يکى از علماى بزرگ نجف مى فرمودند: خانه اى را در نجف خريدم که درب اين خانه، از چوب قديمى بود. قفل و بست درب از کُلونهاى قديمى بود که کليد بزرگى داشت و ما نمى توانستيم اين کليد را حمل و نقل کنيم، پس با اهل خانه قرار گذاشته بوديم که هر وقت کسى از خانه بيرون مى رود، کليد را در گودالى که زير درب است بگذارد. هر وقت که من بيرون مى رفتم، کليد را زير آن گودالِ مخفى مى گذاشتم.
سى سال به همين منوال گذشت. تا اینکه يک شب زن و بچه ام در منزل نبودند و کليد را هم در آن گودال گذاشته بودند. من وارد خانه شدم، هوا هم تاريک بود، من نشستم و دستم را دراز کردم تا کليد را بردارم، اما احساس کردم دستم جلو نمى رود و قلبم به من مى گفت: کبريت بزن! سى سال سابقه کبريت زدن نداشتم، ولى فشار شديدى از درون به من وارد شد که کبريت بزن. کبريت زدم و ديدم يک عقرب سياه به اندازه نصف کف دست روى کليد نشسته است که اگر من دست دراز کرده بودم نيشم مىزد و قبل از اینکه به پزشک برسم از دنیا میرفتم.
اين الهام و هدايت و رحمت پروردگار است، اين عنايت حق است، اين لطف وجود مقدس او، نه به آن يک نفر، بلکه به تمام بندگانش است. گاهى نيز براى حفظ انسان همين الهام را به قلب یک حيوان سرازير مىکند.
برگرفته از کتاب هدایت تکوینی و تشریعی
نوشته استاد انصاریان
منبع : پایگاه عرفان