فارسی
پنجشنبه 04 مرداد 1403 - الخميس 17 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 7
100% این مطلب را پسندیده اند

جیحون یزدی‏ بدرالشهدا عباس‏

مصباح سبل حیدر، مصداق کلام الله 

آن واجب ممکن سیر، آن وحدت کثرت کاه  

 

هم در زمنش خرگه، هم بر فلکش خرگاه 

ادراک حضورش را، ارواح به واشوقاه  

 

شاهی که چو قد افراخت، از بهر بروز جاه 

در خانه ی یزدان ساخت از دوش نبی معراج  

 

شاها تو بدین قدرت، بر صبر که گفتت پاس 

چون نزد برادر رفت، بر رخصت کین عباس  

 

گفت ای ز کفت سیراب، صد چون خضر و الیاس 

از تشنگی اطفال، اندر جگرم الماس  

 

وقت است که خواهم آب زین فرقه حق نشناس 

من زنده و تو عطشان وین شط ز دو سو مواج  

 

ده گوش بر این فریاد، کاندر حرم افتاده است 

گوئی شرر نیران، اندر ارم افتاده است  

 

یک طفل ز سوز دل، بر خاک نم افتاده است 

یک زن ز غم فرزند ز اشکش به یم افتاده است  

 

نه دست من از پیکر، نز کف علم افتاده است 

پس از چه نرانم اسب اندر پی استعلاج  

 

سنگ محنم امروز، پیمانه ی خود بشکست 

آب ار نه به دست آرم، بار است بدوشم دست  

 

خود پای شکیبم نیست، تا دست به جسمم هست 

این گفت و سپندآسا، از مجمر طاقت جست  

 

راه شط و دست خصم، با نیزه گشود و بست 

وز هیبت او بگریخت افواج پس افواج  

 

زد نعره که ای مردم ما نیز مسلمانیم 

گر منکر اسلامید، ما بنده ی یزدانیم  

 

ور دشمن یزدانید، ما وارد و مهمانیم 

گر رنجه ز مهمانید، ما از چه گروگانیم  

 

ور زانکه گروگانیم، آخر ز چه عطشانیم 

ای میر شما بی تخت وی شاه شما بی تاج  

 

ما را که به خاک در، کوثر پی آب روست 

افتاده عطش در دل، چون شعله که در مینوست  

 

نه روشنی اندر چشم، نه قوت در زانوست 

تفتیده به سرها مغز، خشکیده به تنها پوست  

 

آن خیمه که بیت الله، در طواف حریم اوست 

دارید چرا محصور، خواهید چرا تاراج؟ 

 

آنگه به فرات افکند، چون توسن قهاری 

می خواست که نوشد آب، تا بیش کند یاری  

 

گفتا به خود ای عباس، کو رسم وفاداری 

تو آب خوری و اطفال، در العطش و زاری  

 

پس مشک گران بردن، دید اصل سبکباری 

انگیخت سوی شه اسب، از خصم گرفته باج  

 

ناگاه کج آئینش زد تیغ بدست راست 

بگرفت سوی چپ مشک و آئین جدال آراست  

 

جانش ز خدا افزود،، جسمش ز خودی گر کاست 

دست چپش از تن نیز، افتاد ولی می خواست  

 

بر خیمه رساند آب، تا سر به تنش برجاست 

بگرفت به داندان مشک وز خون بدنش مواج  

 

بر دوخت خدنگش تن، او باز فرس می داند 

آشفت عموش مغز، او نیز رجز می خواند 

 

با نوک رکاب از زین گردان به هو پراند 

ناگاه کمانداری، آبش به زمین افشاند 

 

پس خواند برادر را، وز یأس، همان جا ماند 

نی نی که به وی آن جا، بود از جهتی معراج  

 

شه شیفته دل برخاست، بر مرکب کین بنشست 

صد صف ز سپه بگسست، تا جانب او پیوست  

 

دیدش که سهی بالا، افتاده به جائی پست 

نه سینه، نه رو، نه پشت، نه پای، نه سر، نه دست  

 

گفتا که کنون ای چرخ، پشتم ز الم بشکست 

هان بر که گذارم دل، یا با که کنم کنکاج 

 

ای شاه نجف بر ما دور از تو شکست افتاد 

بس زهر به شهد آمیخت، بس نیست به هست افتاد 

 

بدرالشهدا عباس، تا آنکه ز دست افتاد 

تاج الشعرا «جیحون» از اوج به پست افتاد 

 

این مهر تو ام در دل از عهد الست افتاد 

باید چو سواد از مشک، ماند چو بیاض از عاج  


منبع : راسخون
0
100% (نفر 7)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

گل های سرخ
ای شفای دردهای من حسین از سید حبیب حبیب پور
غوغای غم ازحبیب اللّه‏ چایچیان (حسان)
غفلت اگر که دامن ما را رها کند از جواد حیدری
احمد مشجری کاشانی «محبوب» یادگار حیدر
دست خالی از علی دهقانی
دیدی که چنین ز عشق پرپر زده‌ایم از امیر عاملی
تجسم نور از خدیجه پنجی
اشک گل کرد از علی انسانی
نخل های تشنه ازدوستعلی دهقان

بیشترین بازدید این مجموعه

گل های سرخ
احمد مشجری کاشانی «محبوب» یادگار حیدر
اشک گل کرد از علی انسانی
نخل های تشنه ازدوستعلی دهقان
شمع‌ها از پای تا سر سوخته از غلامرضا سازگار
دیدی که چنین ز عشق پرپر زده‌ایم از امیر عاملی
غفلت اگر که دامن ما را رها کند از جواد حیدری
دست خالی از علی دهقانی
شب قدر همه ی اهل ولا عاشوراست از مصطفی کارگر
تجسم نور از خدیجه پنجی

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^