اى آقاى من، فروتن و خوار،درمانده و كوچك،نه دارنده زمينه برائتم،تا عذرخواهى كنم،و نه نيروى كه يارى بطلبم،و نه دليلى كه با آن احتجاج نمايم،و نه گويندهاى هستم كه گناه و كار بد نكرده باشم،انكار گناه كجا؟
اى مولاى من،تو را بر من حجّت و راه است، اى آنكه مرا از پدران و مادران پوشاند،از اينكه مرا از خود برانند،و از خويشان و برادران،از اينكه مرا سرزنش كنند،و از پادشاهان از اينكه مجازاتم نمايند،
اى مولاى من با چه وسيلهاى با تو روبرو شوم؟،آيا با گوشم،يا با ديدهام،يا با زبانم،يا با دستم،يا با پايم، آيا اين همه نعمتهاى تو نزد من نيست؟و من به همه اينها تو را معصيت كردم،
تو را سپاس اى معبود من و آقاى من،و خداى من،فرمان دادى فرمانت نخواندم،نهيم نمودى،مرتكب نهيت شدم، اكنون چنانم،كه نه دارنده زمينه برائتم تا عذرخواهى كنم،و نه داراى قدرتم،تا يارى ستانم،
اى كه در خردسالى حفظم نمود،و در بزرگسالى رزقم داد،اى كه عطاهايش نزد من شماره نشود،و نعمتهايش تلافى نگردد، اى كه با من به خير و احسان روبرو شد،و من با بدى و نافرمانى با او روبرو گشتم
اى آمادهكننده كاروان براى نجات يوسف در سرزمين بىآب و گياه،و خارجكنندهاش از چاه،و قراردهندهاش بر تخت پادشاهى پس از دوره بندگى اى برگرداننده يوسف به نزد يعقوب،پس از انكه دو چشمش از اندوه نابينا شد،و دلش آكنده از غم بود،