اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره ظرفيت و سعه وجودى فرشتگان مى فرمايد :الثَّابِتَةُ فِى الأرَضِينَ السُّفلَى أقدَامُهُم ، وَالمَارِقَةُ مِن السَّماءِ العُليَا أعنَاقُهُم .پاهاى آنان در زمين هاى پايين استوار ، و گردن هايشان از آسمان بالا برآمده است .يعنى فرشتگان حقيقتى مجردند ، به اين خاطر به نظام جهان محيط اند و سراسر عالم را زير پوشش دارند ، همان حقيقت مجرد بر اساس روايات و معارف ، در باطن پيامبر و اهل بيتش ، تجلّى كرده و چون قرآن از افق قلب پيامبر (صلى الله عليه وآله) طلوع كرده ، چيزى جز حق از او و اهل بيت معصومش نشأت نمى گيرد ، زيرا انسان نه داراى دو قلب است كه يكى جاى حق و ديگرى جاى باطل باشد و نه حق و باطل در يك قلب مى گنجد چون باطل امرى وجودى نيست كه كنار حق باشد و با آن بجنگد پس اهل بيت (عليهم السلام) چيزى جز حق نيستند و جز حق نمى گويند و جز حق انجام نمى دهند . آنان براى همه جهانيان رحمت اند و همه از حقيقت وجودى آنان خواسته و نخواسته بهره مى برند .انسان هاى كامل چون به ام الكتاب رسيده اند ، ام الكتاب محسوس آنان است :فِى كِتَاب مَكْنُون * لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ) . كه در كتابى مصون از هر گونه تحريف و دگرگونى به نام لوح محفوظ جاى دارد جز پاك شدگان از هر نوع آلودگى به حقايق و اسرار و لطايف آن دسترسى پيدا نمى كنند .از نشأت طبيعت و زمان ، فراترند پس هم بر لبه گذشته پا مى گذارند و هم بر لبه آينده ، يعنى به جايى مى رسند كه زمان زير پاى آنان است . به همين سبب هم از گذشته باخبرند و هم آينده نزد آنان حاضر است چون خاصيت كسى كه روى زمان پا مى گذارد و فراتر از زمان و مكان ايستاده است آن است كه گذشته و آينده را مى نگرد .آنان گذشته را چنان كه اتفاق افتاده مى بينند و آينده را آن گونه كه اتفاق خواهد افتاد مى نگرند . مگر در قرآن مجيد نمى خوانيم كه خدا در معراج آينده هستى تا قيامت و پس از آن را به پيامبرش نشان داده است : ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى . . . وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى * عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَى * عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى ) .سپس نزديك رفت و نزديك تر شد ، * پس فاصله اش با پيامبر به اندازه فاصله دو كمان گشت يا نزديك تر شد . . . و بى ترديد يك بار ديگر هم او را ديده است ، * نزد سدرة المنتهى ، * در آنجا كه جنّت الماوى است .خدا در معراج عصاره قيامت را به صورت بهشت و دوزخ براى آن حضرت متجلّى ساخت پس پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نه تنها گذشته و آينده را مى فهمد و مى داند بلكه همه آنها را مى بيند و چون او با تمام هويّت و معنويتش در اهل بيت (عليهم السلام)متجلّى است ، پس اهل بيت (عليهم السلام) هم چون او گذشته و آينده را مى دانند و مى بينند .بى ترديد كسانى كه در اين حد از سعه وجودى هستند عباداتشان از نظر كيفى و خلوص نيت با احدى قابل مقايسه نيست و يك لحظه عبادتشان به عبادت جن و انس برترى دارد چنان كه پيامبر فرمود :لَضَرْبَةُ عَليٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ ، أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَيْنِ .يك ضربتِ على در جهاد روز خندق از عبادت جن و انس برتر است .
اهل بيت (عليهم السلام)همتاى قرآن
مسئوليتى كه در امر شناخت و فهم قرآن و به اجرا گذاشتن آياتش بر عهده همه انسان ها به ويژه مسلمانان است بدون كم و زياد نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) بر عهده آنان است زيرا پيامبر اسلام ، اهل بيت (عليهم السلام) را يكى از دو ثقل جهت هدايت مردم و مصون ماندن از گمراهى معرفى فرموده است .در روايت آمده است پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در بيمارى خود كه به رحلت وى انجاميد با زحمت و با تكيه بر اميرالمؤمنين (عليه السلام) و ابن عباس از خانه بيرون آمد و به ستونى از ستون هاى مسجد مدينه كه تنه اى از درخت خرما بود تكيه داده ، براى مردم گرد آمده چنين فرمود :إنَّهُ لَمْ يَمُتْ نَبِيٌّ قَطّ ، إلاّ خَلَّفَ تَرِكَةً ، وَقَدْ خَلَّفْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن : كِتابَ اللّهِ وَأَهْلَ بَيْتي ألا فَمَنْ ضَيَّعَهُمْ ضَيَّعَهُ اللّهُ .مردم ! هيچ پيامبرى از دنيا نرفته است جز آنكه يادگارى از خود نهاده است و من نيز ثقلين كه كتاب خدا و اهل بيت من است براى شما به يادگار مى نهم و آگاه باشيد هر كه ايشان را تباه كند خدا تباهش مى كند .و اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :إنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى طَهَّرَنَا وَعَصَمَنا وَجَعَلنَا شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ ، وَحُجَّتَهُ فِي أرضِهِ ، وَجَعَلَنَا مَعَ الْقُرآنِ وَجَعَلَ القُرآنَ مَعَنَا لاَ نُفَارِقُهُ وَلاَ يُفارِقُنَا .همانا خداى تبارك و تعالى ما را از هر رجسى پاك گردانيد و معصوم داشت و بر خلق خود گواه گرفت و حجّتش در زمين قرار داد و ما را در كنار قرآن و قرآن را در كنار ما نهاد ، ما هرگز از آن جدا نشويم و آن هم هرگز از ما جدا نخواهد شد .اهل بيت (عليهم السلام) ، كتاب مكنون قرآن و ظرف مفاهيم كتاب خدا و آگاه به همه ظاهر و باطن كتاب مجيد و عامل ترين مردم به آيات الهى هستند و بى ترديد مصداق عينى قرآن و قرآن عملى و جلوه تام و كامل كتاب خدايند ; پس هر مسؤوليتى كه مردم و به ويژه مسلمانان نسبت به قرآن دارند ، همان را نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) دارند .البته اينكه امت پيامبر (صلى الله عليه وآله) با سفارش و توصيه او نسبت به قرآن و هم سنگش اهل بيت (عليهم السلام) چگونه رفتار كرد ، مطلب ديگرى است كه شايد سخن ابن ذر در پاسخ حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام) آن را به تصوير كشيده است :روزى حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام) ابن ذر را مورد خطاب قرار داده به او فرمود : آيا پيرامون پاره اى از احاديث ما كه دريافت كرده اى با ما سخن نمى گويى ؟ابن ذر گفت : آرى ، اى فرزند پيامبر خدا ! رسول اكرم فرمود : من ميان شما دو ثقل به يادگار مى گذارم كه يكى بزرگ تر از ديگرى است ; كتاب خدا و اهل بيتم كه اگر به آن دو ثقل چنگ زنيد هرگز گمراه نشويد .حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام) فرمود : اى ابن ذر ! اگر پيامبر خدا را ديدار كردى و او به تو فرمود : پس از من در حقّ ثِقْلَين چه كرديد ، به او چه مى گويى ؟ و ابن ذر در حالى كه سخت مى گريست گفت :أمَّا الاْكْبَرُ فَمَزَّقْناهُ ، وَأمَّا الاْصْغَرُ فَقَتَلْناهُ .اما بزرگ تر را پاره پاره كرديم و اما كوچك تر را كشتيم .اهل بيت (عليهم السلام) همتاى قرآنند ; پس صفات قرآن را نيز با خود دارند . قرآن علم است ، اهل بيت (عليهم السلام) هم علم اند ; قرآن نور است ، اهل بيت (عليهم السلام) هم نورند ; قرآن ميزان است اهل بيت (عليهم السلام) هم ميزانند ; قرآن پاك است ، اهل بيت (عليهم السلام) هم پاك و طاهرند ; قرآن هدايتگر است ، اهل بيت (عليهم السلام) هم هدايتگرند ; قرآن شفيع عرصه محشر است ، اهل بيت (عليهم السلام) هم شفيع روز محشرند .
اهل بيت (عليهم السلام) و دانش
در سوره مباركه نمل در داستان حضرت سليمان مى خوانيم كه سليمان پس از باز گرداندن سفيران ملكه سبا ، به بزرگان بارگاهش گفت : كدام يك از شما تخت پادشاهى او را پيش از آنكه به حالت تسليم نزد من آيد براى من مى آوريد ؟ديوى از جن گفت : من آن را پيش از آنكه تو از جايگاهت برخيزى نزد تو حاضر مى كنم و بر آن توانا و امينم !ولى كسى كه بخشى از دانش كتاب نزد او بود ، گفت : من آن را پيش از آنكه چشم برهم زنى مى آورم ،( قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ . . . ) .كسى كه دانشى از كتاب لوح محفوظ نزد او بود گفت : من آن را پيش از آنكه پلك ديده ات به هم بخورد ، نزد تو مى آورم و آن را در همان لحظه آورد . . .سليمان چون تخت را با قدرتى كه آن بزرگ مرد از ناحيه بخشى از دانش كتاب براى آوردنش به كار گرفت نزد خود حاضر ديد گفت : اين از احسان پروردگار من است !و اما در آخرين آيه سوره رعد درباره دارنده همه دانش كتاب مى خوانيم :( وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ ) .كافران مى گويند : تو فرستاده خدا نيستى . بگو : كافى است كه خدا با آيات محكم و استوار قرآنش و كسى چون اميرالمؤمنين على بن ابى طالب كه دانش كتاب نزد اوست ، ميان من و شما نسبت به پيامبرى ام گواه باشند .در آيه شريفه سوره نمل ميان كلمه « علم » و « كتاب » ، حرف « مِن » كه دلالت بر بعضيت ( پاره اى از چيزى ) دارد ، فاصله شده است ، تركيب جمله نشان مى دهد كه بارگاه نشين سليمان بخشى از دانش كتاب را مى دانسته ، ولى در آيه 43 سوره رعد ميان كلمه « علم » و « كتاب » چيزى فاصله نشده است . اضافه علم به كتاب نشان دهنده اين است كه مصداق اين آيه شريفه ، همه دانش كتاب را دارا بوده است .كسى كه خداى مهربان گواهى او را بر رسالت پيامبر هم سنگ و برابر گواهى خود قرار داده ، بايد با توجه به جمله ( وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ ) داناترين فرد امت پس از پيامبر باشد و او ـ چنان كه مفسران بزرگ شيعه با تكيه بر روايات اهل بيت (عليهم السلام) و مفسران بزرگ اهل سنت با تكيه بر راويان احاديث خود و نيز با تكيه بر انصافشان گفته اند ـ كسى جز اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) ـ كه در آن زمان كمتر از بيست سال داشت ـ نيست !ابوسعيد خدرى كه از راويان اهل سنت است مى گويد :سَألتُ رَسُولَ اللّهِ (صلى الله عليه وآله) عَن قَولِ اللّهِ تَعَالَى : ( وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ ) قَالَ : ذَاكَ أخِي عَلِىُّ بنُ أبي طَالِب از پيامبر خدا پرسيدم : منظور از « من عنده علم الكتاب » كيست ؟ فرمود : « من عنده علم الكتاب » برادرم على بن ابى طالب است .از اميرمؤمنان (عليه السلام) درباره سخن خداوند متعال :( كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ )روايت شده كه فرمود :أَنَا هُوَ الَّذي عِندَهُ عِلمُ الْكِتَابِ .منم آن كسى كه همه دانش كتاب نزد اوست .عبدالرحمن بن كثير درباره اين آيه :( قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ . . . ) .در محضر حضرت امام صادق (عليه السلام) مى گويد : امام صادق ميان انگشتان خود را باز كرد و آنها را روى سينه اش نهاد و سپس فرمود :وَعِندَنَا وَاللّهِ عِلمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ .و به خدا سوگند همه دانش كتاب نزد ماست .رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از قول پروردگار در وصف اهل بيت (عليهم السلام) نقل مى كند كه حضرت حق فرمود :هُمْ خُزَّانِي عَلَى عِلمِى مِن بَعدِك .آنان پس از تو خزانه دار بر علم من هستند .حضرت امام سجاد (عليه السلام) فرمود :نَحنُ أَبْوَابُ اللّهِ ، وَنَحنُ الصِّراطُ الْمُسْتَقيِم ، وَنَحنُ عَيبَةُ عِلمِهِ ، وَنَحنُ تَراجِمَةُ وَحيِهِ ، وَنَحنُ أركَانُ تَوحيِدِهِ ، وَنَحنُ مَوضِعُ سِرِّهِ .ما درهاى خداوند و راه مستقيم هستيم و ظرف دانش و بازگو كننده وحى اوييم و پايه هاى توحيد و جايگاه راز او هستيم .اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد :ألا إِنَّ الْعِلمَ الَّذِى هَبَطَ بِهِ آدَمُ ، وَجمِيعَ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ إلىَ خَاتَمِ النَّبِييّنَ ، فِي عِتَرةِ خَاتَمِ النَّبِيِينَ وَالْمُرسَلينَ مُحَمَّد (صلى الله عليه وآله) ، فأَيْنَ يُتاهُ بِكُمْ وَأينَ تَذْهَبُونَ ؟ ! آگاه باشيد دانشى كه آدم آن را فرود آورد و هر عملى كه پيامبران تا خاتم انبيا را به آن ترجيح داده اند در خاندان خاتم پيامبران و مرسلين حضرت محمّد است ، پس شما را به كدام بيراهه مى كشانند و به كدام جهت روان هستيد ؟رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود :نَحْنُ أهْلُ بَيْت مَفاتِيْحُ الرَّحْمَةِ ، وَمَوْضِعُ الرِّسالَةِ ، وَمُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ ، وَمَعْدِنُ الْعِلْم .ما اهل بيتى هستيم كه كليدهاى رحمت ، و جايگاه رسالت ، و محلّ رفت و آمد فرشتگان و معدن دانش هستيم .حضرت امام سجاد (عليه السلام) فرمود :ما يَنْقِمُ النَّاسُ مِنّا ! فَنَحْنُ وَاللّهِ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ ، وَبَيْتُ الرَّحْمَةِ ، وَمَعْدِنُ الْعِلْمِ ، وَمُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ .چرا مردم كينه ما را مى جويند ! در حالى كه ـ به خدا سوگند ! ـ ما درخت نبوت و خانه رحمت و معدن علم و معرفت و مكان آمد و شد فرشتگان هستيم .اهل بيت (عليهم السلام) ، راسخان در علم ، معدن حكمت و دانش ، وارثان علوم انبيا ، آگاه ترين مردم ، و گنجينه هاى اسرار خدايند .اهل بيت (عليهم السلام) ، آگاه به اسم اعظم حق ، آشناى به همه زبان ها ، آگاه از گذشته و آينده ، عالم به كتاب هاى آسمانى و بيناى به آنچه بوده و خواهد بود ، هستند .اهل بيت (عليهم السلام) ، بيت خدا ، كشتى نوح ، همتاى قرآن ، برترين مردم ، اولوالامر ، اهل ذكر ، ريشه هاى حق ، معدن رسالت ، پايه هاى جهان و پاسداران دين هستند .در زمينه هاى علوم عترت و گستردگى دانش اهل بيت (عليهم السلام) روايات بسيار مهمى در كتاب هاى شريف الكافى ، تفسير الفرات ، معانى الأخبار ، كفاية الأثر ، ينابيع المودة و نزهة الناظر ثبت است ; چنانچه كسى بخواهد به آن كتاب ها مراجعه كند .
اهل بيت (عليهم السلام)و بندگى
اهل بيت (عليهم السلام) به سبب معرفت و شناخت كامل از حضرت رب العزّه كه پايه معرفت هيچ اهل معرفتى به پايه معرفت آنان نمى رسيد ، در فلك تسليم نسبت به خداى مهربان عاشقانه و عارفانه قرار دارند و در همه شؤون زندگى مادى و معنوى جز به عبادت و بندگى خدا قدم برنمى داشته اند .نشست و برخاست ، سكوت و سخن گفتن ، خوردن و آشاميدن ، ازدواج و معاشرت ، كسب و تجارت ، جنگ و صلح ، سفر و حضر ، پوشيدن لباس ، شنيدن و نگاه كردن ، خواب و بيدارى ، و گريه و خنده و تمام اعمال و رفتار و كردار و گفتارشان كه همراه با نيتى مخلصانه بود ، چيزى جز عبادت حق نبود !عبادت اهل بيت (عليهم السلام) ، عبادتى بى طمع به بهشت و بى ترس از دوزخ و بر اساس شناخت حق و عشق به او و اداى وظيفه و تكليف است . در عبادتشان نيت تجارت بهشت و زمينه بيم دچار شدن به عذاب وجود نداشت ، بلكه عبادتى در اوج خلوص و صفا و پاكى و وفا و عشق به حضرت حق است .سخنان اهل بيت (عليهم السلام) در زمينه عبادتشان و نظر آن بزرگواران درباره انواع عبادات ، نشانگر اين حقيقت است كه : عبادت و بندگى آنان با نيّتى خالص و مبرّاى از هرگونه شائبه ، تحقق مى يابد و عبادتى است كه هيچ عبادت كننده اى طاقت به ميدان آوردن آن عبادت را از نظر كيفى و معنوى نداشته و ندارد و نخواهد داشت !با اين همه ، عبادت خود را نسبت به شايستگى مولويت حق ، كم و اندك و خود را تا آخرين لحظه عمر با همه وجود مديون خدا دانسته اند و ادعاى هيچ طلبى از حضرت حق نداشته اند و چون عبادت خود را با عبادت رسول خدا (صلى الله عليه وآله)مقايسه مى كردند به ناله و گريه مى افتادند و آه از نهادشان برمى آمد و مى گفتند : ما كجا و رسول خدا كجا !!از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت شده :مَا عَبَدتُكَ طَمَعاً فِى جَنَّتِكَ ، وَلا خَوفاً مِن نَارِكَ ، وَلَكِن وَجَدتُكَ أهلا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدتُكَ.تو را نه به طمع و اميد به بهشتت و نه از بيم دوزخت بندگى كردم بلكه تو را شايسته و سزاوار پرستش يافتم پس به عبادت و بندگيت برخاستم .و نيز آن حضرت فرمود :إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَغبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْتُّجَارِ ، وَإنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلكَ عِبَادَةُ الْعَبيدِ ، وَإنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ شُكْراً فَتِلكَ عِبَادَةُ الأحْرَارِ گروهى خدا را به اميد دست يافتن به بهشت پرستيدند و اين پرستش تاجران و بازرگانان است و قومى خدا را به خاطر ترس از دوزخ عبادت كردند و اين عبادت بردگان است و جمعى او را از سر سپاس و شكر بندگى كردند و اين بندگى آزادگان است .به حقّ سوگند ! اگر خدا به اهل بيت (عليهم السلام) اعلام مى كرد كه : براى ابد ، بهشت و دوزخم را از صفحه هستى محو كردم و بناى پاداش و عقاب ندارم ، ذرّه اى در كيفيت و كميت عبادت آنان تغيير حاصل نمى شد .حضرت امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد :پيامبر در شبى كه بايد نزد عايشه مى بود ، كنار او به سر مى برد . عايشه به خاطر شدّت عبادت پيامبر به پيامبر گفت : اى رسول خدا ! چرا خود را خسته مى كنى در حالى كه خدا تبعات گذشته و آينده را بر تو آمرزيده است ؟ فرمود : عايشه ! آيا نبايد براى خدا بنده اى سپاس گزار باشم .حضرت امام باقر (عليه السلام) در دنباله گفتارشان فرمودند :پيامبر براى عبادت بر سر انگشتان پايش مى ايستاد كه خدا اين آيه را نازل كرد : طه ما قرآن را بر تو نازل نكرديم تا خود را به رنج و مشقت اندازى !عبادت و بندگى اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز اعجاب انگيز بود تا جايى كه معصومين فرموده اند : كسى را طاقت و توان عبادت آن حضرت نيست .ديگر افراد اهل بيت هم مانند رسول خدا و اميرالمؤمنين (عليهما السلام) در عبادت و بندگى حق بى نظير بودند و از طريق اين گونه عبادت بود كه به مقام ولايت بر نفوس و ولايت بر موجودات رسيدند و به آنان حق تصرّف در امور طبيعيّه و مقام محمود و حق شفاعت و بالاترين مقامات معنوى عنايت شد و امامت و رهبرى و پيشوايى آنان بر جن و انس تا ابد مسلم و قطعى گشت و وجوب اطاعت از ايشان به عنوان حقّى لازم بر عهده همگان مقرّر گرديد .
مفهوم عبادت
عبادت ، هماهنگ كردن همه حركات و سكنات و حيات و ممات با خواسته هاى حضرت حق بر اساس نيت خالص و بى شائبه است .( قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ).بگو مسلماً نماز و عبادتم و زندگى كردن و مرگم براى خدا پروردگار جهانيان است .مرحوم شهيد مطهرى در زمينه عبادت و بندگى بر پايه آيات و روايات و عرفان ناب اسلامى و معارف حقّه الهى اشارات و لطايفى دارند كه با توضيحى كه بر آن افزوده مى شود ، قابل توجه و مفيد فايده خواهد بود .در روايتى از حضرت امام صادق (عليه السلام) نقل شده :ألْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ .بندگى خدا و پيمودن راه قرب و حركت بر پايه خواسته هاى حق گوهرى است كه نهايت آن خداوندگارى است .بشر مى تواند در راه كمال گام بردارد و به كمالاتى برسد كه فراتر از آن در وهم نمى آيد و با آنكه موجودى ممكن و ذاتاً فقير و نيازمند است و از خود چيزى ندارد و در حق او گفته شده :
سيه رويى ز ممكن در دو عالم *** جدا هرگز نشد واللّه اعلم
از طريق عبوديت و بندگى خالص مى تواند كارى كند كه بر جهان مسلّط شود و در آن تصرّف كند .
مراحل رسيدن به كمال عبوديت
براى رسيدن به ولايت تصرّف و تكوين و به عبارت ديگر كمال و قدرتى كه در عبوديت و اخلاص و پرستش واقعى است ، بايد مراحل و منازلى را طى كرد بدين گونه :
مرحله اول
تسلط بر نفس خويش از طريق بالا بردن كيفيت عبادت و بندگى و انجام عبادت همراه با نيتى پاك به آن گونه كه حضرت محبوب از انسان خواسته است .( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا . . . ).و كسانى كه براىبه دست آوردن خشنودى ما با جان و مال كوشيدند ، بى ترديد آنان را به راه هاى خود راه رشد ، سعادت ، كمال ، كرامت ، بهشت و مقام قرب راهنمايى مى كنيم . . .( . . . إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً . . . ) . . . . اگر در همه امورتان از خدا پروا كنيد ، براى شما بينايى و بصيرتى ويژه براى تشخيص حق از باطل قرار مى دهد . . .( . . . إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ . . . ) . . . . يقيناً نماز از كارهاى زشت و كارهاى ناپسند باز مى دارد . . .( . . . كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ). . . . روزه بر شما مقرّر و لازم شده ، همان گونه كه بر پيشينيان شما مقرّر و لازم شد تا پرهيزكار شويد .( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَبْرِ وَالصَّلاَةِ . . . ) .اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از صبر و نماز در همه امور زندگى يارى جوييد زيرا خدا با صابران است . . .در اين مرحله از عبوديت آن چيزى كه نصيب انسان مى شود اين است كه ضمن يك روشن بينى خاص ، خواهش ها و تمايلات نفسانى انسان مسخّر وى مى گردد و به عبارت ديگر ، اولين اثر عبوديت و بندگى ، ربوبيّت و ولايت بر نفس امّاره است .
مرحله دوم
تسلّط و ولايت بر انديشه هاى پراكنده و به عبارتى ديگر ، تسلط بر نيروى متخيّله است .از شگفت ترين نيروهاى انسان ، قوه متخيّله است . به سبب اين قوّه است كه ذهن انسان هر لحظه از موضوعى متوجه موضوعى ديگر مى شود و به اصطلاح تداعى معانى و تسلسل خواطر صورت مى گيرد .اين قوّه در اختيار ما نيست بلكه ما در اختيار اين قوه عجيب هستيم ; براى همين است كه هرچه بخواهيم ذهن خود را در يك موضوع معيّن متمركز كنيم كه متوجه چيز ديگر نشود ، براى ما ميسّر نيست . قوه متخيّله ما را بى اختيار به اين سو و آن سو مى كشاند ، مثلا هرچه مى خواهيم در نماز حضور قلب داشته باشيم نمى توانيم .پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در اين باره تمثيل و تشبيه لطيفى دارند و دل افرادى كه مسخّر قوه متخيّله است به پرى تشبيه مى كند كه در صحرايى بر درختى آويخته شده باشد كه هر لحظه باد او را پشت و رو مى كند ، فرموده ايشان چنين است :مَثَلُ القَلْبِ مَثَلُ رِيشَة فِى الْفَلاةِ تَعَلَّقَت فى أصلِ شَجَرَةِ ، يُقَلِّبُها الرّيحُ ظَهراً لِبَطْن.
گفت پيغمبر كه دل هم چون پرى است *** در بيابانى اسير صرصرى است
باد پر را هر طرف راند گزاف *** گه چپ و گه راست با صد اختلاف
در حديث ديگر آن دل را چنان *** كآب جوشان ز آتش اندر غازقان
هر زمان دل را دگر رايى بود *** آن نه از وى بلكه از جايى بود
لَقَلْبُ بنِ آدَمَ أشدُّ انْقِلاباً مِنَ الْقِدْرِ إذا اجْتَمَعَتْ غَلْيَاً .دل فرزند آدم از ديگِ در حال جوشيدن بيشتر بالا و پايين مى شود .آيا انسان محكوم به تسلط قوّه متخيّله است و اين نيروى مرموز كه مانند گنجشكى همواره از شاخى به شاخى مى پرد بايد حاكم وجود او باشد ؟ و يا اينكه محكوميت در برابر قوّه متخيّله از خامى و ناپختگى است و كاملان و اهل ولايت قادرند اين نيروى خودسر را مطيع خود كنند ؟بى گمان مطلب دوم درست است ، چون يكى از وظايف بشر تسلّط بر هوس بازى و كنترل قوّه خيال است و گرنه اين قوّه شيطانى صفت ، مجالى براى تعالى و پيمودن صراط قرب نمى دهد و تمام نيروها و استعدادها را در وجود انسان باطل و ضايع مى كند .
جان همه روزه لگدكوب از خيال *** وز زيان و سود و از خوف زوال
نى صفا مى ماندش نى لطف و فر *** نى به سوى آسمان راه سفر
سالكان راه عبوديت در دومين مرحله به اين نتيجه مى رسند كه بر قوّه متخيّله خويش ولايت و ربوبيّت پيدا مى كنند و آن را برده و مطيع خود مى سازند . اثر اين مطيع ساختن اين است كه روح و ضمير به سائقه فطرى خدا خواهى ، هر وقت ميل بالا كند ، اين قوّه با بازيگرى هاى خود مانع و مزاحم نمى گردد .مولوى چه زيبا سروده است در شرح اين حديث نبوى :تَنَامُ عَيْنَايَ وَلا يَنَامُ قَلبِي.دو چشمم مى خوابند ، ولى دلم بيدار است .وى مى گويد :
گفت پيغمبر كه عيناى تنام *** لا ينام القلب عن رب الانام
چشم تو بيدار و دل رفته به خواب *** چشم من خفته دلم در فتح باب
هم نشينت من نى ام سايه من است *** برتر از انديشه ها پايه من است
زان كه من ز انديشه ها بگذشته ام *** خارج از انديشه پويان گشته ام
حاكم انديشه ام محكوم نى *** ز آنكه بنّا حاكم آمد بر بنا
جمله خلقان سخره انديشه اند *** زين سبب خسته دل و غم پيشه اند
من چو مرغ اوجم انديشه مگس *** كى بود بر من مگس را دسترس
چون ملايم گيرد از سفلى صفات *** برپرم هم چون طيور الصافات
براى كسب اين پيروزى بر قوّه خيال كه امكان پذير است ، چون :( لاَ يُكَلّفُ اللّهُ نَفْساً إلاَّ وُسْعَها ).خدا هيچ كس را جز به اندازه توانايى اش تكليف نمى كند .انسان بايد در حد گنجايش در عبادات ، اساس توجهش به خدا باشد . رياضت كشان از راه هاى ديگر وارد مى شوند و حداكثر اين است كه از راه مُهمل گذاشتن زندگى و ستم بر بدن ، اندكى به آن دست مى يابند ولى اسلام از راه عبادت بدون اينكه نيازى به آن كارهاى ناروا باشد اين نتيجه را تأمين مى كند . توجه دل به خدا و تذكر اينكه در برابر رب الارباب و خالق و مدبّر كل قرار گرفته است ، زمينه تجمع خاطر و تمركز ذهن را فراهم مى كند .ابن سينا مى گويد :العِبادَةُ عِنْدَ العارِفِ رِيَاضَةٌ مَا لِهِمَمِهِ وَقِوى نَفسِهِ المُتَوهِمَةَ والمُتَخَيَلِةِ لِيَجرّها بالتعويد عن جنابِ الغُرورِ إلى جَنابِ الحَقِّ فتصيرُ مسالِمَةً للسرً الباطِنِ حينما يَتَجلَّى الحقُّ لا تُنازِعُهُ فَيَخلَصُ السرُّ إلى الشُّروقِ الباطِنِ .
عبادت از نظر اهل معرفت ورزشى است براى همت ها و قواى نفس وهمى و خيالى است كه در اثر تكرار و عادت دادن به حضور در محضر حق ، همواره آنها را از توجه به مسائل مربوط به طبيعت و ماده به سوى حق بكشاند و در نتيجه اين قوا تسليم سر ضمير و فطرت خدا جويى انسان گردند و مطيع او شوند و به حدّى كه هر وقت اراده كند كه در پى جلب جلوه حق برآيد ، اين قوا در جهت خلاف فعاليت نكنند و كشمكش درونى ميان دو ميل علوى و سفلى ايجاد نشود و سرّ باطن بدون مزاحمت اينها از باطن كسب اشراق نمايد .
مرحله سوم
اين است كه روح در مراحل قوّت و قدرت و ربوبيّت و ولايت خود به مرحله اى برسد كه در بسيارى از امور از بدن بى نياز شود ، در حالى كه بدن صد در صد نيازمند به روح است .روح و بدن نيازمند يكديگرند ; حيات بدن به روح است . روح صورت و حافظ بدن است . سلب علاقه تدبيرى روح به بدن مستلزم خرابى و فساد بدن است و از طرف ديگر روح در فعاليت هاى خود نيازمند به استخدام بدن است . روح بدون به كار بردن اعضا و جوارح و ابزارهاى بدنى قادر به كارى نيست .بى نيازى روح از بدن به اين است كه در برخى از فعاليت ها از استخدام بدن بى نياز مى گردد ، اين بى نيازى گاهى در چند لحظه و گاهى مكرّر و گاهى به طور دائم صورت مى گيرد و اين همان است كه به « خلع بدن » معروف است .سهروردى ، حكيم اشراقى گفته است : ما حكيم را حكيم نمى دانيم مگر آنكه بتواند خلع بدن كند .ميرداماد مى گويد : ما حكيم را حكيم نمى دانيم مگر آنكه خلع بدن براى او ملكه شده باشد و هر وقت اراده كند عملى گردد .همان طور كه محققان گفته اند : خلع بدن دليل بر كمال زيادى نيست يعنى افرادى كه هنوز از عالم « مثال » عبور نكرده و قدم به غيب معقول نگذاشته اند ممكن است به اين مرحله برسند .
مرحله چهارم
بدن از هر جهت تحت فرمان و اراده شخص درمى آيد به طورى كه در حوزه بدن خود شخص ، اعمال خارق العاده سر مى زند . امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيهِ النِيَّةُ.از آنچه كه همت و اراده نفس در آن نيرومند گردد و به طور جدى مورد توجه نفس واقع شود بدن از انجام آن ناتوانى نشان نمى دهد .
مرحله پنجم
اين مرحله بالاترين مراحل است كه حتى طبيعت خارجى نيز تحت نفوذ اراده انسان قرار مى گيرد و مطيع انسان مى شود ; معجزات و كرامات انبيا و امامان و اولياى حق از اين مقوله است ; معجزات از باب تصرّف و ولايت تكوينى است .تصرّف در كائنات چون عصا را اژدها نمودن ، كورى را بينا ساختن ، مرده اى را حيات دادن و از نهان آگاه نمودن ; همه از باب ولايت تصرّف است .برخى مى پندارند كه در تصرّف تكوينى و يا معجزه ، شخصيت و اراده صاحب تصرّف هيچ گونه دخالتى ندارد و او تنها پرده نمايش است و ذات احديّت به طور مستقيم و بدون واسطه آن را به وجود مى آورد زيرا كار اگر به حد اعجاز برسد از حدود قدرت انسان در هر مقامى كه باشد خارج است .اين تصور اشتباه است . گذشته از اينكه ذات اقدس احديّت ابا دارد كه يك فعل طبيعى بدون واسطه و خارج از نظام از او صادر گردد ، اين تصور خلاف نصوص قرآنى است ; قرآن در كمال صراحت آورنده آيت و معجزه را خود رسولان مى داند ولى البته به اذن و رخصت ذات احديّت .بديهى است كه اذن ذات احديّت از نوع اذن اعتبارى و انسانى نيست كه با لفظ و اشاره ، ممنوعيت اخلاقى يا اجتماعى او را از ميان ببرد ، اين اذن پروردگار ، همان اعطاى نوعى كمال است كه منشأ چنين اثرى مى گردد و اگر خدا نخواهد آن كمال را از او مى گيرد .( . . . وَمَا كَانَ لِرَسُول أَن يَأْتِىَ بِآيَة إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ . . . ). . . . هيچ پيامبرى را نسزد كه جز به اذن خدا معجزه اى بياورد . . .در اين آيه كريمه آورنده آيت و معجزه را پيامبران مى داند ولى به اذن تكوينى پروردگار ، چون هر موجودى در هر مرتبه اى كه باشد مجراى اراده و مشيت الهى و مظهرى از مظاهر آن است . پيامبران در هر كار و از جمله در اعجاز خود متكى و مستمد از منبع لايزال غيبى هستند ; خداوند در داستان تخت ملكه سبا مى فرمايد :( قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ . . . ) .كسى كه دانشى از كتاب لوح محفوظ نزد او بود گفت : من آن را پيش از آنكه پلك ديده ات به هم بخورد ، نزد تو مى آورم . و آن را در همان لحظه آورد . . .قرآن مى گويد كه : آن شخص حول و قوت را به خود نسبت مى دهد و نيز مى افزايد آنكه دانشى از لوح محفوظ نزدش بود چنين گفت ، همه اشاره به اين است كه كار خارق العاده را به موجب نوعى دانش كرد و آن دانش از نوع علومى است كه با اتصال و ارتباط با لوح محفوظ و مقام قرب حق مى توان به آن رسيد .پس قرآن اين معنا را قبول دارد كه انسان با حركت جوهرى و تزكيه و تعليم به جايى مى رسد كه مى تواند در كائنات تصرّف كند و ولايت تصرّف يابد . همه اينها نتيجه قرب است و هر كس به هر اندازه كه به خدا نزديك تر است توان تصرّف او بيشتر است .امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و وى از خداوند متعال روايت مى كند كه در حديث قدسى فرمود مَا تَقَرَّبَ إليَّ عَبدٌ بِشَىء أَحَبَّ إلَيَّ مِمَّا افْتَرَضَتْ عَلَيْهِ ، وَإنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَىَّ بِالْنَّافِلَةِ حَتّى أُحِبَّهُ ، فَإذَا أحْبَبْتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ ، وَبَصَرَهُ الَّذِي يُبصِرُ بِه ، وَلِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِه ، وَيَدَهُ الَّذِي يَبْطِشُ بِهَا . إن دَعَانِى أجَبْتُهُ وَإنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ.هيچ بنده اى با هيچ چيزى به من نزديك نشده است كه از واجبات نزد من محبوب تر باشد ، بنده من به وسيله مستحبات كه من واجب نكرده ام ولى او تنها به خاطر محبوبيت آنها نزد من انجام مى دهد به من نزديك مى شود تا محبوب من مى شود ، همين كه محبوب من شد من گوش او مى شوم كه با آن مى شنود و چشم او مى شوم كه با آن مى بيند و زبان او مى شوم كه با آن مى گويد و دست او مى شوم كه با آن برمى گيرد پس اگر مرا بخواند او را اجابت مى كنم و اگر از من بخواهد به او عطا مى نمايم .بنابراين يگانه راه وصول به مقامات انسانى و انسان كامل شدن طى راه عبوديت است; چون نتيجه و حقيقت عبوديت همان ربوبيّت و ولايت تصرّف است چرا كه به تقرب نزد او محبوب شود ، توانا در تصرّف در كائنات و مخلوقات مى شود و مأذون به اذن تكوينى تصرّف در كائنات مى گردد .اهل بيت (عليهم السلام) ، عبادت و بندگى را به جايى رساندند كه از جن و انس و فرشته و ديگر موجودات صاحب عقل به پيشگاه حق مقرب تر شدند و به همين سبب حوزه تصرّف و ولايتشان بر كائنات گسترده تر شد .
اهل بيت (عليهم السلام)و سوزِ بندگى
معاويه عليه لعنة اللّه به ضرار ضبابى گفت : تو هميشه با على بودى از على برايم بگو ، ضرار گفت : مرا معذور بدار ، معاويه گفت : معذور نيستى ، ضرار گفت : حال كه چاره اى ندارم مى گويم ، اى معاويه ! گواهى مى دهم كه در برخى مواقع وقتى كه شب پرده اش را مى افكند ، در محراب ايستاده ريش خود را مى گرفت ومانند افراد مار گزيده به خود مى پيچيد وهمچون افراد غم زده گريه مى كرد ( خطاب به دنيا ) مى گفت :أَبي تَعَرَّضْتِ ؟ أمْ إلَيَّ تَشَوَّقْتِ ؟ لا حانَ حَيْنُك ، هَيْهاتَ غُرّي غَيْري ، لا حاجَةَ لي فيْكِ ، قَدْ طَلَّقُتُكِ ثَلاثاً لا رَجْعَةَ فيها ، فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَخَطَرُكِ يَسيرٌ وَأَمَلُكِ حَقيرٌ .از من دورى گزين ، خود را به من عرضه مى كنى ؟ ! يا آرزومندم شده اى ؟ ! زمان وصالت نزديك مباد ، هرگز ، غير مرا فريب ده ، كه مرا به تو نيازى نيست ، تو را سه طلاقه كرده ام كه آن را بازگشتى نيست . زندگيت كوتاه بزرگيت اندك و آرزويت كوچك است .همين جا بود كه اشك معاويه فرو ريخت و با آستينش آن را مى گرفت و جمعيت حاضر نيز از گريه ، گلو گير بودند . سپس رو به ضرار كرده ، گفت : شور و عشقت نسبت به او چگونه است ؟ضرار گفت : شور و عشق زنى كه تنها فرزندش را در دامانش سر مى برند چگونه است و چگونه در غم و اندوه او و هجرش زمان را سپرى مى كند ، من نيز اين گونه ام.
دل من لاله صفت در غم جانانه بسوخت *** نه فقط دل كه مرا خانه و كاشانه بسوخت
آتش شمع فراقش به شب هجر مرا *** شعله اى زد به سر ا پا و چو پروانه بسوخت
برق عشقش به جهان از همه سو وز همه رو *** ساقى و جام و مى و باده و پيمانه بسوخت
نه وجود من دلخسته افتاده ز پا *** در غم هجرش هر عاقل و ديوانه بسوخت
تا كه آسوده شوم جانب خمار شدم *** ديدم آنجا خم و خمخانه و ميخانه بسوخت
به پرستارى دل دست زدم در شب هجر *** ناله اى بر زد و يكباره به افسانه بسوخت
در نهانخانه دل بس كه به يادش بودم *** سينه و قلب و دل و بزم نهانخانه بسوخت
هم چو « مسكين » ز دلم آتش عشقى بر زد *** كه سر ا پاى وجودم همه مستانه بسوخت
برگرفته از کتاب اهل بیت (ع) استاد حسین انصاریان