يک کتاب در يک مقاله
آنچه در پي مي آيد، خلاصه اي است از اثري با ارزش که با مشخصات ذيل منتشر شده است:
«پژوهشي در زندگي امام سجاد عليه السلام » نوشته حضرت آيت الله سيد علي حسيني خامنه اي - مقام معظم رهبري، امت برکاته - چاپ اول، اسفند 1361 .
ناشر: حزب جمهوري اسلامي، 80 ص . بيست هزار نسخه .
1 . بيان و نگارش سيره امام سجاد عليه السلام بسي دشوار است زيرا برخي از نويسندگان و مورخان، ذهن مردم را آشفته کرده و چنين القاء کرده اند که آن امام بزرگوار عليه السلام در گوشه اي نشست و به عبادت پرداخت و کاري به سياست نداشت!
اين مطلب از القاب و تعبيراتي که درباره آن بزرگ مرد الهي به کار مي برند، پيداست مثلا مي گويند «امام زين العابدين بيمار» در حالي که ايشان هم - مثل هر انسان ديگري - چند روزي در مدت عمرش مريض شد و اين بيماري در محرم سال 61 هجري واقع شد تا آن جناب در واقعه عاشورا وظيفه دفاع و جهاد نداشته باشد . با اين تدبير الهي، 34 يا 35 سال پس از شهادت امام حسين عليه السلام زنده ماند و سالم و پرنشاط مسئوليت امامت امت را برعهده گرفت و شيعه را در دشوارترين دوران هدايت کرد .
2 . سيره امام زين العابدين عليه السلام چيست؟ اگر حوادث جزئي زندگي ايشان را گردآوري کنيم آيا مي توانيم به سيره آن حضرت دست يابيم؟ نه! هرگز! سيره هرکسي به معناي واقعي کلمه آنگاه روشن مي شود که جهت گيري کلي (استراتژي) او معلوم گردد . آن وقايع جزئي (تاکتيک ها) در پرتو جهت گيري کلي (استراتژي) معنا پيدا مي کند و تحليل مي شود . بدون شناخت آن جهت گيري کلي، نه تنها سيره امام عليه السلام روشن نمي گردد بلکه حوادث جزئي نيز بي معنا يا داراي معناي نادرست مي شود .
3 . پس از صلح امام حسن مجتبي عليه السلام - که در سال چهلم هجري اتفاق افتاد - برنامه همه امامان عليهم السلام فقط اين نبود که احکام الهي را بيان کنند بلکه همگي در صدد بودند که مقدمات تشکيل حکومت اسلامي به شيوه تشيع علوي را فراهم کنند . اين مطلب به روشني در زندگي و سخنان امام مجتبي عليه السلام ديده مي شود . امام حسن عليه السلام پس از صلح با معاويه در پاسخ به معترضان مي فرمود: «و ان ادري لعله فتنة لکم و متاع الي حين » (انبياء/111) اين به روشني مي رساند که حضرت در انتظار آينده اي است و آن آينده، براندازي حکومت غير اسلامي و ظالمانه و تاسيس حکومت اسلامي و عادلانه است; به اين جهت به اين افراد معترض مي فرمايد: شما از فلسفه صلح خبر نداريد . چه مي دانيد شايد مصلحتي در کار باشد . در آغاز صلح، دو نفر از سران شيعه (سليمان بن صرد و مسيب بن نجيه) به همراه عده اي از مسلمين به حضور امام مجتبي عليه السلام رفتند و گفتند: ما نيروي زيادي از خراسان و عراق و ... داريم و حاضريم معاويه را تا شام تعقيب کنيم . حضرت آنان را در خلوت به حضور پذيرفت و با آنها گفتگو کرد . پس از آنکه بيرون آمدند، آرام شده بودند و نيروهايشان را رهاکردند و پاسخ روشني نيز به همراهانشان ندادند . بنابر تحليل دکتر طه حسين، در اين ديدار; زيربناي تشکيلات عظيم شيعي به وجود آمد . هرچند زمينه مساعد نبود و مردم رشد چنداني نداشتند و تبليغات دشمن بسيار بود اما امام مجتبي عليه السلام با تمام اين اوصاف، در مدت ده سال به تعليم و تربيت و پرورش نيروهاي انساني همت گمارد و آن شيعيان با شهادت خود و با سخنان مخالفت آميز خود، دستگاه معاويه را تضعيف کردند .
4 . پس از آن، نوبت به امام حسين عليه السلام رسيد . آن بزرگوار هم روش امام مجتبي عليه السلام را تا ده سال ادامه داد تا آنکه معاويه مرد و شرايط تغيير کرد و واقعه عاشورا روي داد . نهضت حسيني عليه السلام قيامي بسيار مفيد و سازنده آينده اسلام بود و هيچ راه درستي بجز آنکه امام حسين عليه السلام در آن اوضاع انجام داد، وجود نداشت . اما اگر آن شرايط پيش نيامده بود و امام حسين عليه السلام در آن واقعه شهيد نمي شد، احتمال زيادي وجود داشت که حکومت اسلامي - شيعي تشکيل شود . به اين معني در روايتي اشاره شده است: ابوحمزه ثمالي - بنابر نقل کليني در اصول کافي - مي گويد:
«سمعت اباجعفر عليه السلام يقول: يا ثابت ان الله تبارک و تعالي قد کان وقت هذا الامر في السبعين فلما ان قتل الحسين صلوات الله عليه اشتد غضب الله تعالي علي اهل الارض فاخره الي اربعين و مائة فحدثناکم فاضعتم الحديث و کشفتم حجاب السر (قناع السر) و لم يجعل الله له به بعد ذلک وقتا عندنا «و يمحوالله مايشاء و يثبت و عنده ام الکتاب .» بعد ابوحمزه ثمالي مي گويد:
حدثت بذلک اباعبدالله عليه السلام فقال: کان کذلک .
در اغلب رواياتي که تعبير «هذا الامر» آمده، مقصود حکومت و ولايت اهل بيت عليهم السلام است و در برخي موارد به معني قيام است نه حکومت . در اين روايت، منظور از «هذا الامر» ، تشکيل حکومت اسلامي امامان اطهار عليهم السلام است . خداي متعال براي حکومت اهل بيت عليهم السلام سال هفتاد هجري را معين کرده بود اما وقتي امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، خشم خدا بر اهل زمين شديد شد و آن تاريخ تا سال صد و چهل (هشت سال قبل از شهادت امام صادق عليه السلام) به تاخير افتاد، و چون بني عباس به خاطر دنيا و هواي نفس از هر شيوه اي بهره گرفته و زمينه لازم را از بين بردند، آن وقت موعود به تاخير افتاد و ديگر وقتي تعيين نشد . اين روايت را ابوحمزه ثمالي از امام باقر عليه السلام نقل کرده و امام صادق عليه السلام نيز آن را تاييد کرده است .
5 . بنابر آنچه گذشت، هدف کلي و استراتژي امامان معصوم عليهم السلام تشکيل حکومت اسلامي به شيوه خاص اهل بيت عليهم السلام بود . بعد از شهادت سيدالشهداء عليه السلام امام زين العابدين عليه السلام نيز همين هدف و خط مشي کلي را ادامه دادند . تمام عملکرد امام سجاد در دوره امامتش (از عاشوراي سال 61 هجري تا شهادت در سال 94 هجري) بايد بر اساس اين خط کلي و اساسي تبيين و تحليل و تفسير شود . امام سجاد عليه السلام براي اين هدف مقدس، يعني تشکيل حکومت خدا بر روي زمين و عينيت بخشيدن به اسلام، بيش از سي سال، انواع تاکتيک ها و موضع گيريهاي گوناگون را به کار برد و با سياست و درايت و شجاعت و دقت و لطافت، آگاهانه براي تامين آن هدف کلي کوشيد .
6 . زندگي امام سجاد عليه السلام بعد از عاشورا را مي توان به دو بخش تقسيم کرد: اول) دوره حماسه ساز اسارت; دوم) دوره بعد از اسارت .
امام زين العابدين عليه السلام در دوره اول که دوره اي پرهيجان و عبرت انگيز بود، همانند قهرماني بزرگ با گفتار و رفتارش حماسه آفريد و همچون يک انقلابي پرخروش، به دشمنان مقتدر خود، در برابر همه، پاسخ هاي دندان شکن و پرخاشگرانه داد . در کوفه در مقابل عبيدالله بن زياد - آن وحشي خونخواري که از شمشيرش خون مي ريخت و سرمست باده غرور بود - آنچنان سخن گفت که ابن زياد دستور داد: او را بکشيد! و اگر دفاع جانانه حضرت زينب عليها السلام نبود و اينکه بايد اينها را به عنوان اسير به شام مي بردند، به احتمال زياد مرتکب قتل امام سجاد عليه السلام نيز مي شدند .
در بازار کوفه، همصدا و همزمان با عمه اش زينب و با خواهرش سکينه سخنراني کرد و مردم را به هيجان آورد و حقايق را آشکار ساخت . در شام، چه در مجلس يزيد و چه در مسجد، در برابر انبوه جمعيت جنايت هاي دستگاه حاکم و حقانيت اهل بيت عليهم السلام براي امامت و خلافت را روشن کرد و به مردم هشدار داد .
دوره دوم (دوره بعد از اسارت) که بسيار طولاني (بيش از سي سال) است، بناي امام سجاد عليه السلام بر تلاش هاي زيربنايي و ملايم و حساب شده و آرام بود . اين پرسيدني است که: چرا امام سجاد عليه السلام در دوره اول، آنقدر انقلابي و پرخاشگرانه ظاهر شد و در دوره دوم، نرم و آرام و ملايم و با تقيه؟
پاسخ آن است که: دوره بسيار کوتاه و سرنوشت ساز اول، فصلي استثنايي است که بايد زمينه تلاش هاي آينده را براي حکومت الهي و اسلامي فراهم کند . در کوفه و شام امام سجاد عليه السلام بايد آنچنان تند و برنده و تيز و صريح، مسائل را بيان کند که پيام اصلي «عاشورا» هرگز فراموش نشود و مردم بدانند که چرا امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد . نقش امام سجاد عليه السلام در اين سفرها، نقش حضرت زينب عليها السلام بود; يعني پيام رساني انقلاب حسيني عليه السلام .
حضرت زينب عليها السلام، فاطمه صغري عليها السلام، سکينه عليها السلام، و تک تک اسيران - هرکس به قدر توان خويش - پيام آور حماسه حسيني عليه السلام بودند .
دوره بلند و سرنوشت ساز دوم، هنگامي آغاز شد که امام سجاد عليه السلام در مدينه به عنوان شهروندي محترم مشغول زندگي شد و کارش را از خانه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و حرم او آغاز کرد .
7 . بعد از عاشورا، در سراسر جهان اسلام به خصوص در حجاز و عراق، حالت رعب و وحشتي ميان شيعيان به وجود آمد زيرا احساس شد که حکومت يزيد آماده است براي تحکيم حکومت خودش، حتي فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را نيز بکشد . اين رعب و هراس با وقوع چند حادثه ديگر از جمله واقعه حره کامل شد و اختناق شديدي به وجود آمد . امام صادق عليه السلام فرمود: «ارتد الناس بعد الحسين عليه السلام الا ثلاث ثم ان الناس لحقوا و کثروا» ; مردم پس از امام حسين عليه السلام مرتد شدند مگر سه نفر، و در روايتي پنج نفر و در روايتي ديگر هفت نفر ذکر شده است . و سپس بعد از مدتي مردم به تدريج ملحق و زياد شدند . ابو عمر مهدي از امام سجاد عليه السلام نقل مي کند که او فرمود: «ما بمکة والمدينة عشرون رجلا يحبنا; (1) در سراسر مکه و مدينه حتي بيست نفر نيست که دوستدار ما اهل بيت عليهم السلام باشد .» در اين اوضاع، طرفداران ائمه اطهار عليهم السلام، پراکنده، مايوس و مرعوب بودند و امکان حرکت جمعي از دست رفته بود .
8 . تشکيلات پنهاني شيعه: بعد از شهادت امام حسين عليه السلام تا قبل از واقعه حره، هرچند مردم مرعوب شدند اما چنان نبود که به کلي نظام تشکيلات پيروان اهل بيت عليهم السلام به هم بريزد زيرا در تاريخ بعد از عاشورا، حرکاتي ثبت شده است که حاکي از وجود تشکيلات شيعه است . البته منظور از تشکيلات پنهاني شيعه، تشکيلات منسجم امروزي نيست بلکه مقصود پيوندهاي عميق اعتقادي است که مردم را به يکديگر مرتبط مي کرد و وادار به فداکاري مي نمود و به کارهاي پنهاني و زيرزميني برمي انگيخت . بنابر نقل ابن اثير در کتاب «الکامل في التاريخ » در همان روزهايي که خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در کوفه بودند، در يکي از شبها در محلي که آنها زنداني بودند، سنگي فرود آمد که نوشته اي به آن بسته بودند به اين مضمون:
«حاکم کوفه شخصي را پيش يزيد (در شام) فرستاده که درباره وضعيت و سرنوشت شما از او کسب تکليف کند . اگر تا فردا شب (مثلا) صداي تکبير شنيديد، بدانيد که شما در همين جا کشته خواهيد شد و اگر نشنيديد، بدانيد که وضع بهتر خواهد شد .»
از اين حکايت روشن مي شود که کسي از شيعه و دوستان اهل بيت عليهم السلام در دستگاه ابن زياد حضور و نفوذ داشته و مي توانسته اطلاعاتي از زندان و سرنوشت زندانيان به دست آورد و اخبار را با صداي تکبير به اهل بيت عليهم السلام برساند .
نمونه ديگر عبدالله بن عفيف ازدي است که نابينا بود و در همان مراحل اوليه ورود اسرا به کوفه، از خود عکس العمل نشان داد و به شهادت رسيد . (2)
بنابر آنچه گذشت، مي توان نتيجه گيري کرد که حديث «ارتد الناس بعد الحسين عليه السلام الا ثلاث » مربوط به حوادثي است که بعد از شهادت امام حسين عليه السلام واقع شد و به کلي تشکيلات شيعه را ازهم پاشيد و رعب و ترس را حاکم گرداند و منظور آن نيست که بلافاصله بعد از شهادت امام حسين عليه السلام ارتداد حاصل شد بلکه مربوط به حوادثي مثل حادثه عظيم و سهمگين «حره » است . زيرا شيعه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام به کلي مرعوب و نا اميد نشده بودند و در صدد برگرداندن انسجام قبلي خودشان بودند و به تعبير طبري «فلم يزل القوم في جمع آلة الحرب و الاستعداد للقتال ...» و مؤلف کتاب «جهاد الشيعه » با آنکه شيعي نيست و درباره امام سجاد عليه السلام نظرات واقع بينانه اي ندارد اما اين حقيقت را درک کرده و نوشته است: «گروه شيعيان پس از شهادت حسين عليه السلام مانند يک تشکيلات منظمي درآمدند که اعتقادات و روابط سياسي، آنان را به يکديگر پيوند مي داد و داراي اجتماعات و رهبراني بودند و همچنين داراي نيروهاي نظامي بودند که جماعت توابين نخستين مظهر اين تشکيلات هستند .»
9 . واقعه حره در سال 63 هجري اتفاق افتاد . جريان به طور خلاصه اين بود که در سال 62 هجري جوان کم تجربه اي از بني اميه، والي مدينه شد . او براي آنکه مردم انس و الفتي با يزيد پيدا کنند و اختلافات کم شود، عده اي از اهل مدينه را، که غالبا از اراتمندان امام سجاد عليه السلام بودند، به شام فرستاد . آنان رفتند و چند روزي در آنجا مهمان شدند و برگشتند . وقتي به مدينه بازگشتند، به مردم گفتند: يزيد چگونه مي تواند خليفه باشد در حالي که اهل شرب خمر، بازي با سگ ها و انواع فسق و فجور است! بنابراين ما يزيد را از خلافت خلع کرديم .
نتيجه، دقيقا برعکس نظر والي مدينه شد . و مردم مدينه بر عليه يزيد قيام کردند . «عبدالله بن حنظله غسيل الملائکه » يکي از شخصيت هاي موجه مدينه بود که در راس قيام برضد يزيد قرار داشت .
يزيد يکي از سرداران خونخوار بني اميه به نام مسلم بن عقبه را براي سرکوبي قيام به مدينه فرستاد . به دستور اين فرمانده جنايتکار، چند روز شهر مدينه در محاصره قرار گرفت و بعد لشکريان وارد شهر شدند و مردم را قتل عام کرده و از هيچ جنايتي خودداري نکردند . آنقدر مسلم بن عقبه جنايت کرد که پس از آن، مسرف بن عقبه ناميده شد . اين واقعه، آنقدر تلخ و فجيع بود که بزرگ ترين وسيله براي ارعاب دوستان و پيروان اهل بيت عليهم السلام گرديد به خصوص از آن جهت که عده اي کشته و زخمي و عده اي گريخته و آواره شدند و جمعي از ياران خوب اهل بيت عليهم السلام مثل عبدالله بن حنظله غسيل الملائکه به شهادت رسيدند .
حادثه ديگر که موجب شکست و تضعيف شديد شيعيان گرديد، واقعه شهادت مختار در کوفه و تسلط عبدالملک بن مروان بود . عبدالملک بن مروان که يکي از مدبرترين خلفاي بني اميه بود، همه جهان اسلام را با ارعاب و اختناق شديد تحت سلطه خود درآورد .
بعد از واقعه حره و شکست حرکت توابين در عراق و شهادت مختار و شهادت ابراهيم بن مالک اشتر نخعي و ديگر بزرگان شيعه، مدينه و کوفه - دو مرکز اصلي تشيع - خاموش شد و پيروان اهل بيت عليهم السلام در نهايت غربت و تنهايي باقي ماندند .
10 . اگر امام سجاد عليه السلام در آن شرايط قيام مسلحانه مي کرد و آشکارا با بني اميه به مبارزه مي پرداخت، يقينا ريشه شيعه کنده مي شد و هيچ زمينه اي براي رشد مکتب اهل بيت عليهم السلام و دستگاه امامت و ولايت در دوران بعد باقي نمي ماند . به همين دليل، امام سجاد علنا قيام مختار را تاييد نکرد بلکه در بعضي روايات آمده که آن بزرگوار، نسبت به مختار بدگويي کرد تا رابطه اي بين آنها احساس نشود . البته اگر مختار پيروز مي شد، حکومت را به دست اهل بيت عليهم السلام مي داد، اما در صورت شکست، اگر بين امام سجاد عليه السلام و او رابطه واضحي وجود مي داشت، يقينا پيامد آن، امام سجاد عليه السلام و شيعيان مدينه را مي گرفت و ريشه تشيع قطع مي شد .
در واقعه حره نيز، روش حکيمانه امام سجاد عليه السلام باعث شد که بلا از سر ايشان دفع شود و محور اصلي شيعه باقي بماند . البته رواياتي که در برخي از کتب - از جمله بحارالانوار - هست و حاکي از اظهار تذلل حضرت سجاد عليه السلام در نزد مسلم بن عقبه است، قطعا کذب است زيرا اولا اين روايات به هيچ سند صحيحي متکي نيست ثانيا روايات ديگري وجود دارد که آنها را از جهت مضمون تکذيب مي کند . در هرحال شکي نيست که امام سجاد عليه السلام برخورد خصمانه اي با مسرف بن عقبه نکردند و گرنه حضرت به قتل مي رسيد و خسارت، جبران ناپذير بود .
11 . امام سجاد عليه السلام کنيزي داشت که او را آزاد کرد و بعد با او ازدواج نمود . عبدالملک بن مروان نامه اي به امام عليه السلام نوشت و حضرت را شماتت کرد . با اين نامه مي خواست بفهماند که حتي از داخلي ترين کارهاي امام عليه السلام باخبر است و او را تحت کنترل دارد . امام سجاد عليه السلام در پاسخ نامه نوشتند که اين کار هيچ اشکالي ندارد و رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم نيز چنين عملي انجام داده اند و «فلا لؤم علي امري ء مسلم انما اللؤم لؤم الجاهلية » يعني هيچ پستي و خواري براي مردم مسلمان نيست و پستي، همان خواري و ذلت جاهليت است . اشاره امام عليه السلام به جاهليت و شرک پدران عبدالملک بود و اينکه رويه جاهلي در خود او وجود دارد .
وقتي نامه امام عليه السلام خوانده شد، پسر عبدالملک رو به پدرش کرد و گفت: اي اميرالمؤمنين! ببين علي بن الحسين [(ع)] چه تفاخري بر تو کرده است . يعني در اين نامه فهمانده که پدران من همه مؤمن، و پدران تو همه کافر و مشرک بودند . عبدالملک پاسخ داد: چيزي نگو! اين زبان بني هاشم است که صخره ها را مي شکافد .
12 . بدون شک، هدف نهايي امام سجاد عليه السلام ايجاد حکومت اسلامي بود . براي ايجاد حکومت اسلامي چند امر بايد تامين مي شد:
1 . بايد انديشه درست اسلامي که امامان اطهار عليهم السلام حاملان واقعي آن هستند و مبنا و زيربناي حکومت اسلامي است، تدوين، تدريس و منتشر شود .
2 . آشناکردن مردم نسبت به حقانيت اهل بيت عليهم السلام و مصاديق راستين اولي الامر و خلفاءالله که حکومت اسلامي بايد به وسيله آنان اقامه شود .
3 . بايد تشکيلات منسجم و شايسته اي از شيعيان تشکيل شود تا زمينه تشکيل حکومت اسلامي فراهم شود .
همه موضع گيريها، روايات، موعظه ها، نامه ها و خلاصه تمامي عملکرد امام سجاد عليه السلام در طول زندگي براي تحقق اين سه امر بود و اين سه، براي آن بود که «حکومت اسلامي » ايجاد شود . البته امام سجاد عليه السلام در فکر آن نبودند که در زمان خودشان حکومت اسلامي ايجاد کنند زيرا امکان نداشت بلکه براي آينده تلاش مي کرد .
براي هرکدام از اين سه امر، مشکلات فراواني وجود داشت:
1 . انديشه اصيل اسلامي تحريف شده و انديشه جاهلي حاکم و غالب شده بود . 2 . تبليغات اموي بر ضد اهل بيت عليهم السلام چنان گسترش يافته بود که مردم حتي در نمازها، به سب و لعن اهل بيت عليهم السلام مي پرداختند! 3 . تشکيلات شيعه بر اثر اختناق و ارعاب و فقر و فشار اقتصادي و فرهنگي و سياسي، متلاشي شده، نيروهاي کادر شيعه به شهادت رسيده بودند .
13 . اظهارات و روايات صادر از ائمه عليهم السلام بهترين منبع و مدرک براي شناخت زندگي آنها است به شرط آنکه هدف و مقصد کلي و خط مشي اصلي آنها را بشناسيم . امام سجاد عليه السلام چون در دوران اختناق زندگي مي کردند و نمي توانستند مفاهيم مورد نظرشان را آشکار و صريح بيان کنند، از دو روش استفاده مي کردند:
1 . روش دعا که در صحيفه سجاديه متجلي است . 2 . روش موعظه که در غالب بيانات و روايات امام سجاد عليه السلام متبلور است . با اين دو روش حکيمانه، ايدئولوژي و انديشه هاي درست را به بهترين شکل منتقل مي کردند .
14 . صحيفه سجاديه مجموعه اي از ادعيه است درباره همه موضوعاتي که انسان در يک زندگي بيدار و هوشمندانه بايد به آن توجه کند . امام عليه السلام به زبان «دعا» ، انگيزه هاي يک زندگي اسلامي را در ذهن مردم بيدار و زنده مي کند تا «اصلاح جامعه » آغاز گردد .
بعد سياسي زندگي امام سجاد عليه السلام
برخي از مطالب امام سجاد عليه السلام در روش موعظه، خطاب به عموم مردم است و برخي ديگر خطاب به شيعه . در آنجا که مخاطب همه مردم هستند اولا غالبا به آيات قرآن استناد مي شود و ثانيا صريحا دستگاه حکومتي مورد عتاب و انتقاد قرار نمي گيرد و صرفا بيان انديشه و ايدئولوژي اسلامي به صورت پند و نصيحت است . استناد به قرآن کريم از آن نظر ضروري بود که عموم مردم، معرفت کافي نسبت به امام سجاد عليه السلام نداشتند و استدلال مي طلبيدند . پرهيز از انتقاد صريح نيز براي رعايت تقيه بود .
حضرت زين العابدين عليه السلام سخن را با لحن موعظه به اين صورت آغاز مي کند که «ايها الناس اتقوا الله واعلموا انکم اليه راجعون; ... تقواي خدا را پيشه کنيد و بدانيد که به سوي خدا برمي گرديد . الا و ان اول ما يسالانک عن ربک الذي کنت تعبده; بدان که وقتي نکير و منکر به سراغ تو مي آيند اولين چيزي که آن دو مي پرسند، از خداي توست که او را عبادت مي کردي و عن نبيک الذي ارسل اليک; از پيامبري که به سوي تو فرستاده شده، مي پرسند و عن دينک الذي کنت تدين به; و از دينت مي پرسند که به آن معتقد بودي و عن کتابک الذي کنت تتلوه; و از کتابت که آن را تلاوت مي کردي، مي پرسند .» و آنگاه امام سجاد عليه السلام مي رسد به نکته اصلي و محوري: «و عن امامک الذي کنت تتولا; (3) و از امامي که تو ولايت آن را داري، مي پرسند .»
در زبان و بيان ائمه عليهم السلام مساله امامت يعني مساله حکومت و فرقي بين مساله امامت و مساله ولايت نيست . امامي که در اينجا ذکر مي شود، يعني جانشين پيامبر که هم متکفل ارشاد و هدايت ديني توست و هم متکفل هدايت و ارشاد امور زندگي در دنيا; امام يعني رهبر جامعه . پس اطاعت از امام که واجب است، هم در امور دنيوي و هم در امور ديني واجب است .
امام سجاد عليه السلام وقتي مي فرمايد: «از امامت از تو مي پرسند» ، يعني به تو مي گويند که آيا امام درستي انتخاب کردي؟ و آن کسي که بر تو حکومت مي کند و رهبر جامعه است، آيا به راستي انتخاب کردي؟ آيا خدا به امامتش راضي است؟
با اين روش آرام و موعظه آميز، مردم را بيدار و حساس مي کند درباره مساله امامت، در حالي که بني اميه اساسا ميل نداشت که بحثي درباره امامت و حکومت شود .
دو نکته در موعظه هاي عمومي امام سجاد عليه السلام بايد مورد توجه قرار گيرد:
يک: اين بحثها صرف آموزش نيست بلکه بيشتر از آنکه تعليم باشد، تذکر و يادآوري است زيرا در آن زمان انحراف و تحريف در اصول دين واقع نشده بود ولي مردم فراموش کرده بودند . زندگي مادي، توحيد و نبوت و معاد را از يادشان برده بود .
دو: امام سجاد عليه السلام بر مساله امامت تاکيد خاص دارد . بر اساس همان خط مشي کلي و هدف نهايي که قبلا ذکر شد (تشکيل حکومت اسلامي به روش اهل بيت عليهم السلام) امام سجاد عليه السلام در موعظه هاي عمومي خود نيز مساله ولايت و امامت و حکومت را يادآوري مي کرد البته به صورتي که حساسيت دشمن برانگيخته نشود و در عين حال، مردم متنبه شوند .
«موعظه هاي اختصاصي » امام سجاد عليه السلام آن مواعظي است که خطاب به شيعه صورت گرفته است و کاملا مشخص است که مخاطبان، از مخالفان دستگاه حاکم هستند . اين موعظه هاي اختصاصي براي کادر سازي است تا در صورت ايجاد حکومت اسلامي، مسئوليت هاي مهم را برعهده بگيرند .
يک نمونه از اين موعظه هاي اختصاصي در «تحف العقول » ذکر شده است; اين موعظه چنين آغاز مي شود: کفانا الله و اياکم کيد الظالمين و بغي الحاسدين و بطش الظالمين ايها المؤمنون . خود اين خطاب نشان مي دهد که امام و مخاطبان، در اين جهت با هم شريکند که مورد خطر و تهديد دستگاه حاکم هستند . «لايفتننکم الطواغيت و اتباعهم من اهل الرغبة في الدنيا المائلون اليها المفتونون بها المقبلون عليها ... و ان الامور الواردة عليکم في کل يوم و ليلة من مظلمات الفتن و حوادث البدع و سنن الجور و بوائق الزمان و هيبة السلطان و وسوسة الشيطان لتشبط القلوب عن نيتها ...» (4) طاغوت ها و پيروان دنياپرست آنها، شما را فريب ندهند . اين حوادثي که در زندگي شب و روز براي شما - در دوران خفقان و مبارزه - پيش مي آيد، دلها را از نيت و جهتي که دارند باز مي دارد و از آن انگيزه و نشاط لازم براي مبارزه مي کاهد . «و تذهبها عن موجودالهدي و معرفة اهل الحق و اياکم و صحبة العاصين و معونة الظالمين » و هدايت موجود را از ياد مي برد و شناخت اهل حق را به فراموشي مي سپارد . سپس امام سجاد عليه السلام موعظه مي کند و هشدار مي دهد که از همنشيني با گنه کاران بپرهيزيد و ظالمان را ياري مکنيد . روشن است که امام عليه السلام عده اي از مؤمنين و هواداران را جمع کرده و دارد با روش موعظه، آنها را دلگرم و اميدوار مي کند و از نزديک شدن به دستگاه ستمگر زمان (عبدالملک بن مروان) منع و نهي مي کند و آنها را شاداب و با طراوت و سرزنده نگه مي دارد براي روزي که وجودشان بتواند در راه حکومت اسلامي مؤثر واقع شود .
15 . امام سجاد عليه السلام با يادآوري تجربه هاي گذشته پيروان اهل بيت عليهم السلام (در قيام عاشورا، واقعه حره، شهادت حجربن عدي و رشيد حجري و . .). مي خواست شيعه را در مبارزه ثابت قدم تر گرداند: «فقد لعمري استدبرتم من الامورالماضية في الايام الخالية من الفتن المتراکمة والانهماک فيها ما تستدلون به علي تجنب الغواة و ...» ; به جان خودم قسم! شما از جريان هاي گذشته در دوران هاي پيشين که پشت سر گذاشته ايد، از فتنه هاي انباشته و متراکم و غرق شدن در اين فتنه ها تجربه هايي را مي توانيد از آن آزمايش ها استفاده کنيد و بر اجتناب از گمراهان و اهل بدعت ها و مفسدين در زمين راه يابيد .
امام سجاد عليه السلام در اينجا به صراحت، مساله امامت و ولايت را مطرح مي کند:
«فقدموا امرالله وطاعته و طاعة من اوجب الله طاعته و لا تقدموا الامور الواردة عليکم من طاعة الطواغيت و فتنة زهرة الدنيا بين يدي امرالله و طاعته و طاعة اولي الامر منکم » ; فرمان خدا و اطاعت او را مقدم بداريد و همچنين اطاعت کسي را که خدا، اطاعت او را واجب کرده است . اطاعت طاغوت ها - عبدالملک بن مروان ها - را بر اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا و اطاعت اولوا الامر واقعي مقدم نکنيد .
امام زين العابدين عليه السلام با اين بيان، در حقيقت براي نظام حکومتي مورد نظر خود که حکومت علوي و الهي و اسلامي بود، تبليغ و فرهنگ سازي مي کرد .
16 . رساله حقوق امام سجاد عليه السلام، نامه بسيار مفصلي است به اندازه يک کتاب که به يکي از دوستانشان نوشته اند و در آن حقوق افراد و اشخاص بر يکديگر بيان شده است . در اين رساله، علاوه بر حقوق الهي و اعضاء و جوارح و همسايه و خانواده، حقوق متقابل مردم و حاکم اسلامي نيز بدون ايجاد تنش و به صورت آرام و بدون ذکر مبارزه براي ايجاد حکومت اسلامي در آينده، بيان شده است .
در واقع اين رساله براي آن تاليف شده است که اگر در آينده حکومت اسلامي مورد نظر امام سجاد عليه السلام تشکيل گرديد، مناسبات و روابط و حقوق متقابل مردم و حاکم اسلامي، قبلا در ذهن مسلمانان شکل گرفته و معلوم شده باشد .
17 . عبدالملک بن مروان آنقدر تلاوت قرآن مي کرد که يکي از قاريان قرآن شناخته شده بود اما وقتي به او خبر دادند که به خلافت و حکومت رسيده، قرآن را بوسيد و کنار گذاشت و گفت: «هذا فراق بيني و بينک » ! يعني «ديدار به قيامت!» حقيقت هم همين بود، او ديگر به قرآن مراجعه نمي کرد و البته حفظ ظاهر را مي کرد و هرگز آشکارا با انديشه هاي اسلامي مخالفت نمي کرد .
عبدالملک بن مروان براي حفظ ظاهر و توجيه ستمگري ها و جنايت هايش نياز به عالمان درباري داشت . يکي از اين عالمان درباري، محمدبن شهاب زهري است .
محمدبن شهاب زهري در دستگاه حکومت قرب و منزلت بسياري داشت به طوري که نوشته اند يک بار محمدبن شهاب وارد مسجدالحرام شد، هيات حاکمه آنقدر براي او تشريفات چيده بودند که عالمان و محدثان حاضر در مسجد همگي دچار شگفتي شدند . معمر مي گويد: ما خيال مي کرديم که از زهري حديث بسياري نقل کرده ايم تا اينکه وليد (فرزند عبدالملک بن مروان) کشته شد پس دفترهاي زيادي را ديديم که بر چارپايان حمل و از خزانه وليد خارج مي شد و مي گفتند که اينها دانش زهري است . يعني زهري آنقدر کتاب و دفتر بنا به خواسته دستگاه دولت اموي، از حديث پرکرده که براي حمل آن نياز به چارپايان است . يکي از احاديث مجعول زهري اين است .
«ان الزهري نسب الي رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم انه قال: لاتشدوا الرحال الا الي ثلاثة مساجد المسجدالحرام و مسجدالمدينة و المسجدالاقصي و ان الصخرة التي وضع رسول الله قدمه عليه تقوم مقام الکعبة » (5)
اين حديث مربوط به آن زماني است که عبدالله بن زبير، مسلط بر مکه بود و هروقت مردم مي خواستند به حج بروند، مجبور بودند در مکه چند روزي بمانند و اين فرصت بسيار خوب براي عبدالله بن زبير بود که عليه دشمنانش - از جمله عبدالملک بن مروان - تبليغات کند . و چون عبدالملک مي خواست مردم تحت تاثير اين تبليغات قرار نگيرند و به مکه نروند، بهترين راه را آن ديد که حديثي جعل شود که براساس آن، شرف و منزلت مسجدالاقصي به اندازه مکه و مدينه دانسته شود و حتي آن سنگي که در مسجدالاقصي است، به قدر کعبه شرف داشته باشد! در حالي که مي دانيم در فرهنگ اسلامي، هيچ نقطه اي از دنيا به اندازه «کعبه » شرافت ندارد و هيچ سنگي به منزلت و عظمت «حجرالاسود» نيست .
پس از آنکه محمد بن شهاب زهري وابسته به دستگاه خلافت شد، حتي برضد امام سجاد عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام هم حديث جعل مي کرد . از جمله در کتاب «اجوبة مسائل جار الله » ، اثر آيت الله سيد عبدالحسين شرف الدين، دو حديث مجعول از زهري نقل و نقد شده که در يکي از آن دو، ادعا شده که نعوذ بالله، اميرالمؤمنين علي عليه السلام جبري بود! و در ديگري حمزه سيدالشهداء شراب خوار معرفي شده است! روشن است که زهري با اين احاديث دروغين در صدد بود خاندان عصمت را تضعيف کرده و مسلماني معمولي و بلکه پايين تر بشمارد . و به اصطلاح بايد گفت اين گونه احاديث مجعول براي ترور شخصيت فکري، فرهنگي و معنوي اهل بيت عليهم السلام بود .
امام سجاد عليه السلام نامه اي کوبنده و آتشين دارد که در «تحف العقول » ذکر شده و در آن محمدبن شهاب زهري و بدعت هايش مورد انتقاد شديد قرار گرفته است .
امام عليه السلام از جمله مي فرمايد: «... احببت من حارب الله; کسي را به دوستي برگزيدي که محارب با خداست . انک اخذت ما ليس لک ممن اعطاک; چيزهايي را که به تو دادند و متعلق به تو نبود، از آنان گرفتي .»
«... اخف ما احتملت ان انست وحشة الظالم و سهلت له طريق الغي بدنوک منه حين دنوت و اجابتک له حين دعيت ... جعلوک قطبا اداروا بک رحي مظالمهم و جسرا يعبرون عليه الي بلاياهم و سلما الي ضلالتهم داعيا الي غيهم سالکا سبيلهم يدخلون بک الشک علي العلماء و يقتادون بک قلوب الجهال اليهم ... ; بدان کمترين چيزي که برعهده گرفتي اين است که وحشت ستمگران را تبديل به راحتي و انس کردي و راه گمراهي را براي آنها هموار ساختي ... آيا چنين نبود که وقتي آنها ترا به خودشان نزديک کردند، از تو محور و قطبي به وجود آوردند که آسياي مظلمه هاي آنان بر آن قطب مي گردد و پلي را ايجاد کردند که از روي آن به سوي کارهاي خلافشان عبور مي کنند . آنها به واسطه تو در علما شک ايجاد مي کردند و دلهاي جاهلان را به سوي خودشان جذب نمودند .»
سپس امام سجاد عليه السلام مي فرمايد: «نزديک ترين وزراي آنها و نيرومندترين يارانشان به قدري که تو «فساد» آنها را در چشم مردم «اصلاحات » جلوه دادي، نتوانستند به آنها کمک کنند!»
نکته پاياني:
علي رغم آنکه امام سجاد عليه السلام در دوران امامت پربرکت خود - که 34 سال طول کشيد - تعرض آشکاري به دستگاه خلافت نداشت ولي فعاليت هاي فرهنگي آن بزرگوار و تعليم و تربيت عناصر مؤمن و مخلص، بني اميه را نسبت به آن حضرت بدبين کرد به طوري که به آن امام عليه السلام تعرض هم کردند و دست کم يک بار آن حضرت را با غل و زنجير از مدينه به شام بردند .
اين غل و زنجيري که نسبت به امام سجاد عليه السلام معروف است، به طور يقين معلوم نيست که در واقعه کربلا باشد اما در دوران امامت و از مدينه به شام، يقيني است . امام سجاد عليه السلام در موارد متعدد ديگري مورد شکنجه و آزار مخالفان قرار گرفت و سرانجام در سال 96 هجري در زمان خلافت وليد بن عبدالملک، به وسيله عمال خلافت، مسموم شد و به سعادت «شهادت » رسيد .
سلام الله عليه يوم ولد و يوم عاش و يوم استشهد و يوم يبعث حيا .
پي نوشت ها:
1 . بحارالانوار، ج 46، ص 143 و شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 104 .
2 . ابن زياد وارد مسجد شد، سپس بر بالاي منبر رفت و گفت: سپاس خداوندي را که حق و اهل حق را آشکار ساخت و اميرمؤمنان يزيد و پيروانش را ياري کرد، و دروغگو پسر دروغگو و پيروانش را کشت .
عبدالله بن عفيف ازدي - که از شيعيان اميرمؤمنان علي عليه السلام بود - برخاست و به او گفت: اي دشمن خدا! دروغگو، تو و پدرت هستي و آن کس که تو را فرمانروا کرده و پدرش . اي پسر مرجانه! فرزندان پيامبران را مي کشي و بالاي منبر به جاي راستگويان مي نشيني؟! ابن زياد گفت: او را پيش من آوريد، پاسبانان او را گرفتند . عبدالله بن عفيف، قبيله ازد را به ياري طلبيد; هفت صد نفر از ايشان گرد آمدند و او را از دست پاسبانان گرفتند . ابن زياد وقتي شب فرا رسيد، ماموري فرستاد، وي عبدالله بن عفيف را از خانه اش بيرون کشيد و گردنش را زد و در جايي به نام «سبخه » او را به دار آويخت . (ر . ک: الارشاد، شيخ المفيد، ترجمه سيد هاشم رسولي محلاتي، علميه اسلاميه، تهران، ج 2، ص 121 و 122).
3 . اين روايت در تحف العقول ذکر شده است . (ترجمه آيت الله احمد جنتي، ص 284) .
4 . همان، ص 288 - 290 .
5 . تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 8 .