فارسی
يكشنبه 02 دى 1403 - الاحد 19 جمادى الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

راویان حدیث غدیر (بخش دوم)

موضوع "غديرخم" در نظر علماى اهل سنت نيز ثابت و محقق است و از متواترات و مسلمات است اينك نام راويان حديث غدير خم را از صحابه و تابعين تا آنجا كه بطرق منتهيه بانها وقوف يافته ايم بترتيب حروف - الفبا - ذكر مينمائيم :
راویان حدیث غدیر (بخش دوم)

 و نيز در جلد 9 - "مجمع الزاويد" ص 105 نقل از ترمذى و طبرانى و بزار باسنادشان از زيد چنين مذكور است : گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله امر فرمود، نهال هاى خار از آن زمين كنده شد و آنجا را آب پاشى كردند سپس خطبه خواند. پس قسم بخدا هيچ چيزى كه تا قيام قيامت واقع ميشود نماند جز اينكه انروز ما را بان خبر داد. سپس خطاب بمردم فرمود : كيست كه اولى است "سزاوارتر است" بشما از خود شما ؟

گفتيم خدا و رسولش اولى "سزاوارتر" هستند بما از خود ما. فرمود پس هر كه من مولاى اويم پس از من اين يعنى على عليه السلام مولاى او است پس دست او را گرفت و گشود سپس گفت : بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد "و رجال اين سند را مورد وثوق و اطمينان دانسته" لفظ حافظ هيثمى تمام شد.

و آنچه را كه ترمذى و نسائى بطريق خودشان روايت كرده با ذكر سند از زيد بن ارقم ثبت نموده است. و حافظ زرقانى مالكى در جلد 7 - " شرح المواهب " ص 13 اين حديث را از زيد بن ارقم روايت نموده و ضياء مقدسى صحت طريق آنرا اعلام داشته و از طريق طبرانى در قسمتى از حديث، اين جمله از فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله را ذكر نموده كه فرمود.

 

اى مردم : همانا خدا مولاى من است و من مولاى اهل ايمان هستم. و من اولى "سزاوارتر" باهل ايمان هستم از خود آنها پس هر كسى كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد "بار ديگر اين دعا را تاكيد فرموده بجمله : احب من احبه و ابغض من ابغضه".

و يارى كن كسى را كه او يارى كند و خوار گردان كسى را كه او را خوار گرداند و او را مدار و محور حق قرار ده. و اين حديث را خطيب خوارزمى در مناقب ص 93 باسنادش از حافظ ابى بكر احمد بن حسين بيهقى از ابى عبد الله حافظ محمد بن يعقوب از فقيه ابى نصر احمد بن سهيل از حافظ صالح بن محمد بغدادى از خلف بن سالم از يحيى بن حماد از ابى عوانه از سليمان اعمش از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد بن ارقم بلفظ حافظ نسائى روايت نموده كه در صفحه 29 لفظ او از خصايصش نقل شده است.

و ابن عبد البر در جلد 2 " الاستيعاب " ص 473 و ابو الحجاج در " تهذيب الكمال فى اسماء الرجال " و ابن كثير شامى در جلد 5 " البدايه و النهايه " ص 208 از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد بطريق نسائى اين حديث را روايت نموده اند و ابن كثير گفته كه اين حديث صحيح است "نقل از ذهبى" و در ص 109 همان جزء " البدايه و النهايه " از ابى الطفيل و يحيى بن جعده و ابى عبد الله ميمون از زيد روايت كرده و گفته اين اسناد نيكو و رجال آن مورد وثوق و اعتمادند و در جلد 7 صفحه 348 از طريق غندر از شعبه از سلمه بن كهيل از ابى الطفيل از ابى مريم يا يزيد بن ارقم و از طريق احمد بسند و لفظ مذكور در ص 29 آنرا ذكر نموده سپس گفته كه :

 

جماعتى كه از جمله آنها ابو اسحق سبيعى و جبيب اساف و عطيه عوفى و ابو عبد الله شامى و ابوالطفيل عامر بن واثله اند اين حديث را از زيد بن ارقم روايت نموده اند. و حافظ گنجى شافعى در " كفايه الطالب " ص 14 بطريق سه گانه احمد بن حنبل آنرا روايت نموده و پس از ذكر الفاظ او بطرق او در ص 15 گفته :

 احمد بن حنبل اين چنين در مسند خود روايت مذكور را با ذكر سند ثبت نموده و چنين راوى اگر آنرا بيك سندهم ذكر مينمود كافى بود تا چه رسد باينكه چنين پيشوائى طرق متعدده خود را در ذكر اين روايت جمع نموده : سپس از مشايخ خود حفاظ اربعه كه عبارتند از : شيخ الاسلام ابو محمد عبد الله ابن ابى الوفاء محمد الباذرائى و قاضى ابو الفضايل عبد الكريم بن عبد الصمد انصارى، و ابو الغيث فرج بن عبد الله قرطبى، و ابو الفتح نصر اله بن ابى بكر بن ابى الياس، باسنادهايشان از جامع ترمذى باسنادش از سلمه بن كهيل از ابى الطفيل آنرا از زيد روايت نموده.

حديث زيد بن ارقم در " جمع الجوامع " و " تاريخ الخلفاء " سيوطى ص 114 و " الجامع الصغير " جلد 2 ص 555 نقل از ترمذى و نسائى و ضياء مقدسى و جلد 7 " تهذيب التهذيب " ابن حجر ص 337 و رياض الصالحين ص 152 و جلد 2 " البيان و التعريف " ص 136 از طبرانى و حاكم باسنادشان از ابى الطفيل از زيد موجود است.

و همچنين در ص 230 از ترمذى و نسائى و ضياء مقدسى باسنادشان از او صاحب كتاب "اخير الذكر" از قول سيوطى گويد كه اين حديث متواتر است و در جلد 6 " كنز العمال " ص 152 از ترمذى و ضياء مقدسى و در ص 154 از احمد و همچنين طبرانى در " المعجم الكبير " و ضياء مقدسى از زيد و از سى نفر از صحابه و در همان صفحه از " كنز العمال " نقل از " المعجم الكبير " طبرانى و در ص 390 از ابى الطفيل عامر بن واثله و ابى عبد الله ميمون و عطيه عوفى و ابى الضحى همگى از زيد و نقل از محمد بن جرير طبرى در " حديث " الولايه " و در ص 102 از زيد بن ابى حيان از زيد و در مشكاه المصابيح " ص 557 از طريق احمد از براء بن عازب و زيد، و در " تذكره خواص الامه " ص 18 گويد : كه احمد در " الفضايل " از قول ابن نمير و او از عبد الملك و او از عطيه عوفى نقل كرده كه عطيه عوفى گفت : نزد زيد بن ارقم آمدم و باو گفتم :

 

من دامادى دارم كه او از تو حديثى را در شان على صلى الله عليه و آله در روز غدير نقل نموده و دوست دارم آن حديث را از تو بشنوم. گفت : شما گروه اهل عراق، در شما هست آنچه هست : "منظور اظهار عدم اعتماد است" پس باو گفتم : از طرف من بر خود نترس. پس گفت : بلى.

در جحفه بوديم. رسول خدا صلى الله عليه و آله در حاليكه بازوى على بن ابى طالب عليه السلام را گرفته بود بر ما بيرون شد و خطاب بمردم فرمود آيا نميدانيد كه من اولى "سزاوارتر" هستم بر مومنين از خودشان ؟ همگى گفتند : بلى چنين است پس فرمود : هر كس كه من مولاى اويم، پس از من على عليه السلام مولاى او است و اين سخن را چهار مرتبه تكرار فرمود.

محمد بن اسمعيل يمنى در " الروضه النديه - شرح التحفه العلويه " بعد از ذكر حديث غدير بطرق مختلفه خود گويد : فقيه علامه حميد محلى در " محاسن الازهار " تمام خطبه پيغمبر را "كه در روز غدير با آن طول و تفصيل ايراد فرموده" ذكر نموده و بسند خود تا منتهى ميشود بزيد بن ارقم گويد :

زيد گفت رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجه الوداع "در مراجعت" آمد تا در جحفه نزول فرمود - بين مكه و مدينه پس امر فرمود زير درختان عظيم و انبوه آنجا را از خار و خاشاك پاك كردند، سپس مردم را باجتماع عمومى براى نماز دعوت كردند. آنروز بسيار گرم و سوزان بود و همگى حسب الامر پيغمبر بسوى آنحضرت گرد آمديم در حاليكه بعضى از ما قسمتى از رداى خود را بر سر كشيده و قسمتى را از شدت سوزندگى زمين زير پا نهاده بود. پس رسول خدا نماز ظهر را با ما بجا آورد و سپس رو بطرف ما بگردانيد و فرمود : حمد و ستايش مخصوص خداوند است.

ستايش ميكنيم او را و از او يارى ميخواهيم و باو ايمان داريم و بر او توكل ميكنيم. پناه بخدا ميبريم از بديهاى نفوسمان و از ناروائى كردارمان. آن خداوندى كه هر كه "در اثر سلب عنايت" او را گمراه كرد براى او راهنمائى نيست و آنكه را كه او راهنمائى فرمايد گمراه كننده اى نخواهد بود. و گواهى ميدهيم كه معبود لايق پرستش جز ذات مقدس و منزه او نيست، و محمد بنده و فرستاده او است. اما بعد. اى مردم.

همانا بتحقيق پيوسته كه براى هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر قبل از او نيست، و همانا عيسى بن مريم در ميان قوم خود چهل سال زيست كرد و من بيست سال شريعت خود را اجرا نمودم. آگاه باشيد كه جدائى من از شما نزديك شده و آگاه باشيد كه من مسئول شما هستم و شما نيز مسئول هستيد. اكنون بگوئيد آيا من تبليغ نمودم ؟ در اين هنگام از هر طرفى در ميان آن گروه پاسخ دهنده برخواسته و گفتند شهادت ميدهيم كه تو بنده خدائى و فرستاده او هستى و بتحقيق رسالت خداوندى را تبليغ فرمودى و در راه خدا كوشش كردى و بامر خدا مبادرت نمودى و تا آخرين دم بندگى او نمودى، خداى بهترين پاداش را كه به پيغمبرى عطا ميكند بتو عطا فرمايد - در اين هنگام فرمود :

آيا نه اينست كه به يكتائى خدا گواهى ميدهيد و باينكه محمد بنده و فرستاده او است، و باينكه بهشت و دوزخ او حق است، و بتمامى كتاب خدا ايمان داريد ؟ گفتند. آرى. فرمود : من نيز شهادت ميدهم كه براستى شما را خواندم و شما نيز تصديق نموديد دعوت مرا. آگاه باشيد كه من بديگر سراى بر شما پيشى ميگريم و شما پس از من بزودى در كنار حوض بر من وارد ميشويد.

 

و هنگامى كه مرا ملاقات ميكنيد. من از شما مواخذه خواهم نمود كه بعد از من با دو چيز گران و نفيس "كه در ميان شما واگذاردم" چگونه رفتار نموديد ؟ در اين موقع امر بر ما مشكل شد : ندانستيم آندو شى ء گران و نفيس چيستند ؟ تا اينكه مردى از مهاجرين برخاست و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا. آن دو چيست ؟

 فرمود : آن يك كه بزرگتر است از آنديگرى كتاب خدا است. سبب و رشته ارتباطى است كه يكطرف آن در دست خداوند و طرف ديگر آن در دست شما است آنرا محكم نگاه داريد و از آن رو بر مگردانيد كه گمراه نشويد و آن ديگر كه كوچكتر است عترت من است. "آنهائى كه رو به قبله من نمودند و دعوت مرا اجابت كردند نكشيد آنها را بر و آنها غلبه ننمائيد و از آنها واپس نمانيد :

همانا من درباره آنان از خداى مهربان و دانا درخواست نمودم و خدا بمن "آنچه درباره آنها مسئلت كردم" عطا فرمود يارى كننده كتاب خدا و عترت من يارى كننده من است و خوار كننده آندو خوار كننده من و پيرو و دوست آندو پيرو و دوست من است و متخلف و دشمن آندو دشمن من. آگاه باشيد و بتحقيق بدانيد كه هيچيك از اقوام و امت هاى قبل از شما هلاك نشدند مگر در اثر اينكه بدلخواه و هواى نفسانى خود رفتار كردند و بر ساحت نبوت خود بمخالفت و دشمنى برخاستند و آنان را كه بعدل و داد برخواستند كشتند :

سپس دست على ابن ابى طالب عليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود : هر كس من ولى اويم پس اين "على عليه السلام" ولى او است. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله اين سخن را سه بار تكرار فرمود : و حافظ ابوالحسن على بن مغازلى واسطى شافعى در " المناقب " اين حديث را عينا با همين الفاظ و حروف و بهمين تفصيل روايت نموده گويد :

از ابويعلى على بن ابى عبد الله علاف بزار شنيديم كه از قول عبد السلام بن عبد الملك بن حبيب بزار و او از قول عبد الله محمد بن عثمان بما خبر داد و او روايت كرد از محمد بن بكر بن عبد الرزاق و او از ابو حاتم مغيره بن محمد مهلبى و او از مسلم بن ابراهيم و او از نوح بن قيس حدانى و او از وليد بن صالح و او از پسر زن زيد بن ارقم... تا پايان حديث مزبور.

 و بدخشانى در " نزل الابرار " ص 19 حديث غدير را بلفظ زيد بن ارقم از طريق احمد و طبرانى ذكر كرده. و در ص 21 نيز از ابى نعيم و طبرانى از ابى الطفيل از زيد روايت كرده و آلوسى در جلد 2 " روح المعانى " ص 350 آنرا روايت نموده و در قمست مربوطه به تابعين نيز بلفظ ابى ليلى كندى حديثى از زيد خواهد آمد.

 

43 - ابو سعيد زيد بن ثابت "وفات او در يكى از سالهاى 45 تا 48 ذكر شده بعد از سال پنجاهم هجرى نيز نوشته شده" ابن عقده در " حديث الولايه " و ابوبكر جعابى در " نخب المناقب " حديث غدير را از او روايت نموده اند. و جزرى شافعى در " اسنى المطالب " ص 4 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير ذكر نموده است.

 

44 - زيد - يزيد بن شراحيل انصارى - نامبرده يكى از گواهانى است كه در روز مناشده براى اميرالمومنين عليه السلام در موضوع حديث غدير شهادت داد كه حديث او بعدا خواهد آمد - حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " داستان شهادت او را روايت كرده و ابن اثير در جلد 2 " اسد الغابه " ص 233 و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " ص 567 آنرا از ابن عقده نقل نموده اند و در مقتل خوارزمى و تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 67 در شمار روايان حديث غدير از صحابه ثبت شده است.

 

45 - زيد بن عبد اله انصارى - ابن عقده در " حديث الولايه " حديث او را با ذكر سند روايت نموده است.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف س" شروع مي شود:

 46 - ابو اسحق سعد بن ابى وقاص "درگذشت او در يكى از سالهاى 54 و 55 و 56 و 58 ذكر شده" و حافظ نسائى در خصايص خود ص 3 باسنادش از مهاجرين مسمار ابن سلمه از عايشه بنت سعد با ذكر سند روايت نموده گفت : از پدرم شنيدم گفت : شنيدم رسول خدا در روز جحفه كه دست على عليه السلام را گرفت و خطبه مشتمل بر حمد و ثناى خداوند ايراد و سپس فرمود : اى مردم : من ولى شما هستم ؟ همگى گفتند : راست فرمودى يا رسول الله، سپس دست على را كه گرفته بود بلند كرده و فرمود : اين ولى من است. اين ولى من است و از طرف من ادا ميكند و من دوستم با كسى كه او را دوست باشد و دشمن هستم با كسى كه او را دشمن باشد. و در خصايص ص 4 باسنادش از عبد الرحمن ابن سابط از سعد آورده كه گفت : در ميان جمعى نشسته بودم كه على عليه السلام را نكوهش كردند.

 به آنها گفتم بتحقيق از رسول خدا صلى الله عليه و آله سه خصلت و امتياز براى على بن ابى طالب عليه السلام شنيدم كه اگر يكى از آن خصلت ها براى من مى بود نزد من محبوب تر بود از شتران سرخ مو شنيدم كه ميفرمود : همانا على براى من بمنزله هرون است براى موسى جز اينكه پس از من پيغمبرى نخواهد بود. و شنيدم كه فرمود :

 البته فردا رايت لشكر اسلام را بكسى ميدهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند. و شنيدم كه ميفرمود : هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است. و در خصايص ص 18 و در چاپ ديگر آن ص 25 باسناد مهاجربن سمار آورده كه گفت : عايشه بنت سعد از سعد نقل كرد كه گفت :

با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم در راه مكه در حاليكه متوجه آنجا بود پس چون به غدير خم رسيد در آنجا براى مردم توقف نمود تا آنها كه عقب مانده بودند رسيدند و آنان كه گذشته بودند بازگشت داده شدند. همينكه همه آن گروه گرد آمدند خطاب بانان فرمود : اى مردم ولى شما "آنكه از روى صلاحيت عهده دار جميع امور شما است" كيست ؟ گفتند.

 

خدا و رسولش - اين سئوال و جواب سه بار تكرار شد. سپس دست على عليه السلام را گرفت و او را بپا داشت و فرمود : هر كس كه خدا و رسولش ولى او است. پس او "على عليه السلام" ولى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد :

و در ص 18 اين حديث را از عامر بن سعد از او روايت نموده و "در طريق ديگر" از ابن عيينه از عايشه بنت سعد از او. و اين حديث را عبد الله بن احمد بن حنبل "بطوريكه در " العمده " ص 48 مذكور است" باسناد از عبد الله بن صفر در سال 299 روايت نموده و گفته كه يعقوب ابن حمدان بن كاسب براى ما بيان نمود از ابن ابى نجيح از پدرش، و ربيعه جرشى از سعد و حافظ بزرگ محمد بن ماجه در جلد 1 " سنن " ص 30 باسنادش از عبد الرحمن بن سابط با ذكر سند روايت نموده از سعد كه گفت :

هنگامى كه معاويه از يكى از سفرهاى حج خود آمده بود سعد بر او داخل شد. در آن مجلس نسبت بعلى عليه السلام زبان بطعن و بدى گشودند و معاويه نيز كلماتى گفت، سعد در خشم آمد و گفت : اين سخنان ناروا را درباره مردى ميگوئى كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او شنيدم كه ميفرمود : هر كس كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است. و شنيدم كه باو "على عليه السلام" ميفرمود. تو براى من بمنزله هارون هستى براى موسى جز اينكه بعد از من پيغمبرى نيست.

و شنيدم كه فرمود : امروز رايت جنگ را بمردى ميسپارم كه خدا و رسول او را دوست دارند ؟ و حافظ حاكم در جلد 3 " مستدرك " ص 116 از ابى زكريا يحى بن محمد عنبرى از ابراهيم بن ابى طالب از على بن منذر - از ابى فضيل از مسلم ملائى از خيثمه بن عبد الرحمن از سعد روايت نموده كه مردى باو گفت : همانا على بن ابى طالب تو را نكوهش نمود براى اينكه از او تخلف نمودى. پس سعد گفت :

 

بخدا قسم اين "تخلف از على" راى من بود كه بخطا پيش گرفتم. همانا به على بن ابى طالب عليه السلام سه امتياز داده شده است كه اگر يكى از آنها بمن عطا شده بود براى من از دنيا و آنچه كه در دنيا است محبوب تر بود بطور تحقيق رسول خدا صلى الله عليه و آله روز غديرخم پس از حمد و ثناى خداوند فرمود :

آيا ميدانيد كه من باهل ايمان اولى و سزاوارترم ؟ گفتيم. آرى. فرمود : بار خدايا هر كس من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است، دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. و على عليه السلام در روز خيبر نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آورده شد در حاليكه چشمان او بعلت بيمارى نميديد و درد چشم خود را برسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه داشت.

پس رسول خدا صلى الله عليه و آله آب دهان خود را در چشم هاى او ريخت و درباره او دعا فرمود. از بركت دعاى آنحضرت تا هنگام شهادتش ديگر مبتلا بعارضه چشم نگشت و خيبر با نيروى او گشوده و فتح گرديد و رسول خدا صلى الله عليه و آله عموى خود عباس و جز او را از مسجد خارج فرمود.

 

پس عباس باو گفت ما را اخراج ميفرمائى در صورتيكه وابسته و قبيله تو هستيم و على را در مسجد باقى ميگذارى ؟ فرمود اخراج شماها و باقى گذاردن او در مسجد بميل و اراده شخص من نبوده و بلكه بر حسب امر الهى اين كار انجام يافت. و حافظ ابو نعيم در جلد 4 " حليه الاولياء " ص 356 باسنادش از شعبه از حكم از ابن ابى ليلى از سعد ابن ابى وقاص روايت نموده كه گفت :

 رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره على ابن ابى طالب عليه السلام سه موهبت و امتياز اعطا فرمود "اول" البته رايت لشكر را فردا بمردى ميدهم كه خدا و رسول را دوست دارد "دوم" داستان مرغ بريان "سوم" حديث غديرخم. و حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " باسنادش از سعيد بن مسيب از سعد و حافظ ابو محمد عاصمى در " زين الفتى " از طريق ابن عقده حديث غدير را از نامبرده "سعد" روايت نموده اند كه عين لفظ آن در حديث تهنيه خواهد آمد.

 و حافظ طحاوى حنفى در جلد 2 " مشكل الاثار " ص 309 باسنادش از مصعب ابن سعد از سعد از طريق - شعبه بن حجاج اين حديث را روايت كرده و درباره شعبه ابن حجاج گفته كه : اين شخص در روايتش از هر حيث ايمن هست و او روايت را ضبط ميكند و گفتار او در روايت حجت است، و حموينى در " فرايد السمطين " باسنادش از عايشه دختر سعد از پدرش حديث غدير را روايت نموده و خطيب خوارزمى در مقتل خود و جزرى در " اسنى المطالب " ص 3 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده اند.

و حافظ گنجى شافعى در " كفايه الطالب " ص 16 بطريق حافظ يوسف بن خليل دمشقى و حافظ ابو الغنايم محمد بن على نرسى باسنادشان از ابن جدعان از سعيد ابن مسيب از سعد روايت نموده اند كه سعيد بن مسيب گويد. بسعد گفتم... تا آخر حديث كه در حديث تهنيه خواهد آمد و صاحب كفايت الطالب در ص 151 گفته كه شيخ الشيوخ عبد الله ابن عمر بن حمويه در دمشق بما خبر داد از قول حافظ ابوالقاسم على بن حسن بن هبه الله شافعى و او از ابوالفضل فضيلى و او از ابوالقاسم خزاعى و او از هيثم بن كليب شاشى و او از احمد بن شداد ترمذى از على بن قادم از اسرائيل از عبد الله بن شريك از حرث بن مالك كه او گفته بمكه آمدم و سعد بن ابى وقاص را ملاقات نمودم و باو گفتم آيا منقبتى از على عليه السلام شنيده اى ؟

گفت : چهار منقبت درباره على مشاهده نموده ام كه اگر يكى از آنها براى من ميبود در نزد من محبوب تر بود از اينكه بمانند نوح در دنيا زندگى كنم. همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله ابابكر را بعنوان ابلاغ سوره "برائت" بمشركين قريش فرستاد و او يكشبانه روز از مسافت را طى كرد، در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : در پى ابى بكر برو و سوره برائت را از او بگير و تو آنرا ابلاغ نما. پس على عليه السلام ماموريت را انجام داد و ابوبكر در حاليكه گريه ميكرد برگشت و عرض كرد : يا رسول الله آيا درباره من آيه نازل شده ؟ آنجناب فرمود جز خير چيزى نيست. همانا از طرف من تبليغ نميكند كسى امرى را جز من و آنكس كه از من باشد. "يا فرمود : و آنكس كه از اهل بيت من باشد".

 

 

 صاحب كفايت الطالب در ص 151 گفته كه شيخ الشيوخ عبد الله ابن عمر بن حمويه در دمشق بما خبر داد از قول حافظ ابوالقاسم على بن حسن بن هبه الله شافعى و او از ابوالفضل فضيلى و او از ابوالقاسم خزاعى و او از هيثم بن كليب شاشى و او از احمد بن شداد ترمذى از على بن قادم از اسرائيل از عبد الله بن شريك از حرث بن مالك كه او گفته بمكه آمدم و سعد بن ابى وقاص را ملاقات نمودم و باو گفتم آيا منقبتى از على عليه السلام شنيده اى ؟ گفت :

چهار منقبت درباره على مشاهده نموده ام كه اگر يكى از آنها براى من ميبود در نزد من محبوب تر بود از اينكه بمانند نوح در دنيا زندگى كنم. همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله ابابكر را بعنوان ابلاغ سوره "برائت" بمشركين قريش فرستاد و او يكشبانه روز از مسافت را طى كرد، در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود :

در پى ابى بكر برو و سوره برائت را از او بگير و تو آنرا ابلاغ نما. پس على عليه السلام ماموريت را انجام داد و ابوبكر در حاليكه گريه ميكرد برگشت و عرض كرد : يا رسول الله آيا درباره من آيه نازل شده ؟ آنجناب فرمود جز خير چيزى نيست. همانا از طرف من تبليغ نميكند كسى امرى را جز من و آنكس كه از من باشد. "يا فرمود : و آنكس كه از اهل بيت من باشد".

و نيز ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد بوديم، هنگام شب ندائى در ميان ما شد كه : بايد هر كه در مسجد است بيرون رود، مگر آل رسول و آل على عليهم السلام. گفت : ما خارج شديم در حاليكه پاپوش هاى خود را ميكشيديم "كنايه از شتاب در بيرون رفتن" همينكه صبح نموديم، عباس بن عبد المطلب نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : يا رسول الله عموهاى خود را بيرون كردى و اين پسر را " على عليه السلام " برقرار نمودى ؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : من از پيش خود و بميل خود امر به بيرون شدن شما و برقرارى اين پسر ننمودم همانا خداوند بان امر نمود. گفت : سومين منقبت على عليه السلام : پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله عمر و سعد را بسوى خيبر فرستاد پس سعد مجروح شد و عمر برگشت. در اين حال رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود البته رايت لشكر را بمردى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند "و اين سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله متضمن مدح بسيارى نسبت بن على عليه السلام بود كه من از احصاى آن ترس دارم". سپس على عليه السلام را طلبيد. عرض كردند :

بدرد چشم مبتلا است، ناچار حسب الامر آنجناب على عليه السلام را در حاليكه دست او را گرفته و او را ميكشيدند نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آوردند. فرمود چشم خود را بگشا عرض كرد نميتوانم - راوى گويد : رسول خدا صلى الله عليه و آله آب دهان خود را در چشم على افكند و با انگشت ابهامش آنرا ماليد و رايت را باو اعطاء فرمود - و منقبت چهارم - روز غديرخم رسول خدا صلى الله عليه و آله سخنانى با مبالغه و تاكيد بيان داشت. سپس فرمود : اى مردم آيا من اولى "سزاواتر" نيستم باهل ايمان از خودشان ؟ "و اين سخن را سه بار فرمود" : همه گفتند. آرى هستى.

فرمود يا على نزديك بيا. پس على عليه السلام دست خود را بلند كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله دست او را تا بحدى بالا برد كه سفيدى زير بغلش نمودار شد. پس گفت : هر كس كه من مولاى اويم. على عليه السلام مولاى اوست، و اين سخن را نيز سه بار فرمود. حافظ گنجى پس از ذكر اين حديث گفته كه :

 

اين حديث نيكو است و جهات آن نيز "از حيث اسناد" درست است. "تا آنجا كه گفت" : و چهام - "حديث غديرخم". ابن ماجه و ترمذى از محمد ابن بشار از محمد بن جعفر آن را روايت نموده اند. و حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 107 از طريق بزار از سعد روايت نموده كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و فرمود : آيا من اولى "سزاوارتر" نيستم بمومنين از خودشان ؟

هر كس كه من ولى اويم پس على عليه السلام ولى او است. سپس هيثمى گفت : اين حديث را بزار روايت نموده و رجال آن مورد اعتماد و وثوق هستند. و ابن كثير شامى در جلد 5 " البدايه و النهايه " ص 212 از كتاب " الغدير " ابن جريرى طبرى از ابى الجوزاء احمد بن عثمان از محمد بن خالد از عثمه از موسى بن يعقوب زمعى "و او مردى است متصف بصداقت و راستى" از مهاجربن مسمار از عايشه دختر سعد از سعد روايت نموده كه گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز جحفه در حاليكه دست على را گرفته بود، و پس از اداى خطبه خطاب بمردم فرمود : من ولى شما هستم. گفتند. راستى گفتى. پس دست على عليه السلام را بلند كرد و فرمود : اين ولى من است و كسى است كه از طرف من اوامر را ابلاغ ميكند و خداوند تعالى دوست كسى است كه او را دوست بدارد. استاد ما ذهبى گفته :

و اين حديث نيكو و داراى غربت است، سپس ابن جرير از حديث يعقوب بن جعفر بن ابى كثير از مهاجرين مسمار آنرا روايت نموده و حديث را ذكر كرده و نيز ذكر نموده كه آنجناب ايستاد تا آنها كه باز مانده بودند ملحق شدند و حسب امر او آنها را كه رفته بودند باز گردانيدند، سپس براى آنها خطبه ايراد فرمود "تا پايان حديث.

"و در جلد 7 "البدايه و النهايه" ص 340 مذكوب است كه حسن بن عرقه العبدى از قول محمد بن خازم پدر معاويه نابينا از موسى بن مسلم شيبانى از عبد الرحمن بن سابط از سعد بن ابى وقاص روايت نموده گفت : معاويه از يكى از سفرهاى حج خود بازگشت پس سعد بن ابى وقاص نزد او آمد، در آن هنگام نام على عليه السلام را بردند. سعد گفت : سه خصلت و مزيت براى او است كه اگر يكى از آنها براى من مى بود محبوب تر بود نزد من از دنيا و آنچه در دنيا است. شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :

 

هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است تا آخر حديث... بلفظ ابن ماجه كه در ص 38 مذكور افتاد. سپس ابن كثير گفت : سند آنرا ذكر نكرده اند و اسناد آن نيكو است. و بطريق سعد جمال الدين سيوطى در " جمع الجوامع " و " تاريخ الخلفاء " ص 114 از طبرانى آنرا روايت كرده و متقى هندى در جلد 6 " كنز العمال ص 154 از ابى نعيم در فضايل صحابه و در ص 405 از ابن جرير طبرى و همچنين وصابى در الاكتفاء فى فضايل الاربعه الخلفاء. " نقل از ابن ابى عاصم و سعيد بن منصور در سنن آندو باسنادشان. و بدخشانى در " نزل الابرار " ص 20 از طبرانى. و ابى نعيم در فضايل صحابه " آنرا از او روايت نموده اند، و نامبرده "سعد بن ابى وقاص" يكتن از عشره مبشره است كه حافظ ابن المغازلى در مناقب خود آنها را از جمله راويان حديث غدير بشمار آورده و همچنين خطيب خوارزمى در مقتلش

 

47 - سعد بن جناده عوفى "پدر عطيه عوفى" ابن عقده در " حديث الولايه " و قاضى ابوبكر جعابى در " نخب المناقب" حديث غدير را از او روايت نموده اند و خوارزمى در مقتل خود او را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ثبت نموده است.

 

48 - سعد بن عباده انصارى خزرجى "در سال 14 يا 15 هجرى وفات يافته" نامبرده يكى از نقباء دوازده گانه است، ابوبكر جعابى در نخب المناقب " حديث او را درباره غديرخم روايت نموده است.

 

49 - ابو سعيد - سعد بن مالك انصارى خدرى "در يكى از سالهاى 63 و 64و 65 و 74 درگذشته و در بقيع مدفون است" حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " باسناد از سهم بن حصين اسدى روايت نموده كه گفت : من و عبد الله بن علقمه متفقا به مكه آمديم و عبد الله نامبرده مدتها بود كه بسيار نسبت به على عليه السلام ناسزا و دشنام ميگفت پس باو گفتم : آيا مايل هستى با اين شخص "يعنى ابو سعيد خدرى" تجديد عهدى كنى ؟

 گفت : آرى، پس نزد ابوسعيد آمديم و عبد الله مزبور باو گفت : آيا درباره على منقبت و فضيلتى شنيده اى ؟ گفت : آرى. و پس از آنكه براى تو بيان نمودم، از مهاجر و انصار و قريش نيز آنرا سئوال كن "تا صدق و حقيقت آن بر تو مدلل شود" و آن اينست كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله روز غديرخم با تاكيد و مبالغه كامل فرمود : آيا من اولى بمومنين نيستم از خودشان ؟ گفتند بلى. و اين پرسش را سه بار تكرار فرمود. سپس فرمود :

 يا على نزديك بيا. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله دستهاى على را بلند كرد تا بحدى كه سفيدى زير بغلشان نمودار شد و گفت : هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است، راوى "سهم بن حصين اسدى" گويد : عبد الله بن علقمه بن ابوسعيد گفت :

تو اين سخنان را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى ؟ ابوسعيد گفت بلى، و اشاره بدو گوش و سينه خود نمود - كنايه از اينكه با دو گوش شنيدم و در سينه آنرا حفظ نمودم" عبد الله بن شريك گفت : پس از اين جريان عبد الله ابن علقمه و ابن حصين نزد ما آمدند و پس از آنكه فريضه ظهر را در گرمى هوا انجام داديم. عبد الله بن علقمه گفت : من. بازگشت بسوى خدا ميكنم و از او نسبت بناسزاهائى كه بعلى عليه السلام گفته ام طلب آمرزش مينمايم - سه بار اين كلمات را گفت - و حافظ ابوبكر بن مردويه باسنادش از ابى سعيد با ذكر سند روايت كرده :

روزيكه در غدير خم رسول خدا صلى الله عليه و آله - مردم را نزد خود خواند، امر كرد آنچه در زير درختان خار و خاشاك بود برطرف ساختند و آن روز پنجشنبه بود. و رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را دعوت بسوى على عليه السلام فرمود... تمام حديث در ضمن شرح آيه اكمال ذكر خواهد شد، و حافظ ابو نعيم در كتاب خود " ما نزل من القرآن فى على " باسنادش از ابى سعيد با ذكر سند روايت كرده كه :

 

پيغمبر صلى الله عليه و آله مردم را دعوت بسوى على عليه السلام كرد در غديرخم و امر كرد، آنچه خار و خاشاك در زير درخت بود كنده و برطرف ساختند... تمام لفظ او انشاء الله بعدا خواهد آمد. و حافظ ابو سعيد مسعود بن ناصر سجستانى در " كتاب الولايه " در آنچه كه با ذكر سند از ابى سعيد روايت نموده همين روايت را كه از حيث متن و روايت و سند آن موافق با روايت ابو نعيم است بيان نموده كه در آينده ذكر خواهد شد، و آنچه را كه حافظ ابوالقاسم عبد الله حسكانى با ذكر سند بيان نموده نيز از حيث متن و سند با نامبردگان - موافق و مطابق است، و آن نيز انشاء الله خواهد آمد.

 و حافظ ابو الفتح محمد بن على نطنزى در " الخصايص العلويه " از حسن بن احمد مهرى از احمد بن عبد الله بن احمد روايت نموده كه او از قول محمد بن احمد بن على و او از محمد بن عثمان بن ابى شيبه و او از قول يحيى حمانى و از قيس بن ربيع از ابى هارون عبدى از ابى سعيد خدرى روايت نموده كه :

 

رسول خدا صلى الله عليه و آله دعوت فرمود مردم را در غدير خم بسوى على عليه السلام و امر فرمود خار و خاشاك زير درخت را روفتند و آنروز پنجشنبه بود. پس على را طلبيد و بازوى او را گرفت و او را بلند كرد تا حدى كه مردم زير بغل رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدند سپس - هنوز پراكنده نشده بودند كه اين آيه نازل شد :

" اليوم اكملت لكم دينكم " تا آخر آيه.، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله "از فرط سرور و اعجاب" بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى پروردگار برسالت خود و ولايت على عليه السلام پس از خود تكبير فرمود سپس گفت : هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او خواهد بود. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و يارى فرما آنكه را كه او را يارى نمايد و خوار گردان آنكه را كه او را خوار گرداند.

در اين هنگام حسان بن ثابت عرض كرد يا رسول الله بمن اذن بده تا درباره على عليه السلام ابياتى بگويم تا شما آنها را بشنويد. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : بگو بميمنت و مباركى كه از طرف خداوند شامل حال شده. پس حسان بپا خواست و گفت : اى گروه قريش گفتار مرا با حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد ولايت ثابته بشنويد :

" يناديهم يوم الغدير نبيهم ".. تا آخر ابيات او كه ضمن شعراى قرن اول ذكر خواهد شد. و نيشابورى در جلد 6 تفسير خود ص 194 حديث غدير را از او "ابو سعيد خدرى" روايت نموده و حموينى - در " فرايد السمطين " بدو طريق از عبد از او روايت نموده و خوارزمى در مناقب ص 80 از ابى هارون عبدى از او و ابن صباغ مالكى در " الفصول المهمه " ص 27، و حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " صفحه 108 از طريق طبرانى در " الاوسط " و ابن كثير در جلد 2 تفسيرش ص 14 نقل از ابن مردويه و از طريق ابى هارون عبدى از ابى سعيد، و در جلد 7 " البدايه و النهايه " ص 349 و 350 از ابن مردويه و ابن عساكر از ابى سعيد و سيوطى در " جمع الجوامع " و تاريخ الخلفاء ص 114 و " الدر المنثور " جلد 2 ص 259 از طريق ابن مردويه و ابن عساكر و در ص 298 از ابن ابى حاتم سجستانى و ابن مردويه و ابن عساكر از او، و متفى هندى در جلد 6 " كنز العمال " ص 390 از عطيه عوفى - از او. از طريق ابن جرير طبرى بلفظ زيد بن ارقم "كه در حديث زيد از طريق نسائى مذكور شد" و در ص 403 از عميره بن سعد، شهادت ابى سعيد را در روز مناشده رحبه درباره اميرالمومنين عليه السلام بحديث غدير ذكر نموده و بدخشانى در " نزل الابرار " ص 20 از طريق طبرانى از او، و آلوسى در " روح المعانى " جلد 2 ص 349 از سيوطى از ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر، و صاحب تفسير " المنار " در جلد 6 ص 463 از ابى ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر و بدر الدين محمود شهر به ابن العينى حنفى در " عمده القارى " از طريق حافظ واحدى از عطيه عوفى از ابى سعيد، و قريبا الفاظ روايات اين گروه در موضع هاى خود انشاء الله ذكر خواهد شد. و جزرى در " اسنى المطالب " ص 3 او را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ثبت نموده است.

 

50 - سعيد بن زيد قرشى عدوى "در سال 51 و 52 در گذشته"، نامبرده يكى از عشره مبشره است كه حافظ ابن المغازلى در " مناقب " خود آنها را از جمله يكصد تن راويان حديث غدير بطرق خود بشمار آورده است.

 

51 - سعيد بن سعد بن عباده انصارى - حافظ ابن عقده در كتاب " حديث الولايه " واقعه غدير را از او روايت نموده.

 

52 - ابو عبد الله سلمان فارسى "در سال 36 ر 37 هجرى در حاليكه سن شريفش در حدود سيصد سال بود وفات يافته" حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " و جعابى در " نخب " خود و حموينى شافعى در باب 58 از - " فرايد السمطين " واقعه غدير را بطرق خود با ذكر سند از او روايت نموده اند و شمس الدين جزرى شافعى در ص 4 از " اسنى المطالب " نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده است.

 

53 - ابو مسلم مسلمه بن عمرو بن اكوع اسلمى "در سال 74 درگذشته" ابن عقده در " حديث الولايه " حديث غدير را از او روايت نموده است.

 

54 - ابو سليمان سمره بن جندب فزارى، هم پيمان انصار "در سال هاى 58 و 59 و 60 هجرى در بصره درگذشته" بطوريكه در " حديث الولايه " ابن عقده و " نخب المناقب " مذكور است، نامبرده يكى از راويان حديث غدير است. و شمس الدين جزرى شافعى در " اسنى المطالب " ص 4 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده است.

 

55 - سهل بن حنيف انصارى اوسى "در سال 38 درگذشته" و حافظ ابن عقده بطريق خود و با ذكر سند، و جعابى، حديث غدير را از او روايت نموده اند، و ابن اثير در جلد 3 " اسعد الغابه ص 307 نامبرده را در شمار آنهائى كه روز رحبه درباره - على عليه السلام شهادت داده اند "بطوريكه در حديث اصبغ ابن نباته آتى الذكر مذكور است" درآورده و گفته كه ابو موسى آنرا با ذكر سند روايت نموده. و جزرى شافعى در " اسنى المطالب " ص 4 او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده است.

 

56 - ابو العباس - سهل بن سعد انصارى خزرجى ساعدى "در سال 91 هجرى در سن صد سالگى وفات يافته - نامبرده از كسانى است كه در حديث مناشده درباره على عليه السلام شهادت بحديث غدير داده - حديث مزبور بطريق ابى الطفيل خواهد آمد و سمهودى آنرا در " جواهر العقدين " از طريق ابن عقده و قندوزى در " ينابيع الموده " ص 38 از او روايت نموده اند و در " تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله" ص 67 در شمار راويان حديث غدير ثبت شده است.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ص- ض" شروع مي شود :

57 - ابو امامه صدى ابن عجلان باهلى "در شام مسكن گزيده و در همانجا بسال 86 هجرى درگذشته" در شمار كسانى است كه ابن عقده در " حديث الولايه " حديث غدير را با ذكر سند از او روايت نموده است.

 

58 - ضميره الاسدى - روايت او در " حديث الولايه " و همچنين در " كتاب الغدير " تاليف منصور رازى ذكر شده و نام او در كتاب الغدير - ضمره بن الحديد - ذكر شده و گمان دارم - ضميره بن جندب - يا - ضميره بن حبيب - باشد - مراجعه نمائيد.

 

 

 صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ط" شروع مي شود :

59 - طلحه بن عبيد الله تميمى "در سال 36 هجرى روز جمل در سن 63 سالگى كشته شده" - نامبرده در روز جمل براى اميرالمومنين عليه السلام بحديث غدير شهادت داده و مسعود در جلد 2 " مروج الذهب " ص 11 و حاكم در جلد 3 " المستدرك " ص 171 و خوارزمى در مناقب ص 112 و حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 107 و سيوطى در ر جمع الجوامع " و ابن حجر در جلد 1 " تهذيب التهذيب " ص 391 "نقل از حافظ نسائى" و متقى هندى در جلد 6 " كنز العمال " ص 83 "نقل از حافظ ابن عساكر و در ص 154 نقل از مستدرك حاكم غير از حديث مناشده روز جمل" آنرا از او روايت نموده اند - و در مورد حديث مزبور طرق بسيار ديگرى نيز در دست است كه عين الفاق آنها در حديث مناشده روز جمل خواهد آمد.

و حافظ عاصمى در " زين الفتى فى شرح سوره هل اتى " از محمد بن ابى زكريا. از ابى الحسن محمد بن ابى اسماعيل علوى از محمد بن عمر بزاز از عبد الله بن زياد مقبرى از پدرش از حفص بن عمر - عمرى - از غياث بن ابراهيم از طلحه بن يحيى از عموى او عيسى از طلحه بن عبيد الله روايت نموده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس كه من مولاى او هستم على عليه السلام مولاى او است.

و ابن كثير در جلد 7 " البدايه و النهايه " ص 349 حديث غدير را با ذكر سند بلفظ براء بن عازب روايت نموده، و سپس گفته : اين حديث از سعد و طلحه بن عبيد الله و جابر بن عبد الله نيز روايت شده و براى آن طرق متعددى است، و از ابى سعيد خدرى و حبشى بن جناده و جرير بن عبد الله و عمر بن خطاب و ابى هريره نيز روايت شده و حافظ ابن المغازلى در " مناقب " خود عشره مبشره را از جمله يكصد تن راويان حديث غدير شمرده و طلحه نامبرده از آنها است، و جزرى شافعى در " اسنى المطالب " ص 3 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده است.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ع" شروع مي شود :

60 - عامر بن عمير نميرى - ابن عقده در " حديث الولايه " حديث غدير را با ذكر سند از او روايت كرده، و ابن حجر در جلد 2 " الاصابه " ص 255 حديث مزبور را از موسى ابن اكتل بن عمير نميرى از عمويش عامير "نامبرده" روايت نموده.

 

61 - عامر بن ليلى بن ضمره. حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " با ذكر سند حديث مزبور را باسنادش از او روايت كرده و ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 92 بطريق ابو موسى از ابى الطفيل از او روايت نموده كه گفت : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع برگشت "جز آن حج نفرموده" آمد تا بجحفه رسيد "در روز غدير خم" - خم در نزديك جحفه است، و رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا مسجدى دارد كه معروف است.

پس خطاب بمردم فرمود... تا پايان حديث. و ابن صباغ مالكى نقل از كتاب " الموجز " تاليف حافظ اسعد بن ابى الفضايل بسند خود تا منتهى شود به عامر - و ابن حجر در جلد 2 - " الاصابه " ص 257 از كتاب " الموالات " تاليف ابن عقده از طريق عبد الله بن سنان از ابى الطفيل از حذيفه بن اسيد و عامر بن ليلى روايت نموده اند كه : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بازگشت فرمود آمد تا بجحفه رسيد... تا پايان حديث.

 و ابو موسى با ذكر سند آن را روايت نموده، و سمهودى نقل از حافظ ابن عقده و ابى موسى و ابى الفتوح عجلى بطرقشان از عامر و حذيفه بن اسيد روايت نموده كه گفتند : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بازگشت فرمود "و جز آن حج نكرده بود" آمد تا به جحفه رسيد. قدغن فرمود كه در زير درختان نزديك بهم "كه در آن صحرا است" فرود نيايند. پس از آنكه آنگروه در جايگاههاى خود فرود آمدند و مستقر شدند.

 رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد، زير درختان و شاخه هاى مشرف بر سر مردم را پاك و خار خاشاك را برطرف و متفرق نمودند تا هنگامى كه بانك نماز بلند شد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله در زير درختان مزبور نماز خواند و سپس رو بطرف مردم گردانيد و اين واقعه در روز غدير خم بود، و خم از جحفه است، رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا مسجد معروفى دارد. پس خطاب بمردم فرمود : همانا خداوند مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر پيش از خود زيست نميكند و من گمان دارم كه قريبا بسراى ديگر دعوت شوم و اجابت نمايم و همانا من مسئول هستم "در امر تبليغ" و شما مسئول هستيد "در پيروى و تبعيت". آيا من تبليغ نمودم ؟ نظر و گفتار شما چيست ؟

 گفتند : ما ميگوئيم كه بتحقيق تبليغ فرموده و كوشش و نصيحت نمودى. پس خداى جزاى نيك بشما عطا فرمايد. فرمود : آيا نه چنين است كه شما شهادت به يكتائى خدا ميدهيد و اينكه محمد بنده و فرستاده او است، و اينكه بهشت و دوزخ او حق است، و محشور شدن بعد از مردن حق است ؟ گفتند بلى. فرمود بار خدايا گواه باش. سپس با مبالغه و تاكيد در جلب توجه و شنوائى آنان فرمود :

آگاه باشيد همانا خداوند مولاى من است و من اولى "سزاوارتر" بشما هستم از خود شما. آگاه باشيد و هر كس كه من مولاى او هستم پس اين على عليه السلام مولاى او است. و دست على عليه السلام را گرفت و او را بلند فرمود تا بحدى كه تمام آنگروه - او را شناختند.

سپس گفت : بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد - سپس فرمود : اى مردم من "در انتقال بسراى ديگر" بر شما پيشى ميگيرم و شما بر من وارد ميشويد در كنار حوضى كه پهناى آن از مسافت بين بصرى و صنعاء بيشتر است. در آن بشماره ستارگان آسمان قدحهاى سيمين هست "آگاه باشيد" و - هنگامى كه بر من وارد ميشويد از شما درباره دو چيز گران و نفيس مواخذه و سئوال خواهم نمود. پس بينديشيد تا چگونه بعد از من با آن دو رفتار خواهيد نمود، كه هنگام ملاقات من اظهار نمائيد. گفتند :

يا رسول الله آندو چيز گران و نفيس چيست ؟ فرمود : آنكه بزرگتر است كتاب خدا است، سبب "رشته ارتباطى" است كه يكطرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دست شما است. پس آنرا محكم بگيريد تا بعد از من گمراه نشويد و آنرا تبديل و دگرگون نسازيد - و آن ديگر عترت منند. همانا خداوند دانا بمن خبر داد كه آندو از يكديگر جدا نشوند تا مرا ملاقات نمايند. تا پايان حديث. و بهمين لفظ و بيان.

شيخ احمد ابوالفضل بن محمد باكثير مكى شافعى در " وسيله المال فى مناقب الال " حديث مزبور را از حذيفه و عامر روايت نموده و خطيب خوارزمى در مقتلش نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده و ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 93 از عمر بن عبد الله ابن يعلى از پدرش از جدش شهادت او را بر على عليه السلام بحديث غدير در روز رحبه "كه حديث آن خواهد آمد" روايت نموده.

 

62 - عامر بن ليلى غفارى - ابن حجر نامبرده را در جلد 2 " الاصابه " ص 257 بعد از عامر سابق الذكر جداگانه نامبرده و گفته كه : ابن منده نيز او را ذكر نموده و از طريق عمر بن عبد الله بن يعلى بن مره از پدرش از جدش آورده كه گفت : شنيدم پيغمبر صلى الله عليه و آله ميگفت : هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است.

 و پس از آنكه على عليه السلام بكوفه آمد مردم را سوگند داد "درباره حديث غدير" و هفده تن "از جمله آنان عامر بن ليلى غفارى" گواهى دادند و ابو موسى تجويز نموده كه ممكن است اين عامر همان عامر بن ليلى بن ضمره سابق الذكر باشد و ابن اثير از او پيروى كرده و توجيه نموده باينكه او همان عامر بن ليلى بن ضمره است. و كلمه "من" بغلط "ابن" نگاشته شده - يعنى عامر بن ليلى "رديف 61" از قبيله ضمره بوده، نه پسر ضمره - و در اينصورت شكى نيست هر كس كه غفارى باشد از قبيله ضمره است زيرا غفار پسر مليل و او پسر ضمره بوده - مولف گويد :

مگر اينكه، اختلاف طريق و سند مرحج باشد متعدد بودن آنها را "يعنى عامر بن ليلى غفارى و عامر بن ليلى بن ضمره دو نفر باشند"

 

63 - ابوالطفيل عامر بن واثله ليثى "در يكى از سالهاى 100 و 102 و 108 و 110 درگذشته" پيشواى حنبليان احمد بن حنبل در جلد 1 مسند خود ص 118 با ذكر سند از على بن حكيم از شريك از اعمش از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد بن ارقم بلفظ مذكور در حديث زيد "صفحه 64" و در جلد 4 ص 370 از ابى الطفيل حديث مناشده در رحبه را "كه بلفظ و سند او خواهد آمد" از او روايت نموده و نسائى در " الخصايص " ص 15 باسنادش از او از زيد و در ص 17 از ابن مقدام و محمد ابن سليمان از فطر از او با ذكر سند روايت نموده و ترمذى در جلد 2 صحيح خود ص 298 از سلمه بن كهيل از او "ابوالطفيل مذكور" از حذيفه بن اسيد "همانطور كه در صفحه 57 گذشت" روايت نموده و خبرى كه حاكم در جلد 3 " مستدرك " ص 109 بطرقى كه صحت آنرا احراز نموده از ابوالطفيل از زيد روايت نموده، در صفحه 66 ذكر شد، و ابو محمد عاصمى در " زين الفتى " باسنادش از فطر حديث مناشده را كه بعدا خواهد آمد از او روايت كرده - و ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 92 و در جلد 5 ص 376 نيز از او روايت كرده - و خوارزمى در " مناقب " ص 93 باسنادش از او حديث زيد بن ارقم را روايت نموده و در ص 217 حديث شود را كه خواهد آمد و متضمن احتجاج و استدلال بحديث غدير است، روايت نموده و گنجى شافعى در " كفايه الطالب " ص 15 حديث زيد را، و طبرى در - " الرياض النضره " جلد 2 ص 179 و ابن حمزه حنفى دمشقى در " البيان و التعريف " نقل از طبرانى و حاكم. و ابن كثير در جلد 5 " البدايه و النهايه " ص 211 از طريق احمد و نسائى و ترمذى و در جلد 7 ص 246 از احمد و نسائى و در همين جلد ص 348 از طريق غندر از شعبه از سلمه بن كهيل از او از زيد، و ابن حجر در جلد 4 " الاصابه " ص 159 و در جلد 2 ص 252 از او از حذيفه و عامر بلفظى كه خواهد آمد و متقى در جلد 6 " كنز العمال " ص 390 نقل از ابن جرير و سمهودى در " جواهر العقدين " نقل از قندوزى حنفى در ص 38 از ينابيع حديث او را آورده اند.

 

64 - عايشه دختر ابى بكر بن ابى قحافه "زوجه پيغمبر صلى الله عليه و آله"، ابن عقده در " حديث الولايه " واقعه غدير را با ذكر سند از او روايت نموده.

 

65 - عباس بن عبد المطلب بن هاشم عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله" "در سال 32 وفات يافته" ابن عقده بطريق خود با ذكر سند حديث غدير را از او روايت نموده و جزرى در " اسنى المطالب " ص 3 او را از جمله راويان حديث غدير ذكر نموده.

 

66 - عبد الرحمن بن عبد رب انصارى، نامبرده يكى از شهود على عليه السلام است بحديث غدير در روز رحبه بطوريكه در حديث اصبغ بن نباته خواهد آمد كه حافظ ابن عقده از او روايت نموده و ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 307 و در جلد 5 ص 205 و ابن حجر در جلد 2 " الاصابه " ص 408 از او ذكر نموده اند. و قاضى در " تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله " ص 67 او را از جمله راويان حديث غدير ثبت نموده است.

 

67 - ابو محمد عبد الرحمن بن عوف قرشى زهرى "در سال 31 و 32 هجرى درگذشته" حديث غدير را ابن عقده باسنادش در " حديث الولايه " و منصور رازى در " كتاب الغدير ر از او روايت نموده اند و او از عشره مبشره است كه حافظ ابن المغازلى آنها را از جمله يكصد تن راويان حديث غدير بطرق خود حساب آورده و جزرى در " اسنى المطالب " ص 3 او را از جمله راويان حديث غدير ذكر نموده است.

 

68 - عبد الرحمن بن يعمر ديلى "در كوفه مسكن گزيده"، ابن عقده حديث غدير را در " حديث الولايه " از او روايت كرده و در مقتل خوارزمى از راويان حديث مزبور بشمار آمده.

 

69 - عيد الله ابن ابى عبد الاسد مخزومى. ابن عقده حديث غدير را از او روايت كرده.

 

70 - عبد الله بن بديل بن ورقاء سيد خزاعه "در صفين كشته شده" نامبرده يكى از شهود اميرالمومنين عليه السلام است كه در روز ركبان بطوريكه حديث او خواهد آمد بحديث غدير گواهى داده.

 

71 - عبد الله بن بشير مازنى. ابن عقده او را از راويان حديث غدير بشمار آورده است.

 

72 - عبد الله بن ثابت انصارى. نامبرده بطوريكه در بيان اصبغ بن نباته است "ذكر خواهد شد" در روز رحبه براى على عليه السلام بحديث غدير شهادت داده و در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 67 از جمله راويان حديث غدير بشمار آمده است.

 

73 - عبد الله بن جعفر بن ابى طالب هاشمى "در سال 80 وفات يافته" ابن عقده حديث غدير را با ذكر سند از او روايت نموده و داستان احتجاج او بر معاويه بحديث غدير خواهد آمد.

 

74 - عبد الله بن حنطب قرشى مخزومى. سيوطى در " احياء الميت " از حافظ طبرانى حكايت نموده كه او باسنادش از مطلب بن عبد الله بن حنطب از پدرش خطبه پيغمبر صلى الله عليه و آله را در جحفه با ذكر سند روايت نموده.

 

75 - عبد الله بن ربيعه. خوارزمى در مقتلش او را از راويان حديث غدير بشمار آورده است.

 

76 - عبد الله بن عباس "در سال 68 وفات يافته" حافظ نسائى در " الخصايص " ص.7 از ميمون بن مثنى با ذكر سند روايت نموده كه او از قول ابو الوضاح كه همان ابو عوانه است نقل كرده و او از ابو بلج بن ابى سليم از عمرو بن ميمون از ابن عباس در حديثى طولانى آورده كه گفت : من نزد ابن عباس نشسته بودم در اين هنگام نه گروه نزد او آمدند و باو گفتند اى پسر عباس يا با ما برخيز، و يا مجلس را براى ما از اغيار خالى كن.

 ابن عباس گفت : با شما بر ميخيزم. عمرو بن ميمون گويد كه : ابن عباس در اين موقع چشم او نابينا نشده بود و صحيح بود. پس در كنارى نشستند و با يكديگر سخن گفتند و ما ندانستيم كه چه گفتند. راوى گويد : پس از آن جلسه و مذاكره ابن عباس آمد در حاليكه لباس خود را تكان ميداد و اظهار تاسف و انزجار ميكرد و ميگفت : اينان سخنانى ناروا و نكوهش درباره مردى گفتند كه بيش از دو فضيلت براى او است بطوريكه براى غير او اين فضايل وجود ندارد اينان بدگوئى از مردى نمودند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله درباره او فرمود :

البته اعزام ميدارم مردى را "براى نبرد با دشمن" كه او راخداوند هيچوقت خوار نميكند و او خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند. در اين موقع شخصى خود را به رايت جنگ نزديك نمود، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : على كجا است ؟

گفتند در آسيا مشغول تهيه آرد است. فرمود ديگرى نبود كه آرد تهيه نمايد ؟ ابن عباس گويد. در اين موقع على عليه السلام آمد در حاليكه چشم هاى او دوچار درد بود بطوريكه قادر به ديدن نبود. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله در چشمان او دميد و رايت را سه بار حركت داد سپس آنرا باو اعطاء فرمود پس "در نتيجه عزيمت آنجناب به نبرد يا يهودان و احراز پيروى" على عليه السلام آمد در حاليكه صفه دختر حى را با خود آورد، ابن عباس بسخن ادامه داده گفت :

رسول خدا صلى الله عليه و آله فلان را با سوره توبه فرستاد و على عليه السلام را در پى او فرستاد و سوره را از او گرفت و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود اين سوره را براى مشركين نمى برد مگر مردى كه از من است و من از او هستم.

 ابن عباس گويد : پيغمبر صلى الله عليه و آله به پسر عموهاى خود فرمود : كداميك از شما حاضر است كه با من در دنيا و آخرت دوستى نمايد ؟ همگى ابا كردند. ابن عباس گفت : على نيز در ميان آنها نشسته بود و گفت من. من براى اين افتخار حاضرم.

 رسول خدا صلى الله عليه و آله او را واگذاشت و رو بفرد فرد از آنان كرد و اين سئوال را تكرار نمود. باز آنها امتناع نمودند. و على سخن خود را تكرار كرد. در اينموقع رسول خدا صلى الله عليه و آله بعلى عليه السلام فرمود : تو ولى من هستى در دنيا و آخرت. ابن عباس ادامه داده گفت : على عليه السلام اول كسى است كه پس از خديجه ايمان آورد. باز، ابن عباس ادامه داده و گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله پوشش خود را گرفت و بر على و فاطمه و حسن و حسين نهاد و گفت : اينست و جز اين نيست، اراده فرموده است خداوند كه پليديرا از شماها ببرد اى اهل بيت من و پاكيزه گرداند شما را پاكيزه گرداندنى. ابن عباس گويد : على عليه السلام جان خود را فروخت و نثار كرد.

لباس پيغمبر صلى الله عليه و آله را پوشيده و در جايگاه او خوابيد. مشركين بطرف رسول خدا صلى الله عليه و آله تيراندازى ميكردند. پس ابوبكر آمد در حاليكه على عليه السلام خوابيده بود و او گمان كرد كه رسول خدا است و او را بخطاب يا بنى الله صدا زد. على عليه السلام فرمود : همانا پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله بطرف بئر ميمون رفت، او را درياب. گفت : پس ابوبكر رفت و با رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل غار شد.

 

در اين موقع على عليه السلام از طرف مشركين سنگ باران ميشد همانطور كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميشد و آنحضرت بخود مى پيچيد و سر خود را در لباس پيچيده و پنهان ساخته بود و تا بامداد سر خود را بيرون نياورد. همينكه صبح شد سر خود را بيرون كرد. آنان "مشركين" - در مقام نكوهش او برآمدند و گفتند صاحب تو "يعنى رسول خدا صلى الله عليه و آله" وقتى كه ما او را سنگ ميزديم بر خود نمى پيچيد و تو چنين ميكنى ؟

 و از اين قبيل سخنان : ابن عباس بسخنان خود ادامه داده گفت : رسول خدا در غزوه تبوك خارج شد و مردم با آن حضرت خارج شدند. على عليه السلام عرض كرد ؟ من با شما خارج شوم ؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود. نه در اين موقع على عليه السلام گريان شد. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : آيا راضى نيستى كه نسبت بمن بمنزله هارون براى موسى باشى جز آنكه پس از من پيغمبرى نخواهد بود. همانا روا نيست كه من بروم جز آنكه تو بجاى من باشى - ابن عباس گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود :

تو بعد از من ولى هر مرد و زن مومن خواهى بود. ابن عباس گفت : و رسول خدا صلى الله عليه و آله درهاى حجرات ما را كه بمسجد باز ميشد همه را بست و درب حجره على را بحال خود گذاشت و در نتيجه، اين امتياز فقط براى على عليه السلام بود كه در هر موقع از خانه خود بيرون ميامد در هر حالى كه بود داخل مسجد ميشد زيرا راه ديگرى نداشت. ابن عباس گفت : و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس من مولاى او هستم پس على عليه السلام مولاى او است... تا پايان حديث.

اين حديث را با طول و تفصيلش گروه زيادى از حفاظ با سندهاى تفصيلى در تاليفات خود ذكر نموده اند از جمله آنها است : پيشواى حنبليان - "احمد" در جلد 1 مسند خود ص 331 از يحيى بن حماد از ابى عوانه از ابن بلج از عمرو بن ميمون از ابن عباس و حافظ حاكم در جلد 3 " المستدرك " ص 132، و نامبرده گفته : كه اسناد اين حديث صحيح است و بهمين جهت در مقام ذكر سند آن بر نيامده. و خطيب خوارزمى در " مناقب " ص 75 بطريق حافظ بيهقى آنرا روايت نموده و محب الدين طبرى در جلد 2 " رياض " ص 203 و در " ذخاير العقبى " ص 87، و حافظ حموينى در فراءيدش باسنادش از ضحاك از او بطريق طبرانى ابى القاسم بن احمد، و ابن كثير شامى در جلد 7 " البدايه و النهايه " ص 337 از طريق احمد بسند نامبرده و از ابى يعلى از يحيى بن عبد الحميد از ابى عوانه تا آخر سند، و حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 108 از احمد و طبرانى، و گفته كه رجال طريق احمد درست است جز ابى بلج فزارى و نامبرده داراى يكنوع نرمى و لينت است ولى مورد اعتماد و وثوق است و حافظ هيثمى حديث غدير را نيز از ابن عباس در ص 108 روايت كرده سپس گفته كه :

 

بزار آنرا در اثناء حديثى روايت كرده و رجال او مورد وثوق و اعتمادند و حافظ گنجى در " الكفايه " ص 115 حديث مزبور را با طول و تفصيل آن نقل از احمد، و ابن عساكر در كتاب خود " الاربعين الطوال " ذكر نموده و ابن حجر در جلد " الاصابه " صفحه 509 آنرا ذكر نموده، حافظ محاملى در امالى خود "بطوريكه شيخ ابراهيم وصابى شافعى در كتاب " الاكتفاء " از او نقل كرده" باسنادش با ذكر سند از ابن عباس روايت نموده كه گفت :

چون پيغمبر صلى الله عليه و آله مامور شد كه على بن ابى طالب عليه السلام را در مقام خود برقرار فرمايد. پيغمبر صلى الله عليه و آله روانه مكه شد و فرمود : ديدم كه مردم بعهد جاهليت و كفر نزديكند. چنانچه اين امر را در اين موقعيت انجام دهم، خواهند گفت كه چون على عليه السلام پسر عم او بود "از روى علاقه شخصى" اين مقام را باو داد پس آن حضرت به مكه رفت و حجه الوداع را بجا آورد و مراجعت فرمود تا به غديرخم رسيد، در اين موقع خداى متعال اين آيه را باو فرستاد : يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك... تا آخر آيه مباركه، در اين هنگام منادى از طرف آنحضرت اجتماع عمومى را اعلام نمود. سپس آنجناب بپا خاست و دست على را گرفت و فرمود : هر كس من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است.

بار خدايا، دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. متقى هندى در جلد 6 " كنز العمال " ص 153 اين حديث را از محاملى كه در امالى خود ذكر كرده نقل نموده و بهمين الفاظ بدون اختلاف حرفى جمال الدين عطاء الله بن فضل الله در اربعين خود آنرا بطريق ابن عباس روايت نموده و جلال الدين سيوطى در " تاريخ الخلفاء " بطريق بزار در ص 114 از ابن عباس آن را روايت نموده و قرشى در " شمس الاخبار " ص 38 از " امالى المرشد بالله " و بدخشانى در " نزل الابرار " ص 20 بطريق بزار و ابن مردويه، و در ص 21 از طريق احمد و ابن حيان و حاكم و سمويه آنرا روايت نموده اند.

و حافظ سجستانى در كتاب " الولايه " كه آنرا بحديث غدير تنها اختصاص داده باسنادش از ابن عباس با ذكر سند روايت نموده كه گفت : چونكه پيغمبر صلى الله عليه و آله براى حجه الوداع خارج شد و در جحفه فرود آمد. جبرئيل نزد او آمد و "از طرف خداوند" او را امر كرد كه على عليه السلام را بپا دارد، پس آنجناب خطاب بمردم فرمود : آيا نه اينست كه معتقديد بر اينكه من بمومنين اولى "سزاوارتر" هستم از خودشان ؟

 

گفتند بلى يا رسول الله صلى الله عليه و آله. فرمود : هر كس كه من مولاى اويم، پس على عليه السلام مولاى او است. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد "و اين جمله با تعبير به كلمه حب و بغض تكرار شده" و يارى كن كسى را كه او يارى كند و عزيز دار كسى را كه او را عزيز دارد و دستگيرى كن كسى را كه او را دست گيرى نمايد، ابن عباس گفت :

قسم بخدا "ولايت على" بر اين گروه واجب آمد. و ابن كثير در جلد 7 تاريخش ص 348 حديث غدير را از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده و در ذكر تابعين در ضمن نام ضحاك، حديثى از او خواهد آمد، و حافظ ابن مردويه با ذكر سند و ابوبكر شيرازى در "فى ما نزل من القرآن"، و ابو اسحق ثعلبى در " الكشف و البيان " و حاكم حسكانى، و فخر الدين رازى در جلد 3 تفسيرش ص 636 و عز الدين موصلى حنبلى و نظام الدين نيسابورى در جلد 6 تفسيرش ص 194 و آلوسى در جلد 2 " روح المعانى " ص 348 و بدخشانى در " مفتاح النجا " و غير آنها بطرقشان حديث غدير را از ابن عباس روايت كرده اند كه لفظ آنها در مبحث دو آيه تبليغ و اكمال دين انشاء الله خواهد آمد.

 

77 - عبد الله بن ابى اوفى علقمه اسلمى "در سال 86 و 87 درگذشته" حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " حديث غدير را از او با ذكر سند روايت نموده.

 

78 - ابو عبد الرحمن عبد الله بن عمر بن خطاب عدوى "در سال 72 و 73 در گذشته" حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 106 از طريق طبرانى با ذكر سند از عبد الله بن عمر روايت نموده كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس من مولاى او هستم على عليه السلام مولاى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و شمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد، و حافظ ابن ابى شيبه در سنن خود روايت او را با ذكر سند آورده و وصابى شافعى در " الاكتفاء " از او روايت مزبور را نقل نموده و سيوطى ر در جمع الجوامع " و در " تاريخ الخلفاء " ص 114 نقل از طبرانى آنرا روايت نموده و متقى هندى در جلد 6 كتاب " كنز العمال " ص 154 بطريق طبرانى در " المعجم الكبير " آنرا ذكر نموده و بدخشانى نيز بهمين طريق در " نزل الابرار " ص 20 و در " مفتاح النجا " روايت نموده و خطيب خوارزمى در فصل چهارم از مقتلش و همچنين جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 نامبرده را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده اند.

 

79 - ابو عبد الرحمن عبد الله بن مسعود هذلى "در سال 32 و 33 در گذشته و در بقيع مدفون است" حافظ ابن مردويه باسنادش نزول آيه تبليغ را درباره على عليه السلام در روز غدير با ذكر سند از او روايت نموده و سيوطى در جلد " الدر المنثور " ص 298 و قاضى شوكانى در جلد 2 تفسيرش ص 57 و آلوسى بغدادى از سيوطى از ابن مردويه در جلد 2 " روح المعانى " ص 348 آنرا از او روايت نموده اند و خوارزمى و شمس الدين جزرى " اسنى المطالب " ص 4 او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده اند.

 

80 - عبد الله بن ياميل حافظ ابن عقده در كتاب " المفرد فى الحديث " بسندى كه منتهى بابراهيم بن محمد نموده از جعفر بن محمد از پدرش و ايمن بن نابل بن عبد الله بن ياميل با ذكر سند از او روايت نموده كه گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود : هر كس من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است.. تا آخر حديث مزبور، ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 274 بطريق حافظ ابو موسى مدينى و ابن حجر در جلد 2 " الاصابه " صفحه 382 از طريق حافظ ابن عقده و حافظ ابو موسى - و قندوزى حنفى در ينابيع ص 34 آنرا از او روايت نموده اند.

 

81 - عثمان بن عفان "در سال 35 درگذشته" حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " باسناد خود و منصور رازى در " كتاب الغدير " با ذكر سند از او روايت نموده اند و او يكى از عشيره مبشره است كه ابن المغازلى بطرق خود آنها را از جمله يكصد تن راويان حديث غدير بشمار آورده است.

 

 

راویان حدیث غدیر (بخش اول)

راویان حدیث غدیر (بخش سوم)

 

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

صحابه و غدیر /4
آيه ابلاغ و روز غدير
تواتر حدیث غدیر
صحابه و غدیر /3
خطبه 228 نهج البلاغه، مذمت عمر یا مدح و ستایشش؟!
غدیر خم در مُسند أحمد بن حنبل
اهل سنت و حدیث غدیر (1)
دلیل روی گردانی و عمل نکردن صحابه به روایت غدیر
استناد به غدیر در روز شورا 
راویان حدیث غدیر (بخش دوم)

بیشترین بازدید این مجموعه


 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^