*آبروداری خدا برای یک فرد بدزبان*
موسی(ع) مستقیم با خدا حرف می زد؛ با هفتاد هزار نفر در بیابان دعا کرد برای باران اما باران نیامد.
موسی(ع) به خدا گفت: محبوب من دعای ما که دعای درستی بود پس چرا باران چرا نیامد؟!
خطاب رسید یک مانع وجود دارد که باید برطرف شود؛ بین این هفتاد هزار نفر یک سخن چین دو بهم زن بدزبان نشسته، اگر برود من باران می فرستم.
موسی بن عمران هم بالای بلندی بدون اینکه سخن چین و بدزبان رابشناسد گفت آدم دو بهم زن و سخن چین بلند شو از میان این جمعیت برو بیرون؛ به خاطر تو یک نفر باران نمی آید.
سخن چین که خودش را می شناخت سرش را در لباسهایش کرد و گفت محبوبم، من از میان جمعیت بلند شوم که دیگر آبرو برایم نمی ماند و دیگر نمی توانم در مصر زندگی کنم، اشتباه کردم و غلط کردم من را ببخش و بیامرز و آبروی من را نبر!
بارش باران آغاز شد؛ موسی(ع) گفت: خدایا کسی که بلند نشد برود پس چه شد؟!
خطاب رسید: با من آشتی کرد، من با بنده ای که آشتی کند، با او آشتی می کنم؛ کسی که عاشق من است منم عاشقش هستم؛ موسی(ع) گفت خدایا کی بود؟! گفت من که بهت گفتم سخن چینی گناه زشتی است حالا من خودم سخن چینی و معرفیش کنم تا بین او و تو بهم بخورد؟! او سخن چین بود اما الان پاک شده و من سخن چینی نمی کنم معطل من نباش موسی!