یکی از اولیاء خدا مادرش از دنیا رفت، برای مادر خود عین زن جوان مرده گریه می کرد. دوستان به او گفتند آقا شما که مخ دین هستید، شما که مخ معارف هستید، خب مرگ یک مسئله الهی است نوبت مادر شما بوده مادر شما رفت یک روز دو روز گریه چرا این قدر ادامه می دهید؟! گفت فکر کردید من برای مادرم گریه می کنم؟! من برای مادرم گریه نمی کنم! خداوند کلید بهشت رفتن من را در یک بخش زندگی مادر من قرار داده بود؛ من دارم گریه می کنم که چرا یک همچین کلیدی از دست من رفت.