مرواریدهای اشک بر چهره ی رخشانش پراکنده می گشت.نشسته بود و دو زانوی
غم را در بغل گرفته بود.انگار جانش بود که از کالبد بیرون آمده بود و رفت و او در
فراقش چنین می گریست.
گاهی بر می خواست و بی تابانه چند قدمی راه می رفت,گاهی هم فروتنانه خود را
به سجده می انداخت و زمزمه می کرد:
"درود بر تو , ای گرامی ترین وقت هایی که با ما مصاحب و یار بودی و ای بهترین
ماه در روزها و ساعتها!
درود بر تو , ای ماهی که آرزوها در آن برآورده است و کردار شایسته در آن
فراوان!
درود بر تو, ای همنشینی که احترام و گرامیداشت تو هنگام آمدنت بزرگ است و غم
هجران تو بس جانکاه!
درود بر تو ای همسایه ای که دلها با آمدن تو نرم و فروتن گردید و گناهان در آن
کاستی گرفت!
درود بر تو ای یاری دهنده ای که ما را بر چیره شدن بر شیطان یاری کردی , و ای
همنشینی که راههای نیکی را آسان نمودی!
درود بر تو چه طولانی بودی بر گناهکاران و چه با هیبت و عظمت بودی در دلهای
اهل ایمان!
بار خدایا ما اهل این ماه هستیم.1 ...!
این نه یک بار که کار همه ساله ی او بود.
او امام سجاد(ع) بود که در فراق ما مبارک رمضان این شبها این چنین می
گریست.
اما ما چه زود یادمان میرود همه چیز !
همانند گذشته دروغ می گوییم , انگ میزنیم , غیبت می کنیم
راه را اشتباه میرویم و...