
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد!

- تاریخ انتشار: 18 بهمن 1396
- تعداد بازدید: 13704
در يکى از شهرهاى ايران، زن و مردى با هم عروسى کردند، يک سال و چند ماه از عروسى ايشان گذشت و خداوند کودک سهماههای به آنها هدیه کرده بود. در شب سردى از زمستان زن و شوهر و کودک همگى در اتاق خواب هستند که دزدى تصميم مىگيرد از آن منزل سرقت کند
نيمه شب دزد وارد اتاق مىشود، مىبيند زن و شوهر جوان خوابند، تمام اثاثها هم نو است، قالىها، فرشها. داخل کمد لباسهاى قيمتى، طلا و نقره هست، خيلى خوشحال مىشود. يک لحظه به اين امر فکر مىکند که اگر اين نوزاد بيدار شود و گريه کند و اين زن و شوهر نيز بيدار شوند، در آن صورت من نمىتوانم کارى بکنم. به او الهام مىشود، آهسته کودک را بلند مىکند و در ايوان خانه مىگذارد و برمىگردد که بلافاصله کودک بيدار مىشود و گريه مىکند و سپس پدر و مادر به دنبال کودک بيرون مىآيند.
مادر مىبيند صداى گريه بچه مىآيد ولى بچه سر جايش نيست، با وحشت شوهر را بيدار مىکند و مىبينند صدا از بيرون مىآيد. بچه سه ماهه که بيرون نمىتواند برود! وحشت زده با همديگر به طرف ايوان مىدوند. در همين لحظه طاق چوبىِ موريانه خورده فرو مىريزد و صداى ريزش طاق، همسايهها را بيدار کرده، همه داخل کوچه براى نجات آنان مىآيند و مىبينند زن و شوهر و بچه بيرون از خانه هستند. گرد و غبار اتاق نشست، دزد هم بين مردم بود و چيزى نمىگفت، ولى فکر کرد اگر من بروم اين داستان را براى آنها بگويم اعتقاد آنها به خدا بيشتر میشود. حال که نتوانستيم دزدى کنيم، اعتقاد مردم را به خدا زياد کنيم!
دزد جلو آمد و به زن و شوهر گفت: داستان از اين قرار است. زن و شوهر و همسایهها دزد را بخشیدند و رها کردند و پول خوبى نيز به او دادند و گفتند: برو با اين پول کاسبى کن، ديگر هم دزدى نکن. دزد گفت: دنبال دزدى نخواهم رفت و اگر به من پول هم نمىداديد من دنبال دزدى نمىرفتم.
قـطرهاى کـز جـويـبــارى مـىرود از پـى انــجـام کــارى مـــىرود
سوزن ما دوخت هرجا هرچه دوخت زآتش ما سوخت هر شـمعى که سوخت
نـاخـدايـان را کيـاسـت اندکى است ناخـداى کشتـى امـکان يکـى اسـت
(پروین اعتصامی)
برگرفته از کتاب هدایت تکوینی و تشریعی نوشته استاد حسین انصاریان