فارسی
سه شنبه 02 مرداد 1403 - الثلاثاء 15 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

تخریب كعبه و پیدایش مار

تخریب كعبه و پیدایش مار

ابان بن تغلب - كه يكى از اصحاب و راويان حديث مى باشد - حكايت كند:
روزى حجّاج بن يوسف ثقفى كعبه الهى را تخريب كرد و مردم خاك هاى آن را جهت تبرّك بردند.
و چون پس از مدّتى خواستند كعبه را تجديد بنا كنند، ناگهان مار بزرگى نمايان شد و مردم را از بناى مجدّد كعبه الهى منع كرد و آن ها را فرارى داد.
چون اين خبر به حجّاج رسيد، دستور داد كه مردم جمع شوند و سپس ‍ بالاى منبر رفت و گفت : خداوند، رحمت كند كسى را كه به ما اطلاع دهد چه كسى از واقعيّت اين قضيّه اطّلاع كامل دارد؟
پيرمردى جلو آمد و گفت : تنها امام سجّاد، علىّ بن الحسين عليه السّلام است كه از اين امر مهمّ آگاهى دارد.
حجّاج پذيرفت و گفت : آرى ، او معدن تمام علوم و فنون است ، بايستى از او سؤ ال كنيم .
پس شخصى را به دنبال حضرت فرستادند و هنگامى كه امام سجّاد عليه السّلام نزد حجّاج حاضر شد و جريان را به اطّلاع حضرت رساندند، فرمود:
اى حجّاج ! خطاى بزرگى را انجام داده اى و گمان كرده اى كه خانه الهى نيز در مُلْك حكومت تو است ؟!
اكنون بايد بر بالاى منبر روى و هر طور كه شده ، مردم را با تقاضا و نصيحت بگوئى كه هركس هر مقدار خاك برده است باز گرداند.
حجّاج پذيرفت و فرمايش حضرت را به اجراء درآورد و مردم نيز خاك هائى را كه برده بودند، باز گرداندند.
پس از آن كه خاك ها جمع شد، حضرت جلو آمد و دستور داد تا جاى كعبه را حفر نمايند و مار در آن موقع مخفى و پنهان گشت ومردم مشغول حفر كردن و خاك بردارى شدند، تا آن كه به اساس كعبه رسيدند.
بعد از آن ، امام عليه السّلام خود جلو آمد و آن جايگاه را پوشانيد و پس از گريه بسيار فرمود: اكنون ديوارها را بالا ببريد.
و چون مقدارى از ديوارها بالا رفت ، حضرت فرمود: داخل آن را از خاك پر نمائيد.
و پس از آن كه ديوارهاى كعبه الهى را بالا بردند و تكميل گرديد، كف درونى كعبه الهى از زمين مسجدالحرام بالاتر قرار دارد و بايد به وسيله پلّه بالا روند و داخل آن گردند.(23)
ارتباط و نجات حتمى
در كتاب هاى مختلفى روايت كرده اند:
روزى از روزها حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام مشغول نماز بود؛ و فرزندش محمد باقر سلام اللّه عليه - كه كودكى خردسال بود - كنار چاهى كه در وسط منزلشان قرار داشت ، ايستاده بود و چون مادرش ‍ خواست او را بگيرد، ناگهان كودك به داخل چاه افتاد.
مادر فريادزنان ، بر سر و سينه خود مى زد و براى نجات فرزندش كمك مى طلبيد، و مى گفت : ياابن رسول اللّه ! شتاب نما و به فريادم برس كه فرزندت در چاه افتاد، بچّه ات غرق شد و... .
امام سجّاد عليه السّلام با اين كه داد و فرياد همسر خود را مى شنيد، امّا دركمال آرامش و متانت به نماز خود ادامه داد؛ و لحظه اى ارتباط خود را با پروردگار متعال و معبود بى همتاى خويش قطع و بلكه سست نكرد.
همسر آن حضرت ، چون چنين حالتى را از شوهر خود ملاحظه كرد، با حالت افسردگى و اندوه گفت :
شما اهل بيت رسول اللّه چنين هستيد! و نسبت به مسائل دنيا و متعلّفات آن بى اعتنا مى باشيد.
پس از آن كه حضرت با كمال اعتماد و اطمينان خاطر، نماز خود را به پايان رسانيد، بلند شد و به سمت چاه حركت كرد و چون كنار چاه آمد، لب چاه نشست و دست خود را داخل آن برد و فرزند خود، محمد باقر عليه السّلام را گرفت و بيرون آورد.
هنگامى كه مادر چشمش به فرزند خود افتاد كه مى خندد و لباس هايش ‍ خشك مى باشد؛ آرام شد و آن گاه امام سجّاد عليه السّلام به او فرمود: اى زن ضعيف و سست ايمان ! بيا فرزندت را بگير.
زن به جهت سلامتى بچّه اش ، خوشحال ولى از طرفى ، به جهت سخن شوهرش غمگين و گريان شد.
امام سجّاد عليه السّلام فرمود: من تمام توجّه و فكرم در نماز به خداوند متعال بود؛ و خداى مهربان بچّه ات را حفظ كرد و از خطر نجات داد.(24)
هيزم و آرد براى سفر نهايى
يكى از اصحاب امام علىّ بن الحسين ، حضرت سجّاد عليه السّلام حكايت نمايد:
در يكى از شب هاى سرد و بارانى حضرت را ديدم ، كه مقدارى هيزم و مقدارى آرد بر پشت خود حمل نموده است و به سمتى در حركت مى باشد.
جلو آمدم و گفتم : ياابن رسول اللّه ! اين ها كه همراه دارى چيست ؟ وكجا مى روى ؟
حضرت فرمود: سفرى در پيش دارم ، كه در آن نياز مُبْرَم به زاد وتوشه خواهم داشت .
عرضه داشتم : اجازه بفرما تا پيش خدمت من ، شما را يارى و كمك نمايد؟
و چون حضرت قبول ننمود، گفتم : پس اجازه دهيد تا من خودم هيزم را حمل كنم و همراه شما بياورم ؟
امام عليه السّلام در جواب فرمود: اين وظيفه خود من است و تنها خودم بايد آن ها را به مقصد رسانده و به دست مستحقّين برسانم ؛ وگرنه برايم سودى نخواهد داشت .
و بعد از آن فرمود: تو را به خداى سبحان قسم مى دهم ، كه بازگردى و مرا به حال خود رها كن .
به همين جهت ، من برگشتم و حضرت به راه خويش ادامه داد.
پس از گذشت چند روزى از اين جريان ، امام سجّاد عليه السّلام را ديدم وسؤ ال كردم : ياابن رسول اللّه ! فرموده بوديد كه سفرى در پيش داريد، ليكن آثار و علائم مسافرت را در شما نمى بينم ؟!
حضرت فرمود: بلى ، سفرى را در پيش دارم ؛ ولى نه آنچه را كه تو فكر كرده اى ، بلكه منظورم سفر مرگ - قبر و قيامت - بود، كه بايد خود را براى آن مهيّا مى كردم .
و سپس افزود: هركس خود را در مسير سفر آخرت ببيند، از حرام و كارهاى خلاف دورى مى كند و هميشه سعى مى نمايد تا به ديگران كمك و يارى برساند.(25)
اشتهاى انگور در بالاى كوه
ليث بن سعد حكايت كند:
در سال 113 هجرى قمرى براى زيارت كعبه الهى ، به حجّ مشرّف شده بودم ، و چون به شهر مكّه معظّمه وارد شدم و نماز ظهر و عصر را به جا آوردم .
به بالاى كوه ابو قبيس - كه در كنار كعبه الهى قرار دارد - رفتم ؛ و در آن جا مردى را ديدم كه نشسته و مشغول دعا و نيايش مى باشد؛ و بعد از اتمام دعا، به محضر پروردگار، چنين خواسته اى را طلب كرد: اى خداوندا! من به انگور علاقه و اشتهاء دارم ، خدايا هر دو لباس من كهنه و پوسيده گشته است .
هنوز دعا و سخن او تمام نشده بود، كه ناگهان ديدم ظرفى پر از انگور جلوى آن شخص ظاهر گشت ، كه انگورى همانند آن هرگز نديده بودم ؛ و همراه آن نيز دو جامه ، همچون بُرد يمانى آورده شد.
هنگامى كه آن شخص خواست شروع به خوردن انگور نمايد، من نيز جلو رفتم و گفتم : من نيز با شما در اين هدايا شريك هستم .
اظهار داشت : براى چه ؟
عرضه داشتم : چون شما دعا مى كردى و من آمين مى گفتم .
آن شخص فرمود: پس جلو بيا و با من ميل نما؛ و مواظب باش كه چيزى از آن را مخفى و پنهان منمائى .
هنگامى كه انگورها را خورديم ، اظهار داشت : اكنون يكى از اين دو جامه را نيز بگير.
عرض كردم : خير، من احتياجى به آن ندارم .
فرمود: پس آن را بر من بپوشان ، و چون آن دو جامه را پوشيد، حركت كرد و من هم دنبالش رفتم تا به مَسعى - محلّ سعى بين صفا و مروه - رسيديم ، مردى آمد و اظهار داشت : من برهنه ام ، مرا بپوشان ، خداوند تو را بپوشاند.
آن شخص هم يكى از آن دو جامه را از تن خود بيرون آورد و به آن سائل داد.
ليث بن سعد گويد: من آن شخص را نشناختم كيست ، و از مردم پرسيدم كه آن مرد چه كسى مى باشد؟
در پاسخ گفتند: او حضرت علىّ بن الحسين ، امام سجّاد، زين العابدين عليه السّلام مى باشد.(26)
( مصيبت من از يعقوب مهم تر بود )
اسماعيل بن منصور - كه يكى از راويان حديث است - حكايت كند:
امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام پس از جريان دلخراش و دلسوز عاشورا بيش از حدّ بى تابى و گريه مى نمود.
روزى يكى از دوستان حضرت اظهار داشت : يابن رسول اللّه ! شما با اين وضعيّت و حالتى كه داريد، خود را از بين مى بريد، آيا اين گريه و اندوه پايان نمى يابد؟
امام سجّاد عليه السّلام ضمن اين كه مشغول راز و نياز به درگاه خداوند متعال بود، سر خود را بلند نمود و فرمود: واى به حال تو! چه خبر دارى كه چه شده است ، پيغمبر خدا، حضرت يعقوب در فراق فرزندش ، حضرت يوسف عليهماالسّلام آن قدر گريه كرد و ناليد كه چشمان خود را از دست داد، با اين كه فقط فرزندش را گم كرده بود.
وليكن من خودم شاهد بودم كه پدرم را به همراه اصحابش چگونه و با چه وضعى به شهادت رساندند.
و نيز اسماعيل گويد: امام سجّاد عليه السّلام بيشتر به فرزندان عقيل محبّت و علاقه نشان مى داد، وقتى علّت آن را جويا شدند؟
فرمود: وقتى آن ها را مى بينم ياد كربلاء و عاشورا مى كنم .(27)

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

رضایت الهى
تواضع در مقابل خداوند
یزید و هجوم به مكه
هیبت و شجاعت امام سجاد(ع)
شجاعت امام سجاد علیه السلام
حال امام سجاد علیه السلام در هنگام نماز
دعای امام سجاد(علیه السلام) برای مختار
چرا امام سجاد(ع) آشكارا از قیام مختار حمایت نكرد؟
امام سجاد در روز عاشورا
تسبیح اعظم

بیشترین بازدید این مجموعه

تواضع در مقابل خداوند
رضایت الهى
چرا امام سجاد(ع) آشكارا از قیام مختار حمایت نكرد؟
یزید و هجوم به مكه
حال امام سجاد علیه السلام در هنگام نماز
گواهی حجر الاسود به امامت حضرت سجاد‏
دعای امام سجاد(علیه السلام) برای مختار
شجاعت امام سجاد علیه السلام
هیبت و شجاعت امام سجاد(ع)

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^