بازدرهمان كتاب آمده است:گفته شده:
يكي از غلامان امام سجّاد عليه السلام در باغ آن حضرت كار ميكرد روزي امام براي سركشي به باغ آمد ،ديد آن غلام در انجام كار خويش كوتاهي نموده و موجب خراب كاري شده است حضرت ناراحت شده و براي تنبيه او با تازيانه اي كه در دست داشت يك تازيانه به او زد و از باغ خارج شد.
امام سجّاد عليه السلام پس از آن كسي را نزد غلام فرستاد تا خدمت حضرتش حاضر شود وقتي غلام تازيانه را در برابر حضرتش ديد خيال كرد كه حضرتش مي خواهد او را مجازات كند /
امام عليه السلام رو به او كرد و فرمود:
يا هذا! حملني الغضب علي ان ضربتك فخذ السوط و اقتصّ منّي
فلاني! خشم و ناراحتي مرا وادار نمود و تو را زدم اينكه تازيانه را بگير و از من قصاص كن!
غلام گفت:مولاي من! سوگند به خدا! من خيال كردم كه مي خواهي مرا مجازات كني و به راستي كه من مستحق كيفر ومجازاتم چگونه از تو قصاص كنم؟امام عليه السلام فرمود:
واي برتو! از من قصاص كن!
غلام گفت:مولاي من! پناه برخدامي برم من از شما گذشتم شما راحت و آسوده باشيد.
امامسجّاد عليه السلام چندينبا اين مطلبرا تكرارفرمود و غلام آن حضرت را حلال مي نمود .وقتي امام عليه السلام ديد كه غلام قصاص نمي كند فرمود:
الضيعه صدقه عليك باغ به عنوان صدقه مال تو باشد!
امام سجّاد عليه السلام پس از پايان زمستان لباس هاي زمستاني خود را و پس از پايان تابستان لباس هاي تابستاني خود را صدقه مي داد.
شرح الاخبار:3/262ح1146،بحارالانوار:46/96ضمن ح84