به گزارش روابط عمومی موسسه دارالعرفان، استاد حسین انصاریان مفسر قرآن کریم و استاد حوزه علمیه، در مراسم عزاداری روز تاسوعای حسینی در حسینیه هدایت به بیان ویژگیهای عباد صالح خداوند پرداخت و اظهار داشت: زمانی که حضرت یوسف(ع) به امیری مصر رسید، جبرئیل او را زیر نظر گرفت تا ببیند چه عکس العملی انجام میدهد چرا که به فرموده امام علی(ع)، پست و مقام، ثروت و غرایز جنسی میتواند انسان را دوزخی کند.
وی ادامه داد: شب فرا رسید و مصر به خواب رفت، یوسف(ع) صبر کرد که چشم نگهبانان هم گرم خواب شود، لباس کهنه بیارزشی را پوشید از در کاخ مصر خارج شد و به بیابان رفت، وارد گودالی شد و صورت خود را روی خاک گذاشت و متضرعانه به پروردگار عرض کرد: خدایا از کل کره زمین اندک حکومت در اختیار من گذاشتی و اندکی علم باطن به من عطا کردی پس این حکومت و علم جای غرور و کبر ندارد. ای آفریننده آسمانها و زمین من از تو میخواهم من را مسلمان از دنیا ببری و در بیدینی، غرور و تکبر و با پروندهای پر گناه عمر من را نگیری.
استاد انصاریان افزود: علامه حلی در حال مرگ و احتضار بود، پسرش دو مرتبه به پدر گفت شهادتین را بگو اما علامه با عصبانیت گفت نه! پسرش به اتاق دیگری رفت و نمازی خواند و از خدا خواست تا پدرش را در حین احتضار یاری کند. پیش پدر برگشت و از او درخواست کرد تا شهادتین را بگوید و علامه شهادتین را گفت. پسر پرسید چرا در دو مرتبه قبلی شهادتین را نگفتی؟! پاسخ داد لحظاتی پیش شیطان در کنار اتاق بود و میگفت اگر میخواهی راحت جان دهی تسلیم من شو و بگو هرچه میدانستم دروغ بوده است و من پاسخ میدادم نه! الان از اتاق رفت و من شهادتین را گفتم.
این مفسر قرآن کریم به بیان خاطرهای از آیت الله میلانی پرداخت و گفت: روزی خدمت آیت الله العظمی میلانی رسیدم و بعد از یک ساعت گفتم آقا اجازه میدهید مرخص شوم و به مسافرخانه بروم؟! آقای میلانی گفت نه! امام رضا(ع) زائرانی که از شهرهای دیگر به زیارت میآیند را خیلی دوست دارد و برای آنها اهمیت ویژه ای قائل است، به نیت من به حرم امام رضا(ع) برو و از ایشان بخواه پیش خدا شفاعت کنند تا هادی [آیت الله میلانی] مسلمان از دنیا برود.
وی با اشاره به مقام شفاعت حضرت عباس(ع)، اظهار داشت: روزی یک دزد نزد آیت الله بروجردی حاضر شد وگفت من مغازههای زیادی را زدهام، حالا چیکار کنم؟! آقای بروجردی گفت خمس و رد مظالم مال خود را پرداخت کن و سپس به مغازههایی که از آنها دزدی کردهای برو و پول آنها را پس بده. آن دزد به تمام مغازههایی که از آنها دزدی کرده بود رفت، برخی پول را گرفتند و برخی دیگر حلال کردند و بدین ترتیب پاک شد. روزی از عدهای که قصد سفر به کربلا داشتند، خواست تا او را هم همراه خود ببرند. به کربلا رفت و به ضریح حضرت عباس(ع) دخیل بست و گفت من همه حسابهایم را پاک کردهام، من را از خودت جدا نکن، همین را گفت و همان جا کنار ضریح جان داد و مسئولان حرم جنازه را در همان حرم حضرت عباس(ع) دفن کردند.