد، وجدان و فطرت ما بيدار است و نيازى به وحى و انبياى الهى نداريم و مى توانيم به تشخيص خود عمل كنيم ؛ زيرا تاثيرپذيرى بشر از عوامل بيرونى و شهوات و غرائز درونى محدود به زمان و مكان خاص نيست تا بگوييم امروزه بشر به مرحله اى از كمال رسيده كه همه خيرات و شرور را درك كند. اين ادعاى باطل ، مى تواند نسل بشر را در معرض تهديد قرار دهد؛ چون اين سنت آفرينش است كه هميشه در بيرون و درون انسان عوامل متضادى فعال باشند، تا دوراهى انتخاب و اختيار را تحقق بخشند و اختيار و انتخاب ، معنى و مفهوم پيدا كند و در سايه آن ، شخصيت آزاد انسانى متجلى شود.
از طرفى اگر ادعا شود انسان به مرحله اى از كمال رسيده كه خود واجد اين قدرت است ، به معنى دگرگون شدن شرايط تكوين و خلقت بشر امروزى با انسان هاى گذشته است ، حال آن كه هيچ كس اين ادعا را نمى پذيرد كه خلقت و تكوين بشر با گذشته او متفاوت است . انسان ها از آغاز آفرينش تا پايان بر يك اساس آفريده شده و مى شوند. همان امتيازاتى كه از ابتداى خلقت ، در تكوين بشر دخالت داشته ، اكنون نيز ادامه دارد و در طول تاريخ هيچ تفاوتى نكرده است .
اساسا اين ادعا، با اين مطلب منافات دارد كه خداوند متعال ، بشر را موجود مختار آفريده است ؛ چرا كه اختيار وقتى مفهوم مى يابد كه اين عوامل در كار باشند. در ادامه سوره شمس ، بعد از قسم هاى متعددى كه ذكر مى شود، مى فرمايد:

قد اءَفلح مَن زَكّاها # و قَد خَاب مَن دَسَّاها(730).
((كسانى كه موفق شده اند تزكيه را در پيش گيرند، رستگارند و آنها كه مغلوب نفس شده اند، در خسران و زيانند)).
از مجموع مطالب بيان شده ، اين نكته را به خوبى درمى يابيم كه خداوند متعال ، همان طور كه انسان را موجودى حر و آزاد آفريده است ، در كنار اين حريت و آزادگى ، نيروى وجدان بشرى را قرار داده است و با ارسال رسل و بعثت انبيا، اين نيروى درونى را تقويت فرموده است ؛ به طورى كه آنها مبين مركوزات وجدانى و فطرى بشر و تبيين كننده مدركات فطرى او هستند. در واقع وحى تاءكيدكننده همان الهام درونى انسان است كه او را از آزادى مطلق برحذر مى دارد. آنچه را در قوانين شرعى مى بينيم ، در حقيقت ، تقويت كننده آزادى و حريت بشر است . قبلا هم به اين معنى اشاره داشتيم كه قوانين شرع ، نه تنها آزادى فكر را يكى از حقوق مسلم و طبيعى بشر مى داند، بلكه همه قوانينى كه از ناحيه شرع مقدس وضع شده است ، در مسير تثبيت اين حقّ طبيعى و فطرى بشر قرار دارد. قرآن مى فرمايد:
لا اكراهَ فى الدِّين قد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىّ(731).
((در قبول دين ، اكراهى نيست ؛ زيرا راه درست از راه انحرافى ، روشن شده است )).
خداوند، در مقام تشريع همان كارى را كرده كه در مقام تكوين نموده است .
او در مقام تشريع ، راه درست و صحيح را براى انسان بازگو مى كند، چنان كه در نفس او هم اين نيرو را قرار داده است كه مى تواند راه صحيح را از غيرصحيح تشخيص دهد. اگر كسانى اهل دقت در آيات كريمه قرآن باشند، به خوبى درمى يابند كه در قرآن همواره از وحى الهى ، به تذكره و تذكار ياد مى شود.
كلا انّها تذكرة # فمَن شاءَ ذَكَرَه (732).
((چنين نيست كه آنها مى پندارند، اين قرآن تذكار و يادآورى است ، و هركس بخواهد از آن پند مى گيرد))
در جاى ديگر مى فرمايد:
و ذَكِّر فانَّ الذِّكرى تَنفَعُ المؤ منين (733).
((پيوسته تذكر بده ، زيرا تذكر، مؤ منان را سود مى بخشد)).
در سوره ديگر مى فرمايد:
فذكِّر انَّما اءنت مذكِّر # لست عليهم بمصيطر(734).
((تذكر بده كه تو فقط تذكر دهنده اى ، تو بر آنان سلطه گر نيستى كه بر ايمان مجبورشان كنى )).
در اين آيات مى فرمايد: قرآن براى يادآورى است . كسى كه بخواهد متذكر مى شود؛ يعنى انسانى كه نيتش فهميدن باشد، متنبه مى شود يا در آيه بعد پيامبر را مخاطب قرار داده و مى فرمايد: ما تو را مذكر يادآورى كننده فرستاديم ؛ تو هرگز نبايد مردم را در فشار قرار دهى . همين طور در آيات ديگر با بيان متنوع ، تاءكيد مى كند كه افراد بشر به وسيله وحى و تشريع قوانين وحى ، به سمت نداى فطرى و وجدانى خود هدايت مى شوند و انسان زيرك و عاقلى كه بتواند به بهترين صورت از خرد و انديشه خدادادى خود بهره مند شود، كسى است كه بتواند به بهترين صورت از قوانين تشريع ، براى وصول به سعادت خود استفاده كند.

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

چارمین نور الهى
منشور جاوید در معرفى اهل بیت(ع)
تفاوت سامری امت حضرت موسی با سامری امت پیامبر
توشه سفر آخرت
گواهی حجر الاسود به امامت حضرت سجاد‏
عمر بن عبد العزیز خوب بود یا بد؟
رعایت حقوق همسایه از نظر قرآن
امام سجاد(ع)
نغمه هایی در عمق وجود
الإمام زین العابدین علیه‏السلام

بیشترین بازدید این مجموعه

جلوه‌های حقوق بشر در رساله حقوق امام سجاد(ع)
آثار برخی گناهان از زبان امام سجاد(ع)
توشه سفر آخرت
تفاوت سامری امت حضرت موسی با سامری امت پیامبر
گواهی حجر الاسود به امامت حضرت سجاد‏
چارمین نور الهى
گلی از بستان امامت
عمر بن عبد العزیز خوب بود یا بد؟
منشور جاوید در معرفى اهل بیت(ع)

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^