فارسی
يكشنبه 27 آبان 1403 - الاحد 14 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

توبه و آشتی با حق

به سال 1331 شمسى که بیش از نه سال از سن این فقیر خطا کردار نگذشته بود و پرچم مرجعیت شیعه ، به دوش حضرت آیت الله العظمى آقاى بروجردى ، آن مرد علم و عمل ، و آن چهره نورانى و الهى قرار داشت ، در مساله توبه اتفاقى عجیب افتاد که ذکرش را در این سطور لازم مى بینم .
در محلات پایین شهر تهران مردى بود زورمند ، قلدر و زورگو که اغلب قلدران و زورگویان تهران از او حساب مى بردند و در دعواها و چاقو کشى ها محکوم او بودند .
او از مشروبخوارى ، قمار ، پول زور گرفتن ، ایجاد جار و جنجال ، دعوا و ستم به مردم امتناعى نداشت .
در اوج قدرت و قلدرى بود که بارقه رحمت حق و لطف حضرت محبوب و جاذبه عنایت دوست دلش را ربود .
آنچه به دست آورده بود تبدیل به پول نقد کرد ، و همه را در چمدانى گذاشت و مشرف به شهر قم براى توبه و انابه شد .
به محضر آیت الله العظمى بروجردى رفت ، و با زبان مخصوص به گروه خودشان به آن عالم بیدار و بیناى آگاه گفت : آنچه در این چمدان است از راه حرام به دست آمده ، اغلب صاحبانش را نمى شناسم ، شدیداً بر من سنگینى مى کند ، به محضر شما آمده ام که وضعم را اصلاح و راه توبه و انابه را به من بنمایانید !
مرجع شیعه که از ملاقات با این گونه افراد باصفا خوشحال مى شد به او فرمود : نه تنها این چمدان پول ، بلکه لباسهایت را جز پیراهن و شلوار بدن ، در اینجا بگذار و برو .
او هم لباسهاى رو را درآورد و با یک پیراهن و شلوار ، از آن بزرگوار خداحافظى کرد که به تهران بیاید .
آیت الله العظمى بروجردى در حالى که به خاطر توبه واقعى آن قلدر اشک به دیده داشت ، او را صدا زد و مبلغ پنج هزار تومان از مال خالص خودش را به او عنایت فرمود ، و وى را با حالى غرق در خشوع و اخلاص دعا کرد .
او به تهران برگشت در حالى که غرق در فروتنى و تواضع ، و خاکسارى و محبت شده بود ، پنج هزار تومان را مایه کسب حلال قرار داد و به تدریج در کسب مشروع پیشرفت نمود تا سرمایه قابل توجهى به هم زد ، ابتداى هر سال خمس درآمدش را مى پرداخت و در ضمن به مستمندان و دردمندان هم کمک قابل توجهى مى کرد .
رفته رفته به مجالس مذهبى راه پیدا کرد و عاقبت ، بنیانگذار یکى از جلسات مهم مذهبى تهران شد .
تشکیل جلسه مذهبى به دست او مصادف با ایامى بود که من در حدود بیست و شش سال از عمرم مى گذشت و طلبه حوزه علمیه قم بودم ، و محرم و صفر و ماه رمضان هم در تهران در مجالس و مساجد براى تبلیغ دین حاضر مى شدم .
از طریق مجالس دینى با چهره نورانى او آشنا شدم ، و به توسط یکى از دوستان به مساله توبه او به دست مرجعیت شیعه آگاه شدم .
دوستى و رفاقتم با او طولانى شد ، در حدود سال 1367 به بستر بیمارى افتاد ، پیام داد به عیادتم بیا . بنا داشتم روز جمعه به عیادتش بروم ولى ساعت یازده شب جمعه اهل و عیالش را به بالینش مى خواند و از تمام شدن عمرش خبر مى دهد .
به نقل اهل و عیالش نزدیک به نیم ساعت مانده به مرگش ، به محضر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) عرضه مى دارد : از گذشته ام توبه کردم ، به سلک نوکرانت درآمدم ، در دربارت خدمتى خالصانه کردم ، ثلثم را به صورت پول نقد براى مدتى
 طولانى در صندوق قرض الحسنه اى جهت ازدواج جوانان قرار دادم ، آرزویى ندارم جز اینکه لحظه خروج از دنیا جمالت را ببینم و بمیرم . چند نفسى مانده به مرگ با حالى خوش ، سلامى عاشقانه به حضرت حسین (علیه السلام) داد و در حالى که لبخند ملیحى بر لب داشت ، جان به جان آفرین تسلیم کرد !

0
100% (نفر 1)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

تأخير اجابت دعا
انبياء الهى و زهد
داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
مغلوب شيطان‏
جوان خائف
ماجرای زن بدکاره ای که به زندان امام کاظم (ع) رفت
حكايت شنيدنى از يكى از اولياء خدا
قناعت عالم ربّانى
حضور معصوم بر بالين مؤمن محتضر
از يك خلال دندان ناراحتم

بیشترین بازدید این مجموعه

توبه و آشتی با حق
جوان خائف
حکایتى عجیب
حكايت ابراهيم ادهم‏
حكايت گرگان و كرمان‏
حكايتى از اميرالمؤمنين (ع)
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
بالاترين كوشش‏
اينان زيباترين مردم هستند
ماجرای زن بدکاره ای که به زندان امام کاظم (ع) رفت

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^