فارسی
جمعه 28 ارديبهشت 1403 - الجمعة 8 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
1
نفر 0

خدا از اين بينايى‏ها به ما هم عنايت كند

 

اين داستان براى هفتصد سال قبل است ولى من عين آن را به چشم خودم نيز ديده ام كه در حال حاضر به آن كارى ندارم. معروف است كه مردم مسافر اول غروب به شهرى رسيد كه كسى را در آن نمى شناخت.

راه ها هم امن نبود و شب نمى شد سفر كرد. مجبور شد بماند و جايى براى خود دست وپا كند. همين طور كه مى گشت به يكى از اهالى شهر گفت: دنبال خانه پاكيزه اى مى گردم كه لقمه اى پاك داشته باشد.

واقعا، چقدر خوب است آدم هميشه در زندگى اش دنبال خانه پاكيزه و لقمه پاك بگردد. چون وقتى خانه و لقمه پاك باشد، آدم پيغمبر را پيغمبر و قرآن را نور مى بيند و آن وقت به اين آيه عمل مى كند:

«... فالّذين آمنوا به و عزّروه و نصروه و اتّبعوا النّور الّذى انزل معه اولئك هم المفلحون».

كسانى كه به او ايمان آوردند و او را در برابر دشمنان حمايت كردند و يارى اش دادند و از نورى كه بر او نازل شده پيروى نمودند، فقط آنان رستگارانند.

گفت: مرد كورى در شهر ما هست كه در فلان محله زندگى مى كند و كسى را هم ندارد. پيش او برو!

از روى نشانى، كوچه به كوچه آمد تا خانه را پيدا كرد و در زد. مرد نابينا هم مسرور از اين كه ميهمانى برايش آمده او را به داخل خانه برد.

نيمه هاى شب، مسافر ديد مرد نابينا قرآن خطى بزرگى آورد و شروع كرد به خواندن و گريه كردن:

«و اذا سمعوا ما انزل إلى الرّسول ترى أعينهم تفيض من الدّمع ممّا عرفوا من الحقّ ...».

و چون آنچه را كه بر پيامبر اسلام نازل شده بشنوند، ديدگانشان را مى بينى كه به سبب آنچه از حق شناخته اند لبريز اشك شده ...

آرى، حق شناسان اهل گريه هستند و در برابر معشوق نمى توانند خودشان را نگاه دارند. زيبايى معشوق را كه مى بينند از شوق، و آيات عذاب را كه مى بينند از ترس گريه مى كنند. حق شناسان دريايى از اشك پاك پشت چشم هاشان موج مى زند.

از اين كه ديد مرد نابينا دارد از روى قرآن مى خواند و اشك مى ريزد خيلى تعجب كرد و سوالات زيادى برايش پيش آمد، ولى منتظر نشست تا كار او تمام شود. مرد نابينا بعد از خواندن قرآن به نماز شب ايستاد و نمازى ملكوتى خواند و از عبادت فارغ نشد.

بالاخره، بعد از نماز صبح بود كه مرد نابينا بلند شد و سفره صبحانه را انداخت، ميهمان كه تا آن لحظه صبر كرده بود پرسيد: آقا، شما چطور نابينا شديد؟ گفت: نابينايى ام مادرزادى است. گفت: پس چطور مى توانى قرآن را از رو بخوانى؟ گفت: روزى به صاحب قرآن گفتم شما اراده فرمودى كه بنده چشم نداشته باشم و چيزى را نبينم، سمعا و طاعتا، هر چه را مى خواهى نبينم نمى بينم، اما مرحمتى بفرماييد حقير را از ديدن قرآن محروم نكنيد. از آن روز، شب ها وقتى قرآن را باز مى كنم، بين چشم من و آيات قرآن نورى قوى ايجاد مى شود كه به واسطه آن مى توانم قرآن را از رو بخوانم.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
1
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

من دختر رئيس قبيله هستم
ذكر خدا بگو
همه از آدمند و آدم از خاك‏
حكايتى از اميرالمؤمنين (ع)
حكايت موسى عليه السلام و برخ الأسود
حكايت فروش نخلستان و انفاق آن‏
دامادی که شب عروسی غذایش را بخشید!
تا از مرگ غفلت نكنيم‏
اعتماد و توكل بر حق‏
حكايت حاكم مصر

بیشترین بازدید این مجموعه

حكايت موسى عليه السلام و برخ الأسود
حكايت فروش نخلستان و انفاق آن‏
حكايت حاكم مصر
حكايتى از اميرالمؤمنين (ع)
حکایت خدمت به پدر و مادر
حضرت ابراهيم عليه السلام و نماز
اعتماد و توكل بر حق‏
ذكر خدا بگو
همه از آدمند و آدم از خاك‏
ماجرای زن بدکاره ای که به زندان امام کاظم (ع) رفت

 
نظرات کاربر

محسن
دستتون درد نکنه.خوب بود
پاسخ
0     0
5 شهريور 1390 ساعت 01:41 صبح
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^