آن طور كه از آيات كريمه قرآن استفاده مى شود، در چند آيه از سوره هاى مباركه بقره ، آل عمران ، نساء و... خداوند از اين صفت زشت اخلاقى ياد كرده ، كه با توجه به اين موارد، مى توان ريشه هاى روحى و روانى اين بيمارى را دريافت ؛ در سوره مباركه نساء مى فرمايد:
اءَم يَحسُدونَ النَّاسَ على ما آتاهمُ اللهُ مِن فضلِهِ فقَد آتَينا آلَ اءِبراهيمَ الكتابَ والحكمَةَ و آتَيناهُم مُّلكا عظيما(169).
((آيا مردم نسبت به (پيامبر و خاندانش ) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده ، حسد مى ورزند؟! ما به آل ابراهيم نيز كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها (پيامبران بنى اسرائيل ) قرار داديم )).
قرآن از عده اى ياد مى كنند كه وقتى فضل الهى را در انتخاب افرادى به عنوان پيامبر و رسول خدا مشاهده مى كردند، به امكاناتى كه خداوند در اختيار آنها قرار مى داد، حسد مى ورزيدند. در سوره مباركه بقره از گروه ديگرى ياد مى كند و مى فرمايد:
وَدَّ كثير مِّن اءَهلِ الكتابِ لو يَرُدُّونكم مِّن بعد اءِيمانِكُم كُفَّارا حسَدا مِّن عندِ اءَنفسِهِم مِّن بعدِ ما تَبَيَّنَ لهمُ الحقُّ(170).
((بسيارى از اهل كتاب ، از روى حسد آرزو مى كردند شما را بعد از اسلام و ايمان ، به حال كفر بازگردانند؛ با اين كه حق براى آنها كاملا روشن شده بود)).
قرآن خطاب به مسلمانها مى گويد كه بسيارى از اهل كتاب دوست دارند بعد از اين كه شما ايمان آورديد - مسلمان هايى كه سابقه شركت و بت پرستى دارند - دوباره كافر شويد و از دين خود برگرديد؛ چرا؟ چون وقتى فهميدند حق را تشخيص داده ايد و ايمان شما بر حق است ، بر ايمان شما بخل ورزيدند و حسادت كردند.
علت اصلى اين حسادت ، آن است كه كفار در قبال اهل كتاب افراد حقيرى بودند. اهل كتاب خود را داراى فرهنگ برتر مى دانستند و بت پرستان را به بى فرهنگى ملامت مى كردند؛ وقتى ديدند همين بت پرستان از آنان پيشى گرفتند و به فرهنگى عالى از اديان الهى دست پيدا كردند، نمى توانستند آن را تحمل كنند. از طرف ديگر حاضر نبودند از اشتباه خود نيز دست بردارند. در سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
اءِن تَمسَسكُم حسَنَة تَسُؤ هُم و اءَن تُصِبكُم سيِّئَة يفرَحوا بها(171).
((اگر شما به كرامتى دست پيدا كنيد و به خوبى و خيرى واصل شويد، آنها ناراحت مى شوند و رنج مى برند و اگر گناهى مرتكب شويد يا بدى و شرى به شما اصابت كند شادمان مى شوند)).
قرآن خصوصيت جالبى را براى اين افراد نقل مى كند:
و اءِذا لَقُوكُم قالوا آمَنَّا و اءِذا خَلَوا عَضُّوا عليكُمُ الاءَنامِلَ من الغَيظِ قل مُوتوا بغَيظِكم (172).
((هنگامى كه شما را ملاقات مى كنند، (به دروغ ) مى گويند: ايمان آورده ايم ، اما هنگامى كه تنها مى شوند، از شدت خشم بر شما سرانگشتان خود را به دندان مى گزند! بگو: با همين خشمى كه داريد بميريد!)).
در اين آيه ، به بعضى زذايل اخلاقى كه از حسد سرچشمه مى گيرد، اشاره مى كند و مى فرمايد: گاه حسد باعث مى شود كه انسان حسود به نفاق روى آورد؛ در ظاهر، اظهار همراهى مى كنند، ولى در باطن از شدت ناراحتى انگشت به دندان مى گيرند. اين بيمارى روحى حسد مى تواند علت بسيارى از زشتى هاى اخلاقى شود؛ از جمله ، نفاق ، كينه توزى ، چاپلوسى و... كه رابطه نزديكى ميان آنها وجود دارد.
آن طور كه از اين آيات استفاده مى شود، عدم تربيت روح و غلبه بعضى از زشتى هاى اخلاقى مى تواند منشاء روانى رذيله اخلاقى حسد باشد. روح بايد با مهربانى ، انس و نوع دوستى ، الفت گيرد كه اگر گرفتار دشمنى و عداوت با ديگران شود، كينه آنان را به دل گرفته و در آن دل بذر كينه مى رويد.
بالطبع انسان حسود از ديدن نعمتى نزد دشمن خيالى خود، رنج مى برد و از ريشه هاى اصلى بروز و ظهور حسد، همين نكته است . ديگر آن كه اگر دل و روحى دچار حب نفس افراطى شد و خود را يگانه دوران و برتر از ديگران ديد، به كسالت روحى خود برتربينى و اعجاب نفس دچار مى شود و حاضر نيست نعمتى را كه خود فاقد آن است ، نزد ديگران تحمل كند.
اگر فردى دچار خصيصه عجب شود، ديگران را حقير و كوچك مى بيند و به هيچ وجه ، رفعت و بزرگى آنان را نمى پذيرد و حسد مى ورزد.
همان طور كه پيش از اين نيز اشاره كرديم ، قرآن يكى از سرچشمه هاى حسد كه شيطان را به وادى شقاوت ابدى كشانيد؛ اعجاب ، خودبزرگ بينى و خودباورى بيش از حد مى داند؛ شيطان كه در سايه عبادت توانسته بود مراتبى از درجات قرب را طى كند، هنگام خلقت آدم ، وقتى خداوند امر كرد كه همه موجودات ، به انسان سجده كنند، شيطان به زبان اعتراض گفت :
اءَنا خَير منهُ خَلَقتَنِى مِن نَّار و خَلَقتَهُ من طين (173).
((من از او بهترم ؛ مرا از آتش آفريده اى و او را از گل )).
شيطان خود را خيلى بزرگ تر و ارزشمندتر از اين موجود مى دانست ؛ بنابراين حاضر نشد فرمان الهى را اجابت كند و بر او سجده كند.
قرآن كسان ديگرى را نيز مثال مى زند كه در آنها اين صفت زشت وجود داشته است ؛ مثلا وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم در مكه مبعوث شدند، عده اى از كفار كه او را فردى عادى و معمولى مى دانستند، نمى توانستند بپذيرند كه او رسول و فرستاده خدا باشد، قرآن از زبان آنها نقل مى كند كه :
و قالوا لو لا نُزِّلَ هذا القرآنُ على رَجل مِّنَ القَريَتَينِ عظيم (174).
((گفتند: چرا اين قرآن بر اين مرد بزرگ (و ثروتمندى ) از اين دو شهر (مكه و طائف ) نازل نشده است ؟!)).
پيغمبر را كوچك مى ديدند؛ مى گفتند چرا خدا قرآنش را بر يكى از آن دو مرد - يك شخصيت بزرگ از مكه و يا شخصيت بزرگ از طائف - نازل نكرد؟ چون قرآن بر اين انسان معمولى نازل شده است ، ما ايمان نمى آوريم . اين حسادت كه فردى عادى ، مورد عنايت خدا قرار گرفته و نعمت نبوت به او تعلق گرفته است ، باعث شد كه آنها كافر بمانند.
همچنين در قرآن كريم مى بينيم كه خداوند متعال در اديان گذشته نيز به اين نكته اشاره كرده است . قرآن درباره گروهى كه دعوت انبيا را نمى پذيرفتند، مى گويد دليل آنها اين بود كه :
ما اءَنتم اءِلَّا بشَر مِّثلُنا(175).
((شما پيغمبران هم مثل ما هستيد)).
ما چگونه قبول كنيم شما داراى نعمتى باشيد كه ما از آن محروميم ؛ نتوانستند تحمل كنند. همين طور قرآن درباره قوم بنى اسرائيل نقل مى كند كه گفتند:
اءَنُؤ مِنُ لِبَشَرَينِ مثلِنَا(176).
((ما چگونه به اين دو نفر - موسى و هارون - كه مثل ما هستند، ايمان بياوريم ؟)).
اين حس كه فرد نمى تواند ديگرى را برتر از خود ببيند، اعجاب به نفس يا حب نفس افراطى است كه باعث ظهور و بروز حسادت مى شود.