بعد از بحثهای طولانی که با برخی از اهل تسنن درباره شیعه و حقانیّت و ولایت بلافصل امیرالمؤمنین میشود، و بعد از آن که ادله امامت و خلافت آن حضرت از جمله حدیث غدیر ملاحظه میگردد و پی به صحت سند و قوّت دلالت آن برده میشود، آخرین سؤال یا اشکالی که از طرف اهل سنت مطرح میشود این است که چه شد که با وجود این حجم از آیات و روایات در شأن و امامت علی(ع)، صحابه به آنها بی اعتنایی کرده و توجّهی به آن نکردند؟ علی بن ابیطالب(ع) را رها کرده و به سراغ دیگران رفتند و آنها را به خلافت برگزیدند؟ آیا اعراض مردم سبب سست شدن روایات نمیشود؟
شیخ سلیم البشری بعد از بحث طولانی با مرحوم سید شرف الدین عاملی و تصدیق احادیث ولایت و امامت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) میگوید: «من چه بگویم! از طرفی به این ادله نگاه میکنم آنها را از حیث سند و دلالت تمام مییابم، ولی از طرف دیگر میبینم که اکثر صحابه از علی(ع) اعراض نمودند، و این بدان معنا است که به این روایات عمل نکردهاند، من با این سیاهی لشکر چه کنم؟»( المراجعات)
لذا جا دارد که به این سؤال پرداخته و موضوع را به طور وضوح بیان کنیم تا حق روشن گردد.
عامل اول: وجود دو خط فکری در میان صحابه
هرکس که مطالعهای در رابطه با حیات صحابه در عصر رسول خدا(ص) و بعد از آن داشته باشد، پی میبرد که دو خط فکری در میان آنها حاکم بوده است:
الف - خطّ فکری اجتهاد در مقابل نصّ:
این خطّ فکری معتقد است که لازم نیست به تمام آن چه که پیامبر(ص) به آن خبر و دستور داده ایمان آورده و تعبّداً آن را قبول کنیم، بلکه میتوان در نصوص دینی مطابق با مصالحی که درک میکنیم اجتهاد کرده و در آن تصرّف نماییم. این خط فکری از مبانی اساسی مدرسه خلفا قرار بود و پیامبر اکرم(ص) مصائب فراوانی را از این نوع خط فکری تحمّل نمود.
ب - در مقابل این اتجاه و خط فکری، خط فکری دیگری است که معتقد است، باید در مقابل مجموعه دستورات دین و شریعت تسلیم بوده و تعبّد کامل داشت. این خط فکری همان طریق و ممشای اهل بیت و به تعبیر دیگر مدرسه اهل بیت است.
طرفداران طریق اجتهادی
از آنجا که اجتهاد در مقابل نصوص به جهت رعایت مصالح، امری موافق با میل و طبیعت انسان است، لذا گروهی از صحابه از همان زمان حیات پیامبر(ص) دست به این کار زده و عملاً با حضرت به مقابله پرداختند، که میتوان از سردمداران این جرأت و خط فکری را عمر بن خطاب دانست.
او کسی بود که در صلح حدیبیه شدیداً با پیامبر برخورد کرد و در اذان تصرّف کرده (حی علی خیرالعمل) را از آن ساقط نمود و به جای آن (الصلاة خیر من النوم) را در اذان صبح اضافه کرد. او از متعة النساء منع کرده و حجّ تمتع را نیز تعطیل نمود. او در برخی از امور امثال تجهیز لشکر اسامه و احضار قلم و دوات برای پیامبر(ص) به جهت نوشتن وصیّتش، مخالفت عملی نمود. اینها همه دلالت بر وجود یک نوع خط فکری خاص در بین برخی از صحابه داشته است که به جهت آن برداشت و خط فکری این گونه با پیامبر عمل میکردند. آنها پیامبر را در غیر وحی قرآنی یک فرد عادی بیش نمیدانستند.
فردی که همانند سایر افراد مردم اشتباه کرده و به خطا میرود و لذا بر مردم است که در مقابل خطاها و اشتباهات او بایستند. آنها معتقدند که ممکن است پیامبر خلاف مصلحت عمل کرده باشد، لذا بر ما است که مصالح واقعی را درک کرده و مطابق آن عمل کنیم گر چه خلاف نصّ کتاب و سنت باشد.
عمر بن خطاب در توجیه مخالفت با پیامبر(ص) در نوشتن وصیتنامه خود میگوید: «من میدانستم که پیامبر چه چیزی قصد داشت بنویسد، او اراده نموده بود تا به اسم علی تصریح کند، ولی من به جهت مهربانی و احتیاط بر اسلام از آن امتناع نمودم».( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 21)
عذر مدرسه خلفا در مخالفت با امام علی(ع)
با مراجعه به تاریخ و کلمات رؤسای مدرسه خلفا پی میبریم که در عملکرد خود برای گرفتن حقّ خلافت امیرالمؤمنین(ع) به بهانههایی تمسک جستند که نه تنها عذری شرعی و عقلانی برای عمل آنها نیست، بلکه خود، دلالت بر بطلان افکار آنها میباشد. اینک به برخی از این توجیهات اشاره میکنیم:
1 - کراهت قریش:
گاهی در توجیه عمل ناشایست خود به جملهای تمسک میکردند که غربزدگان امروز نیز این شعار را بر زبان خود جاری ساخته و آن را دنبال میکنند. آنان میگفتند: قریش کراهت دارد که نبوّت و خلافت در یک خاندان قرار گیرد، اگر نبوّت در خاندان بنیهاشم بوده، امامت و خلافت نبی باید در خاندانی دیگر قرار گیرند. و از آنجا که باید توسعه سیاسی در حکومت اسلامی باشد، لذا به خاطر جلب نظر قریش، خلافت و امامت را از علی(ع) که از بنی هاشم است سلب مینماییم.
پاسخ:
بهترین پاسخ را در آن زمان ابن عباس در ردّ این استدلال داده است. او در جواب آنها گفت: «اگر قریش خلافت را برای خود انتخاب کرد به جهت آن که خواست و اراده خدا بود، اشکالی ندارد، ولی حق، خلاف این امر است، خداوند متعال گروهی را متّصف به کراهیت کرده و فرموده است: «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ»؛ «این به خاطر آن است که از آن چه خداوند نازل کرده کراهت داشتند؛ از این رو خدا اعمالشان را حبط و نابود کرد!».( سوره محمّد، آیه 9)
خواست خداوند چنین بوده که علی و اهل بیتش را بر دیگران برتری دهد، زیرا قلوب آنان از قلب رسول خدا است. آنان کسانیاند که خداوند رجس و پلیدی را از وجودشان دور کرده و قلبشان را پاک گردانیده است».( تاریخ طبری، ج 4، ص 224)
در حکومتی که به اسم اسلام و دین برپا شده معنا ندارد که به خاطر جلب توجّه عدّهای بی دین و بی تفاوت و دشمن اسلام و مسلمین، به آنها امتیاز داده و حتّی پستهای کلیدی را در اختیار آنان قرار داد، یا حاکم عادل اسلامی که از جانب خداوند متعال برای رهبری جامعه معیّن شده را عزل کرده و اشخاص ناقابلی را بر این سمت گماشت. آیا این قریش که بر آنها دل میسوزاند همان کسانی نبودند که در مدت عمر پیامبر(ص) چه در مکه و چه در مدینه، به اسلام و مسلمین و شخص پیامبر ضربههای هولناکی زدند و در آخر نیز به جهت ترس و خوف از مسلمین اسلام اختیار کردند؟
آیا به خاطر جلب توجه آنان باید دست از حقّ و حقیقت شسته و صاحب حقّ را خانهنشین کرد و کسانی را به جای او بر حکومت اسلامی نشاند که از اسلام و دین چندان اطّلاعی ندارند؟
2 - عرب تحمّل علی(ع) را ندارد:
گاهی در توجیه غصب خلافت امام علی(ع) اینگونه عذر میآوردند: از آنجا که علی(ع) مظهر عدل و عدالت است عرب تاب و توان عدالت او را ندارد لذا صلاح نیست که او خلیفه مردم باشد.( الطبقات الکبری، ج 5، ص 20)
پاسخ:
اولاً: این اجتهاد در مقابل نصّ و به تعبیری کاسه از آش داغتر شدن است. کسانی که بر فرض چنین نیتی داشتند آیا مشاهده این همه سفارشات رسولخدا(ص) و وصایای او با تأکیدات فراوان در شأن امیرالمؤمنین(ع) را نکردند؟ آیا آنان پیامبر را معصوم و خیرخواه و مصلحت اندیش امت نمیدانند؟ آیا به خاطر عدم تحمّل حقّ میتوان از حقّ گذشت و به باطل روی آورد؟ باطلی که جز گمراهی چیز دیگری در آن نیست. خداوند متعال میفرماید: «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ»؛ «پس بعد از حق، چه چیزی جز گمراهی وجود دارد؟!».( سوره یونس، آیه 32)
اگر امر چنین است چرا رسول خدا(ص) به جهت تألیف قلوب مشرکین، از مواضع اصولی خود هیچ قدمی عقبنشینی نکرد حتّی حاضر شد تمام مشکلات و گرفتاریها از قبیل هجرت از موطن اصلی خود و جنگ را بپذیرد، ولی قدمی از مواضع خود عقب نشینی نکند.
ثانیاً: آیا عرب نسبت به اشخاص دیگر غیر از علی(ع) استقامت و رضایت داشتند که با علی نداشتند؟ مگر نه این بود که سعد بن عباده رئیس قومی بزرگ با ابوبکر مخالفت کرد؟ مگر نه این است که گروهی به طور کلّی از دین رسول خدا(ص) خارج شده و مرتد گشتند؟ مگر نه این است که برخی قسم یاد کردند که ما تا ابد با ابافصیل بیعت نمیکنیم؟ ( تاریخ طبری، ج 3، ص 254)مگر نبود که انصار در سقیفه بر ابوبکر اعتراض کردند و غضب قریش را به این جهت برانگیختند تا کار به جایی رسید که بین آنان درگیری شد و به یکدیگر فحش و ناسزا گفتند؟( تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 128)
هرگز انصار قصدشان این نبود که علی(ع) را از خلافت عزل کنند، زیرا اکثر آنان میگفتند: ما با کسی غیر از علی بیعت نمیکنیم.( تاریخ طبری، ج 3، ص 202 ؛ الکامل، ج 2، ص 325)
هرگز قبائل عرب قصد تمرّد بر امام علی(ع) را در صورت به خلافت رسیدن نداشتند. آنان در بین خود کسی را غیر از علی(ع) اولی به مقام خلافت بعد از رسول نمیدانستند.
آلوسی در توجیه این قصه که چرا رسول خدا(ص) ابوبکر را از تبلیغ سوره برائت کنار زد و علی بن ابیطالب را بر این کار انتخاب کرد و فرمود: «نباید سوره را کسی غیر از من یا کسی که از سنخ خود من است ابلاغ کند» میگوید: «زیرا عادت عرب بر این بود که کسی متولی عهد میثاق الهی و نقض آن نشود مگر خود پیامبر یا کسی که از نزدیکان او باشد، تا حجّت بر مردم تمام گردد».( روح المعانی، ج 10، ص 45)
از کلام آلوسی به خوبی استفاده میشود که مردم نماینده و شخص منتخب رسولخدا(ص) را به خوبی میپذیرفتند، ولی چه کنیم که عدهای با شیطنت و زیرکی خاص عقول مردم را تخدیر کرده و به انحراف کشیدند.
حقّ آن است: کسی که عرب یا قریش بر او استقامت نداشت و زیر بار او نمیرفت علی(ع) نبود بلکه همان چند نفر از مهاجرین بودند که ماهیتشان بر همه معلوم بود و لذا برای پیش بردن آمال شوم و مطامع خود از هر راهی حتّی تهدید و زور استفاده میکردند.
ابن ابیالحدید میگوید: «اگر شلاق و تازیانه عمر نبود خلافت ابوبکر پابرجا نمیشد».( شرح ابن ابی الحدید، خطبه سوم)
آنان به جای این که مردم را به حق و حقیقت و ولایت به حقّ امیرالمؤمنین(ع) دعوت کنند، مردم را از او دور کرده و عقول آنان را تخدیر کردند، مردم را فریب داده و خلافت را به نام خود تمام کردند. آنان خصوصاً عمر به همان اندازه که برای تثبیت خلافت ابیبکر فعالیت کردند اگر نیمی از آن را برای تثبیت خلافت علی(ع) به کار میگرفتند هرگز کار به اینجا نمیکشید.
مگر ابوسفیان، طلحه و زبیر در آن زمان از سردمداران و طرفداران علی(ع) نبودند، مگر ابوسفیان رئیس قریش پیشنهاد بیعت بإ؛ًًشخ علی(ع) را بعد از وفات پیامبر(ص) نداد. مگر گروهی از مهاجرین و انصار در خانه آن حضرت به جهت مخالفت با ابیبکر تحصّن نکردند تا آن که آنها را با زور و تهدید برای بیعت بردند، مگر زبیر شمشیر نکشید و نگفت که این شمشیر را غلاف نمیکنم تا با علی بیعت شود؟( العقد الفرید، ج 4، ص 85)
اینها که حقّ را به بهانههای مختلف از علی(ع) گرفتند تنها به فکر حکومت و مطامع شخصی خود بودند و هیچگاه به فکر دیگران و اسلام نبودند ولی با این بهانهها عقول مردم را تخدیر نمودند.
خضری میگوید: «شکی نیست که اگر خلیفه از آل بیت نبوت میبود به طور حتم مردم بیشتر به آن میل پیدا کرده و با رغبت تمام با او بیعت میکردند همانگونه که با رغبت و میل با پیامبر بیعت کرده و به او گرویدند، زیرا جنبههای دینی، اثر محکمی در میان مردم دارد. به همین جهت است که در اوائل قرن دوم عدهای به عنوان اهلبیت پیامبر(ص) مردم را به خود دعوت کرده و به پیروزی رسیدند...».( تاریخ الامم الاسلامیه، ص 497)
3 - کمی سنّ:
عمر بن خطاب در جواب اعتراض ابن عباس که چرا حقّ امیرالمؤمنین(ع) را گرفتید میگویند: «من گمان نمیکنم که علت منع علی از خلافت غیر از این باشد که قوم، او را کوچک به حساب میآوردند».
ابن عباس در جواب عذر عمر بن خطاب میگوید: «خداوند از آن جهت که او را اختیار کرد علی(ع) کوچک نشمرد».( شرح ابن ابی الحدید، ج 6، ص 45)
مگر مقام و فضیلت به سن است؟ مگر نه این است که اسامة بن زید جوانی نوزده یا بیست ساله بیش نبود، چرا پیامبر این قدر اصرار بر امارت او بر لشکر خود داشت، حتّی با اصرار فراوان از جانب عمر و ابوبکر و دیگران که او کم سنّ است، در میان ما بزرگان و پیرمردان ورزیده جنگ وجود دارد چرا او را بر این امر انتخاب کردید؟ حضرت به سخنان آنان گوش نداد و فرمود: «اگر در امارت او تردید میکنید قبلاً در امارت پدرش نیز تردید داشتید». از این عملکرد پیامبر استفاده میشود که مقام و منصب به لیاقت است نه به سنّ.
4 - خدا نخواست:
برخی نیز در توجیه عملکرد غلط خود به جبر متوسل میشوند و میگویند: «اگر چنین شد جهتش این بود که خدا نخواست تا علی(ع) به خلافت برسد، گرچه رسولخدا بر این امر اصرار میورزید. و هنگام تعارض بین مراد خداوند و مراد رسول او حقّ تقدم با خداست».( همان، ج 12، ص 78)
پاسخ:
اولاً: این توجیه در حقیقت بازکردن باب جبرگرایی است، که اگر این مسئله باب شود به همه امور حتی گناهان بشر نیز تعمیم داده میشود و در نتیجه تمام مبانی عقلایی و عقلی و نقلی بر هم خواهد ریخت. خداوند هر فعلی را با اختیار از بشر درخواست کرده نه به جبر.
ثانیاً: مگر درخواست ولایت علی بن ابی طالب(ع)اختصاص به رسول خدا دارد تا با خواست خداوند متعال تعارض داشته باشد؟ مگر خداوند متعال در آیات متعدد همچون آیه ولایت، سخن از ولایت امیرالمؤمنین(ع) به میان نیاورده است؟
ثالثاً: مگر ممکن است که رسول خدا(ص) اراده چیزی کند که خلاف اراده و مراد خدا باشد؟ مگر قرآن نمیفرماید: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»؛ «بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید! تا خدا [نیز] شما را دوست بدارد.»( سوره آل عمران، آیه 31)
و نیز در جایی دیگر میفرماید: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»؛ «کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است.»( سوره نساء، آیه 80)
نتیجه: در توجیه اول از اعراض صحابه از امیرالمؤمنین(ع) بعد از وفات رسول خدا(ص) گفتیم که: دو اتجاه و روش فکری در میان صحابه حاکم بوده است، برخی خود را صاحب نظر در مقابل شریعت دانسته و در مقابل آن مصلحت اندیشی کرده و اجتهاد مینمودند. اینان در مورد ادله خلافت و امامت علی(ع) نیز چنین کردند، در صدد توجیه آن به انواع حیلهها برآمدند.
و از طرفی دیگر امر برای گروهی دیگر از صحابه مشتبه شد، زیرا آنان صاحبان این خط فکری را از صحابه میپنداشتند، کسانی که با پیامبر حشر و نشر داشتند، باور نمیکردند که اینها شیطنت کرده و پا بر روی حق و حقیقت بگذارند.
گروهی دیگر به تعبیر علی(ع) «همج رعاع» بوده با هر بادی میل پیدا میکردند. خصوصاً آن که داهیه و مصیبت وفات پیامبر(ص) اثر سنگینی بر آنان گذاشته بود که قدرت فکر کردن در امور را از آنان گرفته بود، و لذا رؤسای مدرسه خلفا این وقت را بهترین موقعیّت برای اجرای نقشههای خود پنداشتند و سریع به سقیفه رفتند و مسئله خلافت را به نفع خود به پایان رساندند.
عامل دوّم: حقد و کینه
امام علی(ع) کسی بود که پدران و اجداد کافر و فاسق عدهای از همین افراد تازه مسلمان را در جنگها به قتل رسانده بود و لذا کینه عجیبی در دل از این جهت نسبت به آن حضرت داشتند.
علی بن حسن بن فضّال از پدرش نقل میکند که: از امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا(ع) سؤال کردم درباره امیرالمؤمنین(ع): چه شد که مردم از او اعراض کرده و به دیگری میل پیدا کردند، در حالی که فضیلت و سابقه او در اسلام و منزلت او را نزد رسول خدا(ص) میدانستند؟ حضرت فرمود:
جهتش این است که امام علی(ع) پدران و اجداد و برادران و عموها و خالهها و نزدیکان آنان را که دشمن خدا و رسول او بودند تا حدّ زیادی به قتل رسانید، لذا به این جهت کینه حضرت را در دل گرفتند، و نمیخواستند که او متولی امورشان شود ولی از غیر علی(ع) در دل کینهای نداشتند آنگونه که از علی(ع) داشتند، زیرا کسی به مانند علی(ع) در جهاد بر ضدّ مشرکان شرکت نکرده بود. و به همین جهت بود که از او اعراض کرده و به سراغ دیگری رفتند».( علل الشرایع، ج 1، ص 146، ح 3 ؛ عیون اخبار الرضاعلیهالسلام، ج 2، ص 81، ح 15)
عبداللَّه بن عمر به علی(ع) عرض کرد: «چگونه قریش تو را دوست بدارد در حالی که تو در روز بدر و احد هفتاد نفر از بزرگان آنان را به قتل رساندی».( المناقب، ج 3، ص 220)
از امام زین العابدین(ع) و نیز ابن عباس سؤال شد: چرا قریش نسبت به علی(ع) بغض داشت؟ امام(ع) فرمود: «زیرا دسته اول آنان را به جهنم واصل کرده، و دسته آخر را نیز خوار و ذلیل کرد».( بحارالانوار، ج 29، ص 482)
ابوحفص میگوید: «حریز بن عثمان شدیداً بر علی(ع) حمله میکرد و بر بالای منابر او را دشنام میداد و همیشه میگفت: من او را به جهت این که پدرانم را به قتل رسانید دوست ندارم».( مختصر تاریخ دمشق، ج 6، ص 276)
لذا در تاریخ مشاهده میکنیم که یزید بن معاویه بعد از به شهادت رساندن حسین بن علی بن ابیطالب(ع) خطاب به سر مبارک کرده و اشعار ابن زبعری را میخواند که در آن اشاره به مقابله به مثل از کشتههای بدر است.
لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
لأهلّوا واستحلّوا فرحاً ثمّ قالوا یا یزید لاتشل
قد قتلنا القوم من ساداتهم وعدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل
لست من خندف ان لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل
( البدایة و النهایة، ج 8، ص 142 ؛ تذکرة الخواص، ص 235 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 283)
عامل سوّم: امام علی(ع) مرد عدالت
امام علی(ع) کسی بود که بدون جهات الهی و تقوایی کسی را بر دیگری مقدّم نمیداشت، او کسی بود که همه را به یک دید نگاه میکرد، از این جهت خلافتش خوشایند عدهای نبود، آنان میخواستند کسی به خلافت منصوب شود که بین آنان تبعیض قرار داده و بهرهای بیشتر از بیت المال مسلمین به آنان برساند.
ابن ابی الحدید مینویسد: «مهمترین سبب در اعراض عرب از امیرالمؤمنین(ع) مسئله مالی بود، زیرا علی(ع) شخصی نبود که کسی را بیجهت بر دیگری برتری دهد، عرب را بر عجم تفضیل بخشد همانگونه که پادشاهان چنین میکردند. او کسی بود که هرگز اجازه نمیداد تا شخصی به جهات خاصّ به او متمایل گردد...».( شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 197)
او نیز از هارون بن سعد نقل میکند که عبداللَّه بن جعفر بن ابیطالب به علی(ع) عرض کرد: ای امیرالمؤمنین! از تو میخواهم که دستور دهی به من کمکی شود، به خدا سوگند که هیچ نفقهای ندارم جز اینکه مرکب خود را بفروشم تا با آن امور معاش خود را بگذرانم.
حضرت فرمود: «نه به خدا سوگند، من چیزی را برای تو نمییابم جز آن که تو عمویت را امر کنی تا سرقت کرده و از آن به تو چیزی بدهد».( همان، ص 200)
همو میگوید: «از جمله منحرفین از علی(ع) انس بن مالک است، کسی که مناقب آن حضرت را کتمان کرده و به خاطر میل به دنیا کمک به دشمنان آن حضرت نمود...».( همان، ج 4، ص 174)
عامل چهارم: دشمنی با بنی هاشم
تاریخ گواهی میدهد که قریش زمان رسول خدا(ص) عداوت و دشمنی خاصی با بنیهاشم داشت. تا هنگامی که آن حضرت زنده بود از هیچ آزار و اذیتی فروگذار نکرد؛ زیرا بعد از ظهور اسلام و دعوت پیامبر به دین جدید مشاهده کردند که با خسارت عظیمی از ناحیه او و دینش مواجه شدهاند، خصوصاً آن که هدف اصلی این دین بر قلع و قمع بت پرستی و اعتقادات آنان برپا شده است. آنان مشاهده میکردند که روز به روز محمّد(ص) در قلوب مردم نفوذ کرده و مردم به او و دین و آیینش جذب میشوند و در مقابل آنها جبههای عظیم تشکیل دادهاند. لذا کینه آن حضرت را به دل گرفته در صدد جبههگیری با او برآمده و شدیداً به مقابله پرداختند.
عباس بن عبدالمطلب روزی در حالی که غضبناک بود بر رسول خدا(ص) وارد شد. حضرت به او فرمود: چه چیز تو را به غضب درآورده است؟ عرض کرد: ای رسولخدا! ما چه کردهایم با قریش که هرگاه به خودشان میرسند با روی باز همدیگر را در آغوش میگیرند ولی هر گاه با ما ملاقات میکنند طور دیگری معامله میکنند؟
راوی میگوید: در این هنگام بود که رسول خدا(ص) به حدّی غضبناک شد که صورتش قرمز گشت، آنگاه فرمود: قسم به کسی که جانم به دست اوست در قلب کسی ایمان داخل نمیشود تا این که شما را به خاطر خدا و رسولش دوست بدارد...( ینابیع المودة، ج 1، ص 53)
رسول خدا(ص) از آنجا که برای پیشبرد اهداف الهی خود مجبور بود تا با آنان مقابله کند، لذا در این راستا از علی(ع) کمکهای فراوان گرفت. برخی از آنان که اقوام و افراد عشیره خود را در جنگها از دست داده بودند کینه و خشم خود را بعد از وفات پیامبر(ص) بر علی بن ابیطالب ریخته و از او قصاص نمودند، و نگذاشتند تا به حقّی که خداوند برای او معیّن کرده بود برسد.
عمر بن خطاب در مناظرهای که با ابن عباس دارد در آخر آن میگوید: «به خدا سوگند همانا علی پسر عمویت از همه به خلافت سزاوارتر است، ولی قریش تحمّل او را ندارد».( تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 137 ؛ کامل ابن اثیر، ج 3 ص 24)
انس بن مالک میگوید: «با رسول خدا و علی بن ابیطالب بودیم گذرمان به باغی افتاد، علی عرض کرد: ای رسول خدا! آیا نمیبینی که این باغ چقدر زیباست؟ پیامبر فرمود: باغ تو در بهشت از این بهتر است. انس میگوید: ما بر هفت باغ گذر کردیم، و این سؤال و جواب در آنها تکرار شد. رسولخدا(ص) ایستاد و ما نیز توقف نمودیم، آنگاه سر خود را بر علی گذاشت و شروع به گریه نمود. علی(ع) عرض کرد: ای رسول خدا! چه چیز تو را به گریه درآورد؟ پیامبر فرمود: کینهها در سینههای قومی که آنها را بر تو آشکار نمیسازد تا من از دنیا بروم...».( شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 107)
پیامبر در حدیثی خطاب به علی(ع) کرده و فرمود: «همانا امت زود است که بعد از من بر تو حیله کنند».( مستدرک حاکم، ج 3، ص 150، ح 4676)
و نیز خطاب به علی(ع) فرمود: «آگاه باش همانا زود است که بعد از من مشکلاتی خواهی دید. علی(ع) عرض کرد: آیا در سلامت دینی هستم؟ پیامبر(ص) فرمود: آری در سلامت دینی خواهی بود».( همان، ص 151، ح 4677)
عثمان روزی خطاب به علی(ع) کرده و گفت: «چه کنم اگر قریش تو را دوست ندارد، زیرا تو کسی هستی که از آنان در جنگ بدر هفتاد نفر را به قتل رساندی».( شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ص 23)
امام علی(ع) به خداوند عرضه میدارد: «بار خدایا! به تو از قریش شکایت میکنم، آنان انواعی از شرّ و خدعه در سر داشتند که بر رسولت پیاده کنند ولی از آن عاجز ماندند و تو بین آنان با نیاتشان حائل شدی، بعد از پیامبر(ص) دور مرا گرفتند و نیت شوم خود را بر من جاری ساختند. بار خدایا! حسن و حسین را حفظ گردان، و تا زندهام آنها را از گزند قریش مصون دار، و هنگامی که جانم را گرفتی تو بر آنان مراقب باش و تو بر هر چیز شاهدی».( همان، ج 20، ص 298، رقم 413)
شخصی به امام علی(ع) عرض کرد: خبر بده مرا، اگر پیامبر فرزند پسری داشت که به حدّ بلوغ و رشد رسیده بود آیا عرب امر خلافت را به او واگذار میکرد؟
حضرت فرمود: «هرگز، بلکه اگر آن تدبیری که من انجام دادم انجام نمیگرفت عرب او را میکشت. عرب نسبت به کار محمّد کراهت داشت، و از آن چه خداوند به فضلش به او داده بود حسد میورزید...».( همان، رقم 414)
منبع : سنت