یکى از کسانى که واقعا اعراض از حق داشت، در حالى که حق را مثل بقیّه خوب مى فهمید، و در این اعراض از حق چهارده سال انواع بلاها را به سر پیغمبر آورد، ابوجهل بود.
در این چهارده سال هر وقت از او پرسیدند، چرا با پیغمبر این قدر مخالفت و دشمنى مى کنى؟ جواب مى داد : پیغمبر از قبیله قریش است ؛ مثلاً ما از قبیله مُزِیل هستیم، خدا اگر راست مى گوید، پیغمبرى از قبیله ما براى ما بفرستد، ما زیر بار پیغمبرى که از قریش است، نمى رویم.جوابش در این چهارده ساله همین بود، جوابى غیر منطقى و بى پایه تر از حرف هاى دیوانگان دیوانه خانه ها مثل این که مردم شهرها بگویند که خدا مى گوید این مرجعى که الان در بین شماست واجد شرایط براى رسیدن به من است، از او تقلید کنید، ولى مردم به خدا بگویند، نه، به دلیل این که همشهرى ما نیست، ما از او تقلید نمى کنیم. اگر تو مى خواهى ما به تو برسیم یک مرجع تهرانى به ما بده، یک مرجع اصفهانى به ما بده، خراسانى ها بگویند یک مرجع خراسانى به ما بده، مااز این آقا چون اهل خمین است تقلید نمى کنیم این حرف از سخنان دیوانگان دیوانه خانه بى پایه تر است:
هر که آمد به جهان نقش خرابى دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست2
عقلى باید رفاقت کرد، فعل اعتبارى را باید ندیده گرفت. اصلاً کسى که اعتماد به شئون اعتبارى کند از یک جهت کافر به پروردگار است. مسئله اى را که اسلام خیلى سخت کوبیده، مسئله تعصب است. انسانى سیر الى اللّه کرده و به عالى ترین مقامات انسانى، یعنى پیغمبرى رسیده، حالا از قبیله قریش است، چه اشکال دارد، هیچ، ولى ابوجهل زیر بار نرفت، گفت: نه، اگر خدا مى خواهد ما بنده اش شویم، از قبیله ما پیغمبرى براى ما بفرستد، ما با پیغمبرى که از قریش باشد، کارى نداریم.