يکى از علماى بزرگ نجف مى فرمودند: خانه اى را در نجف خريدم که درب اين خانه، از چوب قديمى بود. قفل و بست درب از کُلونهاى قديمى بود که کليد بزرگى داشت و ما نمى توانستيم اين کليد را حمل و نقل کنيم، پس با اهل خانه قرار گذاشته بوديم که هر وقت کسى از ...
در يکى از شهرهاى ايران، زن و مردى با هم عروسى کردند، يک سال و چند ماه از عروسى ايشان گذشت و خداوند کودک سهماههای به آنها هدیه کرده بود. در شب سردى از زمستان زن و شوهر و کودک همگى در اتاق خواب هستند که دزدى تصميم مىگيرد از آن منزل سرقت کند
نيمه ...