3 ـ درخت خرما
اميرمؤمنان (عليه السلام) را ديدند كه به همراه كارگران با بيل و كلنگ شترها را بار كرده و لنگه هاى هسته خرما را به طرف صحرا مى برد ، از وى پرسيدند : يا على ! بار شترها چيست ؟ امام به جاى آن كه بفرمايد : هسته درخت خرما ، از آينده آن خبر داد و فرمود : ان شاء الله صد هزار درخت خرما .هسته هاى خرما را به صحرا برد ، زمين وسيعى را در نظر گرفت ، با زحمتى طاقت فرسا در آن زمين آب درآورد ; سپس تمام دانه ها را كاشت . امام باقر (عليه السلام)فرمود : يكى از آن دانه ها خطا نرفت و همه تبديل به درخت شد . آرى ! مردى كه صد هزار درخت خرما و نخله تناور را در هسته ضعيف ببيند ، راه توانگرى مى آموزد و فكر توانگرى مى دهد(2) .
4 ـ در اولين روز به طلب كار رفت
بعد از آنكه با اميرم ؤمنان (عليه السلام) بيعت كردند ، تصدى امر بيت المال را به عهده « ابوالهيثم بن التيهان » و « عمار ياسر » واگذار كرد كه طبق دفترى كه نام مسلمين در آن است همه كس را از عرب و غير عرب به طور مساوى ، هر نفرى سه دينار عطا كنند .جمعيت صد هزار نفر بود و موجودى خزانه سيصد هزار دينار .مشغول تقسيم شدند ، « سهل بن حُنَيف » بزرگ انصار با غلام خود كه در آن روز او را به شكرانه دولت على (عليه السلام) آزاد كرده بود آمد و گفت : به اين غلام سياه چند عطا مى كنى ؟ اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود : به خودت چند عطا شده است ؟ گفت : به من و هم چنين به همه مردم سه دينار ، فرمود : به غلام او هم سه دينار ، مثل آنچه به خود او داده ايد بدهيد ، همين كه معلوم شد در دولت على تفاضلى در كار نيست ، طلحه و زبير نزد عمار و ابوهيثم آمدند و گفتند : از مولاى خود اجازه بگير تا با او ملاقات كنيم ، عمار گفت : آيا از مولايم اذن بخواهم و وقت بگيرم ؟ او اذنى نمى خواهد حاجب و دربانى ندارد ، علاوه بر اين مولايم اكنون در خانه نيست او الان كارگر و اجير خود را گرفت و تيشه و زنبيل و كلنگ خود را برداشت به نخلستان رفت كه جهت حفر چاه كار كند(1) .
5 ـ نياز به درگاه بى نياز
يكى از دوستان رسول اكرم دچار تنگدستى شده بود ، روزى در حالى كه به شدت پريشان بود ، با مشورت عيالش تصميم گرفت حضور پيغمبر خدا رفته و وضع خود را شرح دهد و از آن حضرت كمك بخواهد .به محضر پيغمبر اسلام آمد ; ولى قبل از آن كه نيت خود را اظهار كند اين جمله را از حضرت شنيد كه فرمود :« هر كس از ما كمك بخواهد ما به او كمك مى كنيم و اگر كسى بى نيازى بورزد خداى متعال او را بى نياز مى كند » . چون اين كلام را شنيد چيزى نگفت و به خانه خود برگشت ، در آن روز همچنان با فقر و تنگدستى به سر برد ; ولى روز ديگر ناچار شد با همان نيت به محضر پيغمبر درآيد و عرض حاجت كند .روز دوم نيز از رسول اكرم شنيد كه فرمود : « هر كس از ما كمك بخواهد به او كمك مى دهيم ، ولى اگر بى نيازى ورزد خداى متعال او را بى نياز مى كند » .بدون آنكه عرض حاجت كند به خانه برگشت و همچنان در پريشانى به سر برد تا اينكه روز سوم باز به محضر رسول اكرم رفت ، پيغمبر اسلام همان جمله را تكرار فرمود .اين بار آن تهيدست در قلب خود احساس اطمينانى كرد ، با خود فكر كرد كه ديگر هرگز به دنبال كمك بندگان نخواهم رفت ، از خدا مى خواهم كه مرا موفق كند .با خود فكر كرد كه اكنون بايد چه كرد ، به نظرش آمد به صحرا رود و هيمه اى جمع كند به بازار برده و بفروشد ، تيشه اى به امانت گرفت به صحرا رفت هيزم جمع كرد آورد و فروخت و لذت زحمت و كوشش خود را دريافت . روزهاى ديگر به آن كار ادامه داد ، از زحمت خود تيشه و ساير لوازم را خريد تا صاحب سرمايه و غلامانى شد ، روزى رسول اكرم به او رسيد و تبسم كنان حال او را پرسيد ، آن مرد قصه خود را نقل كرد حضرت فرمود : نگفتم هر كس از ما كمك بخواهد ما حاجت او را روا مى كنيم ; ولى اگر بى نيازى ورزد خداى متعال او را بى نياز مى كند(1) .
6 ـ در عبادت از او كوشاتر است
امام صادق (عليه السلام) از حال يكى از دوستان خود جويا شد ، گفتند : دچار فقر شده است . امام پرسيد : اكنون چه مى كند ؟ گفتند : در خانه به عبادت خدا مشغول است . امام پرسيد : زندگى او از كجا اداره مى شود گفتند : توسط يكى از يارانش . فرمود : به خدا قسم آن كس كه معاش او را فراهم مى كند در عبادت از او كوشاتر است .
7 ـ از كوشش خسته نمى شود
اميرمؤمنان (عليه السلام) ، ابوتراب و پدر تاجدار خاك و آب است ، او مى داند در اين خاك چه اسرار ثروتى است . فرق زهد او با زاهدين ديگر همين نكته است كه در تمتع از لذات بى رغبت و در عمل مبالغه كار است .
زهّاد ، زهد را به اين مى دانند كه از عمل ، عمران و تمتع هر دو بر كنار باشند ; ولى امام از تمتع بركنار و در عمل به حد اعلى مبالغه كار است ; از اينجاست كه هم از مردم دنيا بى نياز ، و هم از زهاد زمان ممتاز است ; زيرا مردم دنيا هم به عمل فرو رفته و هم به لذات خارج از حد ، او نه چنين است و نه چنان .در زمان دولت خود در كوفه ، روزى خرسندى از كلامش آشكار بود كه مى فرمود : در سراسر عراق رعيت من در نعمت اند ، آبشان شيرين و نانشان گندم و زير سايه اند و احدى نيست كه چنين نباشد .يكى از غلامان خود به نام « ابونيزر » را آزاد كرده بود با شرط پنج سال خدمت در نخلستان او ، او را براى سرپرستى مزارع و چشمه هاى خود گذارده بود ، يكى از آن چشمه ها به نام چشمه ابى نيزر است .او مى گويد : روزى حضرتش به سركشى مزرعه آمد پياده شد و فرمود غذايى هست ؟ گفتم : آرى اما غذايى كه براى اميرمؤمنان نمى پسندم ، كدويى دارم از همين مزرعه با روغن پيه بريان كرده ام . فرمود : همان را بياور !آوردم ، امام برخاست دست ها را براى صرف غذا شست ، غذا را تناول نمود مجدداً دست ها را شست و چند مشت آب ميل كرد ، آنگاه فرمود : دور افتاده باد كسى كه شكم ، او را داخل آتش كند .بعد فرمود : كلنگ را بياور ، كلنگ را گرفت و در چاه فرود آمد آن مقدار كلنگ زد تا خسته شد ، براى رفع خستگى بيرون آمد در حالى كه از پيشانى مقدس او عرق مى ريخت و با انگشتان خود آن عرق را از پيشانى به زمين ريخت و باز به قنات فرود آمد ، همهمه مى كرد و كلنگ مى زد ، ناگهان رگ آب بسان گلوى شتر فواره زد .امام فورى بيرون آمد و در حالى كه هنوز عرق مى ريخت فرمود : صدقه است صدقه است ، دوات و كاغذ بياور .ابى نيزر گفت : با عجله دوات و كاغذ آوردم ، با خط مبارك خود نوشت اين وقفى است از بنده خدا على اميرالمؤمنين براى تهيدستان مدينه صدقه قرار داد صدقه اى كه نه فروش مى رود ، نه بخشيده مى شود و نه انتقال مى پذيرد ; تا خدا وارث آسمان ها و زمين است ; مگر آن كه حسن و حسين به آن محتاج گردند كه ملك آنها خواهد شد(1) .
8 ـ چرا ترس
« محمّد بن منكدر » گويد : روزى به خارج مدينه رفتم حرارت هوا طاقت فرسا بود ، از دور حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) را ديدم كه قطرات عرق از جبين مباركش مى ريخت .با خود گفتم عجبا ! راد مردى مانند او در اين ساعت گرم با چنين حالت به طلب دنيا مى رود يعنى چه ؟ خوبست بروم او را نصيحت كنم ، جلو رفته سلام كردم و گفتم : از شما دور است با اين بدن سنگين در اين هواى گرم در طلب دنيا باشى ، اگر در چنين حالتى مرگ گريبانت را گرفت چه خواهى كرد ؟فرمود :« چه ترسى دارم ، اگر در اين حالت بميرم در طاعت حضرت حق جان داده ام ; زيرا به وسيله كار ، خود را از تو و ديگران بى نياز داشته و آبروى خود را حفظ مى كنم ، وقتى مى ترسيدم مرگ فرا رسد كه به معصيت خدا مشغول باشم محمد بن منكدر گفت : يابن رسول الله من خواستم تو را نصيحت كنم ; اما تو مرا نصيحت كردى و از اشتباه بيرون آوردى »(1) .
9 ـ شمشير و كسب حلال
امام صادق (عليه السلام) غلامى داشت به نام « مصادف » چون عايله حضرت زياد شده بود ، هزار دينار به غلام خويش مصادف سپردند و فرمودند اين هزار دينار را بردار و با آن تجارت كن ، اين كار براى آن بود كه در سود آن با غلام خود شركت كند .طبق فرمان امام ، مصادف آماده سفر به مصر شد . وى با آن پول متاعى كه در بازار مصر رونق داشت تهيه كرد و با كاروان تجار به طرف مصر رهسپار شد .قبل از رسيدن به مصر قافله اى از شهر خارج شده بود ، با قافله اى كه مصادف در آن بود مقابل شد ، مصادف از مصريان پرسيد : اوضاع در چه حال است ؟ پس از گفتگو معلوم شد متاعى كه مصادف مى برد بازار خوبى دارد .اهل قافله با يكديگر هم عهد شده و قسم خوردند كه متاع را دينار به دينار سود بفروشند .بعد از ورود به مصر ، متاع را به دو هزار دينار فروخت ، دو كيسه هزار دينارى ترتيب داد و از مصر رهسپار مدينه شد ، چون به مدينه رسيد دو كيسه هزار دينارى را به محضر امام برد . امام فرمود : سود زيادى برديد ؟ مصادف قصه را نقل كرد .امام با تعجب فرمود : سبحان الله شما قسم خورديد و عهد كرديد كه در ميان مسلمين بازار سياه به وجود آوريد ! قسم خورديد سودى كنيد كه مطابق با اصل سرمايه باشد ! سپس يك كيسه را برداشت و فرمود : اين اصل مال براى خودم ، من با آنچنان سودى كه دور از انصاف است كارى ندارم . سپس فرمود : شمشير زدن از كسب حلال آسان تر است(1) .
10 ـ رعايت انصاف
« يونس بن عبيد » كه يكى از مسلمانان بود داراى شغل جامه فروشى بود ، قيمت جامه هايى كه در معرض فروش قرار داده بود از چهار درهم بود تا دويست درهم بود . روزى جهت اقامه نماز به مسجد رفت و برادرزاده خود را به جاى خويش گذاشت .در اين اثنا شخصى آمد و جامه اى را كه در حدود چهارصد درهم بيارزد طلب كرد . برادرزاده يونس يكى از جامه هاى دويست درهمى را به او نشان داد اتفاقاً خريدار آن را پسنديد و آن را به چهار صد درهم خريد .
يونس بن عبيد از مسجد خارج شد بين راه به آن مرد برخورد ، تا جامه را دست او ديد شناخت كه از دكان وى خريدارى كرده است .پيش آمد سلام كرد و از او پرسيد : اين جامه را چند خريده اى ؟ مرد گفت : چهار صد درهم ! يونس جواب داد : اين جامه بيش از دويست درهم نمى ارزد چگونه چهارصد درهم به تو فروخته اند ؟ برگرد تا بقيه پولت را بدهم . مرد گفت : اتفاقاً ارزش اين جامه چهارصد درهم است ، چه در شهر ما اين لباس را به پانصد درهم مى خرند ، بالاخره يونس او را به دكان آورد و دويست درهم به او پس داد و به برادرزاده اش پرخاش كرد كه از خدا شرم نمى كنى كه اين گونه مردم را فريب مى دهى ؟پسر گفت : من چكنم او خودش به اين قيمت راضى شد كه خريد ، يونس با تعجب سرى تكان داد و گفت : عجب ! اگر او به اين قيمت راضى شد ، تو چرا متوجه نبودى كه بايد نفع خود را درباره او منظور بدارى ؟
از انسان چه مى خواهند
گاهى كه امواج خروشان دريا آرام مى شود ، كشتى با نظمى دقيق و كامل روى آب حركت مى كند و سرنشينان آن از ديدن اشعه خورشيد جهانتاب ، و آب هاى ساكن نقره فام مسرور مى شوند .اما چيزى نمى گذرد كه اتفاق ناگوارى روى مى دهد و طوفانى برپا مى شود و كشتى را دچار امواج سهمناك مى كند ، سرنشينان كشتى خود را مى بازند و تمام لذت هاى گذشته را فراموش مى نمايند .اين حالت مردم غير مؤمن است . آن روز كه از زرق و برق دنياى ماديگرى خبرى نبود و شهوات و آمال غلط ، مانند سيل بنيان كن اجتماع را تهديد نمى كرد مردمى آرام به نظر مى آمدند ; اما چند روزى كه ظاهر زندگى عوض شد و بى بندوبارى در تمام مراحل زندگى راه يافت ، پاك باخته شدند و رذائل اخلاقى و فساد را جانشين فضايل و حسنات نمودند!!آن قوم و ملتى كه محكوم شهوات شدند و از منطقه ايمان كوچ كردند ، سخنان ياوه و پوچ درمغز خويش مى پرورانند ، و از طرف ديگر عقيده و ايمان به گفته هاى خود ندارند ، بار خود را به منزل و مقصود نخواند رسانيد ; بلكه در وادى گمراهى سرگردان و در نتيجه هلاك خواهند شد ; زيرا اين گونه اشخاص بى بندوبار ، مرد عمل و ايمان نيستند .اما مردم مؤمن و موحد و پايدار چنين نيستند ; هميشه كشتى آنها آرام در حركت است و پيوسته سعادتمند و رو به ترقى هستند .هر ملت و قومى كه خود را از پستى و خوارى نجات داد ، به واسطه سعى و كوشش به چنين سعادتى رسيد .علل و اسبابى كه يك قوم و ملت را به اوج ترقى و تعالى مى رساند و از هلاكت و نيستى نجات مى دهد ، همان ايمان به خداى متعال ، حسن رفتار و عمل آنها مى باشد .مردمى كه داراى اخلاق حسنه و صفات پسنديده باشند ، از ميان نخواهند رفت . آن قومى كه همت خود را خداشناسى ، ايمان ، بندگى حقتالى و شجاعت ، حريت و سخاوت قرار دهد ، نامش از صفحه تاريخ محو نخواهد شد ، تا جايى كه ساير ملل ، از اخلاق حميده و صفات پسنديده ى آن ، كسب فضيلت خواهند نمود .اما مردمى كه مذهب و ايمان نداشته باشند و آنچه مى گويند بدان عمل و رفتار نكنند ، در انظار ديگران خوار و زبون هستند ، و نمى توانند در برابر ساير اقوام قد علم نمايند .قبل از بعثت نبى اسلام دنياى بشريت گرفتار جهل و نادانى و از نظر اخلاق در نكبت و ذلّت بود . مردم بدون علم دانش ، و آگاهى و بصيرت زندگى مى كردند و فرسنگ ها از حقايق و معارف دور بودند . در آن زمان وضع زندگى ملل و اقوام از صورت زندگى انسان دور و به زندگى حيوانات نزديك يا عين زندگى چهارپايان بود .همت مردم قبل از بعثت ، جز شهوت ، شكم ، غارتگرى ، دزدى ، جنايت ، ظلم ، خيانت ، تعدى و تجاوز چيز ديگرى نبود .در آن دنياى تاريك و پر هرج و مرج ، خداى متعال پيغمبر اسلام را مبعوث به رسالت كرد تا جامعه بشر را از كارهايى كه مخالف حقيقت انسانيت و بشريت بود باز دارد ، و مردم رااز عواقب وخيم سوء اخلاق برحذر بدارد .آن رهبر عاليقدر نزاعى با علم انسانيت نداشت ; بلكه با آنهايى كه مى خواستند در برابر معبود حقيقى و يكتا قد علم نمايند مخالفت داشت .آن حضرت مى خواست شرك و بت پرستى و زشتى هاى اخلاقى كه باعث بدبختى و شقاوت بشر بود را از ميان بردارد ، و خرافاتى كه در دل و جان و اعمال آنان فرو رفته ريشه كن نمايد ، و جهانى از مردم خداشناس و با تقوى و درستكار تشكيل دهد .روى همين مبنا بود كه پس از مدتى كوتاه اقوام و ملل دسته دسته داخل منطقه تربيت آن بزرگوار مى شدند و براى ادامه دادن تحصيلات اخلاقى و صفات پسنديده و خداشناسى ، نام خود را براى هميشه در دفترش ثبت مى نمودند . شاگردانش هم مردمانى خداشناس ، وظيفه شناس ، با تقوى ، خداترس ، شريف ، عالم ، باحقيقت ، شجاع ، سخى ، بزرگوار ، عزيز بودند و جز خداى بزرگ معبود ديگرى نداشتند به طورى كه تمام اعمال و رفتار آنان براى خدا بود .آيين مقدس اسلام به وسيله قرآن مجيد و نبى عظيم القدر ، با نفوذ فوق العاده خود مردم ، جهان را به اخلاق انسانى دعوت مى نمايد و آنان را از هرگونه تبهكارى ، فساد و بدبختى بر حذر مى دارد .اسلام دنيا و آخرت مردم را در نظر داشته و براى عمران هريك از آن دو ، قوانينى متين و محكم وضع نموده است .رسول گرامى اسلام در يكى از مجالس مكه ، در اوايل بعثت ، ضمن يك سخنرانى مهمى خطاب به مردم فرمود:اِنّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَيْرِ الدُنيا وَالاْخِرَةِ. « من براى آبادكردن دنيا و آخرت شما آمده ام » .جانشين بلافصل او اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود : صورت خلافت و حكومتم در آن مدت كوتاه به گونه اى بود كه هيچ خانه اى در كشورم نبود مگر آنكه از گندم و آب خوشگوار بهره نداشته باشد .دين مقدس اسلام كه اساس آن بر توحيد و يكتاپرستى است ، بشر را به پاكى درون و برون ، درستكارى ، امانت ، راستگويى ، صداقت ، پاكيزگى ، مساوات و مواسات ، و به تمام خوبى ها دعوت مى نمايد ، و اين همان اصول و قواعديست كه توده بشر را از جهل و گمراهى و انحطاط اخلاقى به شاهراه تكامل و بالاترين درجه عظمت و ترقى مى رساند .
عمل كردن به واجبات دين اسلام و قوانين پاك آيين مقدس و كناره گيرى از آنچه حرام كرده ، نه تنها آسان و مفيد است ; بلكه هيچ ناسازگارى و انحرافى با سير تمدن و تجدد نداشته و مؤيد و وسيله پيشرفت حقيقى آن مى باشد .رسول خدا در اواخر عمر خود ، پس از آن زحمات طاقت فرسا ، بنا به دستور پروردگار ، دوازده جانشين براى حفظ آيين اسلام و اصول انسانى در ميان جوامع بشرى معرفى نمود كه اول آنها اميرمؤمنان على بن ابيطالب و آخرين آنها حضرت مهدى حجة بن الحسن (عليهم السلام) است . پيغمبر اسلام در زمان حياتش به معرفى دوازده جانشين خود تصريح فرمود و مردم را به اطاعت از آنان دعوت كرد .« جابر جعفى مى گويد : به امام پنجم عرض كردم : مردم مى گويند خداى متعال امامت را در فرزندان امام حسين (عليه السلام) قرار داده ، امام باقر (عليه السلام) فرمود : اى جابر ! ائمه كسانى هستند كه پيغمبر اسلام در زمان حيات خود به آنان تصريح فرمود كه پس از آن حضرت ، رهبران اسلامند و عدد آنها دوازده نفر است . نبى اكرم فرمود : شبى كه مرا به معراج بردند نام آنها را بر پايه عرش ديدم كه به وسيله نور نگاشته شده بود و دوازده نفر بودند ، اول آنان على و سپس حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و حضرت امام محمد تقى و امام على النقى و امام الحسن عسگرى و محمد حجة بن الحسن (عليهم السلام) » .عن جابر بن سَمْرَةِ قالَ : جِئْتُ مَعَ اَبى اِلى اَلْمَسْجِدِ وَرَسوُلُ اللهِ يَخْطُبُ فَسَمِعْتُهُ يَقوُلُ يَكونُ مِنْ بَعْدى اِثْنى عَشَرَ يعنى اَميراً ثُمَّ خَفَضَ صَوْتَهُ فَلَمْ ادر يَقوُلُ فَقُلْتُ لاَِبى : ما قالَ ؟ فَقالَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْش . « از جابر بن سَمُرَةْ روايت شده كه گفت : با پدرم به مسجد رفتم نبى اسلام مشغول خطابه بود ، شنيدم كه فرمود : بعد از من دوازده نفر رهبر و جانشين اند ، سپس صداى او آهسته شد ، گفتم : پدر جان چه مى گويد ؟ پدرم گفت : نبى اسلام مى فرمايد : همه آنها از قريش اند » .رهبران عاليقدر عالم تشيع كه به فرمان خداى متعال و به تصريح رسول اكرم ( در دويست و هفتاد و يك حديث بنا بر نقل عامه و خاصه براى راهنمايى بشر بعد از پيغمبر ) جانشين آن حضرت بودند ، از اول تا دوازدهمين نفر براى هدايت انسان ها همانند نبى اكرم كوشش ها كردند و علاوه بر زحمات ايام حيات ، سخنان پر ارج و گرانبهايى از خود به يادگار گذاشتند .من در اين نوشتار گوشه اى از فرمايشات رهبر بزرگ عاليقدر پيشواى چهارم حضرت زين العابدين سيدالساجدين (عليه السلام) را براى افرادى كه بخواهند خواسته ها و تمايلات خود را مطابق با رضايت خداى متعال قرار دهند نقل كرده ام و به صورت اختصار شرحى بر آن نگاشته ام . از خداى توانا مى خواهم كه جميع مسلمين را در پيروى كردن از دستورات قرآن و كلمات پيشوايان دين و ائمه هدى موفق گرداند و آنان را از خطر غرب زدگى و استعمار اجانب و بيگانگان در پناه عظمت خود حفظ نمايد .
شخصيت شناسى امام سجاد (عليه السلام)
در كتاب « كافى » از ابى الجارود روايت شده است كه حضرت باقر (عليه السلام)فرمود :« هنگامى كه شهادت امام حسين (عليه السلام) رسيد ، دختر بزرگ خود فاطمه را خواست و كتاب سربسته و وصيت ظاهره اى به او داد .على بن الحسين (عليهما السلام) در اين حال سخت بيمار بود و به خود مشغول ; اما فاطمه آن كتاب را به امام چهارم داد به خدا سوگند كه آن كتاب به ما رسيده است » .من گفتم : خداى متعال مرا قربان تو گرداند در آن كتاب چيست ؟ فرمود :« به خدا قسم هر چه اولاد آدم از روز آفرينش آدم تا پايان دنيا نياز دارند در آن است ، به خدا تمام حدود و مجازات ها در آن ثبت است ، حتى مجازات يك خراش در بدن » .اين حديث دلالت دارد كه امام سوم آن كتاب را به دختر خود داد تا بعد از شهادت ، به امام بعد از او بسپارد و آنچه براى تربيت اجتماع ، بعد از قرآن لازم بوده در كتاب مخصوصى كه از امام سوم به امام چهارم داده شده مندرج بوده است .
سيره على بن الحسين (عليه السلام)
مردمى كه تابع عالم مادى گشته و در مراحل زندگى از آن متابعت مى كنند ، در نخستين قدم زندگى در گرايش به امور معنوى و مبارزه با تمايلات نفسانى مأيوس گشته و در نتيجه در قيد ماديت و محيط ماديگرى غوطهور مى شوند و اجتماع ، مدنيت ، سياست ، معيشت و ساير زمينه هاى حيات آنها ، از فضيلت خالى مى ماند و از راهنمايى هاى معنويت بى بهره مى گردند . اين مهمترين عامل گسترش فساد ، ظلم و بيدادگرى است .اما اسلام مى گويد : خداى متعال انسان را در زمين جانشين خود قرار داد و يك سلسله وظايف را براى او مقرر نمود و براى انجام دادن آن ، كالبد زيباى بدن را به روح او ارزانى داشت ; بنابراين از نظر اسلام ، بدن زندان روح نيست ; بلكه محل فعاليت هاى روحى است .عبادت در اسلام فردى و اجتماعى است ; از نظر عبادات فردى ، امام چهارم ملقب به « زين العابدين » و « سيدالساجدين » شد و از نظر اجتماعى كتب حديث و تاريخ از حيات روشن و زندگى درخشان آن حضرت را ياد كرده است .گروهى از مسلمانان براى انجام فريضه حج حركت كردند ، پس از چند روزى استراحت و توقف در مدينه ، به سوى مكه معظمه به راه افتادند .
در بين راه مكه و مدينه ، در يكى از منازل ، قافله حج ، با مردى روبرو شد كه با آنها آشنا بود ، آن مرد متوجه شخصى در ميان قافله شد كه در سيماى اولياء حق بود و با اشتياق تمام مشغول خدمت و رسيدگى به كارهاى اهل قافله بود ! در همان لحظه اول او را شناخت ، با تعجب از مردم پرسيد : آيا اين شخصى كه مشغول انجام كارهاى شماست را مى شناسيد ؟گفتند : نه ! اين شخص از مدينه به قافله ما ملحق شده و مردى درستكار و پرهيزگار است ، ما از او نخواسته ايم كارى براى ما انجام دهد ، او خودش ميل دارد در كارهاى ديگران شركت كند و به آنها كمك نمايد .آن مرد گفت : معلوم است او را نشناخته ايد ، اگر او را شناخته بوديد اين چينن به ساحت مقدّسش جسارت نمى كرديد و حاضر نمى شديد چون يك خادم به كار شما رسيدگى كند .پرسيدند : مگر اين شخص كيست ؟ !گفت : اين شخص على بن الحسين ، زين العابدين و سيدالساجدين است .اهل قافله با تعجب برخاستند و خواستند براى عذرخواهى دست و پاى امام را بوسه زنند ، آنگاه به عنوان گله عرض كردند : يابن رسول الله ! چه كارى بود كرديد ؟ ممكن بود از طرف ما نسبت به شما جسارتى شود و ما مرتكب گناهى بزرگ شويم .امام (عليه السلام) فرمود : چون مرا نمى شناختيد شما را براى همسفر بودن انتخاب كردم ; زيرا گاهى با كسانى كه مرا مى شناسند سفر مى كنم و آنها به خاطر رسول خدا زياد به من مهربانى مى كند و نمى گذارند من عهده دار خدمت شوم ، به همين خاطر مايلم همسفرانى را انتخاب كنم كه مرا نمى شناسند من نيز از معرفى خود ، خوددارى مى كنم تا بتوانم به سعادت خدمت به دوستان نائل شوم .
اخلاق حضرت سجاد (عليه السلام)
هر عمل ارادى كه از انسان صادر مى شود « سلوك » ناميده مى شود . براى سلوك و اعمال ارادى ، احساس هاى نفسانى مانند: غريزه و عادت وجود دارد كه منشأ اعمال و سلوك ماست و جميع كردار ما از آن احساس هاى نفسانى صادر مى گردد .ما متوجه احساس هاى نفسانى نمى شويم ; ولى آثار آن را حس مى نمائيم .آثار احساس هاى نفسانى ، سلوك و اعمال ارادى ماست ، ما غرايز را حس نمى كنيم ; ولى چيزهائى كه از غريزه ها صادر مى شود حس مى نمائيم ، پس هر عملى كه از ما صادر مى شود از يك غريزه و مصدر نفسانى سرچشمه گرفته است .علم اخلاق كه يكى از علوم پر بهاى بشرى است ، فقط از ظواهر اعمال بحث نمى كند ; بلكه در اساس و منشأ عمل توجه دارد . همانطورى كه علماى علوم ديگر به نظر ظاهر موجودات قانع نمى شوند ، مگر علل و اسباب آن را بشناسند ، همين علماى اخلاق در اساس سلوك توجه نموده و اساس را اگر بد است معالجه و اگر خوب است تشجيع مى نمايند .رهبران اخلاقى جامعه انسانى انبيا و ائمه هدى هستند كه كردار و اعمال آنان ، ترازوى شناخت فضائل اخلاقى است . يكى از نمونه هاى كامل و بارز اخلاق انسانى حضرت سجاد ، زين العابدين (عليه السلام) است .امام چهارم (عليه السلام) با اصحاب خود در مسجد نشسته بودند ، يكى از بستگان حضرت وارد شد و نسبت به امام اسائه ادب كرد ، حضرت در جواب او چيزى نفرمود ، آنگاه صبر كرد تا تاريكى شب همه جا را فرا گرفت ; امام به درخانه آن شخص رفت ، صاحب خانه به درمنزل آمد ، امام فوراً به او سلام كرد و فرمود: « اى برادر اگر در گفته هاى امروز خود راستگو بودى و آنچه گفتى در من بود خداى متعال از من بگذرد و اگر درست نبود خداى متعال ترا ببخشد ، اكنون سلام و رحمت خدا بر تو باد » سپس خداحافظى كرد و رفت . آن شخص با تعجب دنبال حضرت آمد ، امام را از پشت سر نگاه داشت و در حالى كه مى گريست عرض كرد : كارى در حق تو كردم كه سزاوار نبودى ، مرا ببخش ! حضرت فرمود : ترا از آنچه گفتى حلال كردم و بخشيدم .همچنين در روايت ديگرى آمده است كه : روزى يكى از كنيزان حضرت براى وضوى آن حضرت آب تهيه مى كرد ، كنيز غفلت كرد و ظرف آب از دست او رها شد و به سر مبارك على بن الحسين افتاد و سر آن حضرت شكست ، امام سر خود را به جانب كنيز برداشت ، كنيز بلافاصله عرض كرد : يابن رسول الله ! خداى متعال در قرآن مى فرمايد :( وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ) . حضرت فرمود خشم خود را فرو خوردم . عرض كرد :( وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ) . فرمود : از تو گذشتم. عرض كرد :( وَاللهُ يُحِبُّ الْمُـحْسِنِينَ) . فرمود : برو در راه خدا آزادى(5) :
سيد و سالار و مولا سرور روى زمين است *** اين ولى حضرت حق را حبل المتين است
فخر ابناى بشر گلدسته باغ رسالت *** سروبستان ولايت مقتداى عالمين است
عارف اندر حق او باشد حريم كعبه دل *** اين امام و پيشواى دين خيرالمسلين است
قلزم درياى بخشش يوسف حسن ملاحت *** پور پاك سيد طاها و نسل يا وسين است
بهر او نبود ضرر گر آنكه نشناسى تو او را *** عارف اندر حق او خلق همه روى زمين است
عالم علم لدنى وارث اسماء حسنى *** تكيه گاه فضل و جاهش پايه عرش برين است
ناطق حق نور مطلق بر همه هستى موفق *** حجت عالم محقق بر تمام مسلمين است
ملجأ بيچارگان و رهنما و هادى دين *** قبله راه حقيقت كعبه اهل يقين است
جد پاكش سيد لولاك زهرا جده او *** نور چشمان حسين سبط اميرالمؤمنين است
گوهر درياى بخشش يوسف آل محمد *** سيد سجاد زيب عرش زين العابدين است
اى امام الحق بيان الحق ز تو دارد تمنى *** چونكه دست جود تو دائم بيرون از آستين است(1)
هشت درس زندگى
قِيْلَ لِعَلىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(عليهما السلام) كَيْفَ اَصْبَحْتَ قال(عليه السلام) اَصْبَحْتُ مَطْلُوباً بِثَمانِ خِصال:
1 ـ اللهُ تَعالى يَطْلُبُنِى بِالْفَرائِضِ .
2 ـ وَالنَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) بِالسُّنَّةِ .
3 ـ وَالْعَيالُ بِالْقُوتِ .
4 ـ وَالنَّفْسُ بِالشَّهْوَةِ .
5 ـ وَالشَّيْطانُ بِالْمَعْصِيَةِ .
6 ـ وَالْحافِظانِ بِصِدْقِ الْعَمَلِ .
7 ـ وَمَلَكُ الْمَوْتِ بِالرُّوْحِ .
8 ـ وَالْقَبْرُ بِالْجَسَدِ .
فَاَنَا بَيْنَ هذِهِ الْخِصالُ مَطْلُوبٌ .شخصى از حضرت سجاد(عليه السلام) سئوال كرد : چگونه صبح كردى ؟ فرمود : در حالى كه هشت طلبكار هشت چيز را از من مطالبه مى كنند ، عرض كرد : يابن رسول الله ! كيستند آن هشت طلبكار ؟ امام به طور اختصار فرمود :1 ـ خداى متعال ، عمل به واجبات را طلب مى كند .2 ـ نبى اسلام ، عمل به سنن را طلب مى كند .3ـ اهل و عيال ، روزى حلال را طلب مى كند .4ـ نفس اماره ، شهوت را طلب مى كند .5 ـ شيطان ، نافرمانى از حق را طلب مى كند .6 ـ رقيب و عتيد ، عمل صالح را طلب مى كند .7 ـ ملك الموت ، روح را طلب مى كند .8 ـ زمين ، بدن و كالبد را طلب مى كند .
طلبكار اول : خداى متعال(1)
1 ـ انسان فطرتاً تشنه آزادى است و از هر كس و هر چيزى كه مانع آزادى او باشد متنفر ، و مدافع سرسخت طرفداران آزادى خويش است . بسيارى از مردم بويژه جوانان بر اثر تهاجم غرايز درونى و خواسته هاى حيوانى و افكار بيرونى ضد دينى طلبكارى خداى متعال را مانع آزادى خود مى دانند ! اين امر سبب تنفّر و دين گريزى آنان شده است . به طورى كه يا از مجموع امور دينى و عمل به آن دست كشيده اند و يا در حالت تحيّر و بلا تكليفى قرار گرفته اند . اينان مدام با خود كلنجار مى روند كه مگر خداى متعال ما را آزاد خلق نكرده است و مگر نه اين است كه بزرگان دين براى آزادى بشر به مقام رهبرى رسيده اند ؟ پس چرا اين همه دستور ؟ آيا اين دستورات به معناى سلب آزادى بشر نيست ؟در پاسخ از سؤال فوق از آنچه نبايد غفلت كرد اين است كه: دستورات حضرت حق فقط و فقط متوجه انسان است و ساير موجودات عالم كه از روى غريزه و جبرى زندگى مى كنند و حاكم مملكت وجودى آنان غرايز است، در نوع اعمال و رفتار خود مجبورند و از آزادى و اختيار بهره اى ندارند بنابراين از تكليف ساقطنداما انسان از اختيار برخوردار است و مهمترين امتياز وجوديش آزادى اوست. همين اختيار مهمترين عامل بروز تكليف است. شاهد مهم نكته فوق اين است كه از نظر شرعى انسان مجبور مكلف نيست و در صورتى كه مجبور باشد اگر حرامى را هم مرتكب شود عقاب و مجازاتى ندارد. بنابر اين تكاليف از عامل مهمى به نام آزادى و اختيار سرچشمه مى گيرد و دستورات خداى متعال و تكاليف الهى هيچ منافاتى با آزادى و اختيار انسان ندارد.
نكته ديگر اينكه : كسى كه به دنبال آزادى است آيا غير از اين است كه هر كارى را كه خواست بتواند انجام دهد ؟ آيا غير اين است كه به قدرتى دست يابد كه تحت تأثير قدرت ديگران قرار نگيرد ؟ و . . . اگر به دنبا چنين آزادى هستيم تنها در پرتو عمل به دستورات حضرت حق به دست مى آيد چرا كه خود فرمود:«بنده ام ! مرا اطاعت كن تا تو را مانند خود قرار دهم ، من زنده اى هستم كه نمى ميرم ، تو را نيز زنده اى قرار دهم كه نميرى . من بى نيازى هستم كه محتاج نمى شوم تو را نيز بى نيازى قرار دهم كه محتاج نشوى . من به هرچه بگويم باش پس مى باشد تو را نيز به گونه اى قرار دهم كه به هر چيزى گفتى باش پس باشد .»اگر كسى بگويد من مى خواهم پاسخ غرايز درونى و تمايلات نفسانى خود را آزادانه بدهم ، نبايد فراموش كند كه با گرايش امور نفسانى ميل به آن را در وجود خود تقويت مى كند و تقويت آن ميل مساوى با ارتكاب پى در پى آن است و چنين شخصى با اين ارتكاب، سند اسارت خود را امضا كرده است . مهمترين آثار شوم اين گرايش بى قيد و شرط اين است كه اگر زمانى پشيمان شد و خواست آزادانه در برابر خواسته هاى درونى خود تصميم بگيرد و مرتكب محرمات نشود ، به آسانى موفق نمى شود چرا كه تمام پل هاى پشت سر خود را خواب كرده و راه بازگشتى باقى نگذاشته است . اين نكته داراى شواهد و نمونه هاى تاريخى است كه مى توانيد به كتاب : توبه آغوش رحمت نوشته استاد انصاريان مراجعه كنيد.انسان اين مسئله را با عقل خود درك مى كند كه آنچنان آفريده شده است كه به حال خود واگذار نيست ، بلكه قدرتى بر او و به سراسر جهان هستى و مراحل آن حاكم است كه بيرون رفتن از محيط قدرت او ، براى موجودى ميسر نيست .آن قدرت چيزى جز قدرت ذات اقدس لايزال نيست كه از خلقت موجودات منظور و هدف داشته و خصوصاً براى تكامل بشر قوانينى وضع كرده و از تمام انسان ها اجراى آن قوانين را به صورتى منظم خواستار شده است .در حقيقت عمل كردن به مقتضاى رضايت خداى متعال مراعات دستورات اوست و آن كس كه مطابق با وسعت تكليفش رفتار كند ، حق خداى متعال را رعايت نموده است و از عهده پرداخت حقوق الهى برآمده است .
برگرفته از کتاب بر بال اندیشه