در كتاب «مقاتل الطالبيين» آمده است:
«علت خروج محمد بن ابراهيم در زمان زمامداران پليد عباسى اين بود كه:
روزى در كوچه اى مى رفت، پيره زنى را ديد كه دنبال حمال ها به راه افتاده و رطب هايى كه دانه دانه از بار آنها مى ريخت جمع آورى كرده و در جامه ژنده خود مى ريخت! وقتى محمد علت آن را پرسيد، گفت: من نان آورى ندارم و براى معيشت فرزندم چاره اى جز اين ندارم»!!
در چنين زمانى، كه در سايه حكومت بنى عباس مردم داراى حالاتى از اين قبيل بودند، مسعودى مورخ بزرگ در «مروج الذهب» مى نويسد:
«در ضيافتى كه «ابراهيم عباسى» به افتخار برادر خود هارون ترتيب داد، قالبى از خوراك ماهى نزد او آوردند كه ورقه هاى ماهى پخته در آن بسيار نازك و ظريف بود، معلوم شد غذاى مزبور از زبان ماهى تدارك شده و متجاوز از هزار درهم خرج برداشته بود، تا از زبان يكصد و پنجاه ماهى آن خوراك را براى هارون تهيه كنند».
در مراسم عروسى «مأمون» با دختر 18 ساله وزير خود «حسن بن سهل» چنان پولى خرج شد كه خاطره آن تا چند نسل باقى بود.
از جمله در روز عروسى، داماد و عروس بر حصيرى كه از زرناب بافته و با جواهرات گرانبهاتر تزيين شده بود ايستادند و هزار دانه مرواريد غلطان از ميان سينى هايى كه از طلاى مرصع ساخته شده بود، بر سر آنها به عنوان شادباش ريختند.
در شب عروسى آنقدر شمع كافورى روشن كرده بودند كه، سراسر شهر همچون روز روشن بود، به هنگام عرض تهنيت، هزارها گلوله مشك و عنبر كه در ميان هر يك قباله ملكى يا سند غلام و كنيزى بود، به پاى عروس و داماد نثار كردند
منبع : پایگاه عرفان