زینب می داند خدا بی عیب و نقص است، زینب می داند خدا قدرت و رحمتش عیب ندارد، کارش عیب ندارد. چنان با آرامش این هشتادو چهار نفر رفتند شام، در بارگاه یزید هم یزید آمد غلطی بکند، دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بلند شد گفت: یَابنَ الطُّلَقاء؛ ای پسر آزادشدگان. جدّ من، آدم های بدبخت، آدمهای پست، آدمهایی که در مکه در فساد بی نمونه بودید، «کِد کَیدَکَ»؛ هرنقشه ای داری به کار بگیر. «وَ اسعَ سَعیَکَ»؛ هر اسبی داری بتازان. «وَ اللهِ لا تَمُوتُ ذِکرَنا»؛ به پروردگار قسم، سخن ما را، حرف دربارهٔ ما را، یاد ما را، از این عالم هستی نمی توانید جمع بکنید، شما نابودید و فراموش می شوید، اما حسینِ ما روز به روز موجش زیاد می شود.
درست است اینجا زینب غیب گویی کرد، درست است. جلوی چشم ما هفتاد و دو نفر را قطعه قطعه کردید و لباسهایشان را غارت کردید. آن بیابان یک روزی شهر می شود و دلها از همه جای دنیا متوجه آن شهر می شود. و زینب شما را دید که در اربعین، بیست و پنج میلیون با پای برهنه کنار قبر می روید.