منابع مقاله:
کتاب : حج در آيينه عرفان
نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان
محدث خبير، مرحوم حاج ميرزا حسين نورى در كتاب «مستدرك الوسائل» خبر مهمى نقل مى كند كه در آن، وجود مقدس حضرت زين العابدين عليه السلام به توضيح حج حقيقى و معناى مناسك برخاسته و از اين راه زائران خانه حق را به بسيارى از واقعيت ها آشنا فرموده است.
زائر با توجه به اين روايت تكليفى ديگر پيدا مى كند و سعى مى نمايد قبل از رفتن به اين سفر با آب توبه غسل حقيقى كند و وجود خويش را به لباس صدق و صفا و خضوع و خشوع بپوشاند.
چهارمين رهبر بزرگ شيعه، گهر گرانبهاى صدف هستى، زينت بخش عبادت عباد، حضرت سجاد عليه السلام پس از اداى مراسم حج به مدينه باز مى گشتند، مردى به نام شبلى به استقبال آن پيشواى عارفان و امام آگاهان آمد و پس از اداى احترام، اين چنين از طرف امام مورد پرسش قرار گرفت:
آيا هيچ به حج خانه رفته اى؟
عرضه داشت: آرى.
فرمود: در آن هنگام كه به ميقات رفتى و از لباس هاى دوخته خود درآمدى و غسل كردى، در نيتت بود كه خود را از اشتباهات و لغزش ها در دو مرحله ظاهر و باطن براى هميشه پاك كنى؟ گفت: نه.
فرمود: آه، پس نه به ميقات وارد شدى و نه از لباس دوخته بيرون آمدى و نه غسل حقيقى به جاى آوردى!!
فرمود: آيا خود را پاكيزه كردى و سپس احرام بستى و پيوند خود را مبدأ عالم به وسيله حج استوار نمودى؟ گفت: آرى.
فرمود: در آن هنگام در نيت داشتى كه خود را از تمام آلودگى ها به نور توبه برهانى؟ گفت: نه.
فرمود: به وقت احرام هر برنامه اى را كه دوست نمى پسندد و به خاطر مصلحت بربندگانش ممنوع نموده بر خود حرام دانستى؟ گفت:
نه.
فرمود: به وقت بستن پيوند حج و هنگامى كه آن را با عمره محكم مى كردى در نيت داشتى كه هر عقد و پيمان و هرگونه قرارداد غير خدايى را از برنامه هايت باز كرده و جز با حضرت دوست پيوند و قرارداد نداشته باشى؟ گفت: نه.
فرمود: پس در حقيقت خود را پاكيزه نكرده و احرام نبسته و پيمان حج را محكم و استوار نكردى!!
فرمود: آيا به ميقات وارد شدى و دو ركعت نماز احرام به جاى آوردى و تلبيه گفتى؟ عرض كرد: آرى.
فرمود: به هنگام ورود به ميقات در نيت تو بود كه به زيارت حق آمده اى و اين نماز و احرام و تلبيه، مقدمات لقاى اوست؟ گفت: نه.
فرمود: آيا وقتى دو ركعت نماز خواندى، در اراده داشتى كه به ارزنده ترين برنامه ها و بزرگ ترين حسنات و بهترين اعمال وسايل قرب به آن حضرت را آماده كنى؟ گفت: نه.
فرمود: وقتى تلبيه گفتى در نيت داشتى كه به هر برنامه صحيحى در پيشگاه حق به اقرار آمده اى در حال پيمان بستن با اويى كه در تمام جوانب حيات از فرمانش پيروى كنى و از هر معصيت و خطايى روى بگردانى؟ گفت: نه.
فرمود: پس در حقيقت وارد ميقات نگشته و نماز احرام به جاى نياورده و تلبيه نگفتى!!
سپس فرمود: آيا وارد مسجد الحرام شدى و پاى در حرم مبارك حق گذاشتى و كعبه را با ديده خود ديدى و در برابر آن نماز گزاردى؟ گفت: آرى.
فرمود: به هنگام ورود در حرم آيا در ضميرت بود كه از هر گونه بدگويى پشت سر برادران مسلمان دورى جويى و عيب گفتن اهل قبله را ترك نمايى؟ گفت: نه.
فرمود: زمانى كه وارد مسجد خيف شدى و نماز خواندى، آيا اراده كردى كه از هيچ برنامه اى جز مخالفت با امر خداوند نترسى و به چيزى جز رحمت الهى اميد نداشته باشى؟ گفت: نه.
فرمود: وقتى گوسپند قربانى را سر بريدى، آيا نيت كردى كه حلقوم طمع را جدا كنى و آيا به هنگام قربانى توجه داشتى كه راه ابراهيم را مى روى آن بزرگ انسانى كه يگانه فرزند عزيز خود را به قربانگاه آورد تا براى محبوب خود فدا كند؟ گفت: نه.
فرمود: هنگام بازگشت به مكه و طواف بيت در قصد و نيت داشتى كه از درياى عنايت حق بهره برده و به مسير بندگى و عبوديت روى آورده به رشته محبت و ولايت او دست آويخته، واجبات حضرتش را ادا كرده، به مقام قدس و رحمت او تقرب جويى؟ گفت: نه.
در اين حال بود كه صداى گريه امام بلند شد و شدت تأثر و ناراحتى او به اندازه اى بود كه گويا مفارقت روح از بدنش نزديك شده، مى گريست و پى درپى مى فرمود: آه ... آه!
آن گاه فرمود: اى شبلى! آن كس كه دست به حجر الأسود بگذارد به مانند آن است كه با خداى خود دست داده.
نكو بنگر اى بنده ناچيز شكسته! و اى موجود ضعيف افتاده! كه كجايى و چه مى كنى، پاداشى را كه خداى بزرگ بر اين برنامه عالى قرار داده ضايع مكن و عهدى كه با دوست بسته اى مشكن، آگاهى و مى دانى كه روى گردانى از امر او گناه و معصيت است و مخالفت با فرمانش بزرگ ترين عامل شكستن پيمان تو با اوست.
سپس فرمود: اى شبلى! آن زمان كه در مقام ابراهيم ايستادى، اراده داشتى كه از آن هنگام به بعد هرگاه بر فرمانى از فرامين الهى ايستادى، مقاومت كنى و تا فرمانش را نبرى از پاى ننشينى و از هر گناهى دورى جسته و خويشتن دار باشى؟ گفت: نه.
فرمود: آيا به هنگام نماز در آن مقام بزرگ عزم داشتى كه از خطوط بندگى ابراهيم پيروى كنى و دماغ شيطان را به خاك بمالى؟ گفت: نه.
فرمود: پس در حقيقت در مقام ابراهيم نايستاده و در آن جاى مقدس نماز به جا نياورده اى.
فرمود: كنار آب زمزم رفتى و از آن چشمه آب نوشيدى؟ گفت:
آرى.
فرمود: نيت داشتى كه هم اكنون كنار مرز عبادت رسيده و بايد از آن پس چشم از گناه پوشيد؟ گفت: نه.
فرمود: در واقع بر سر آن چاه نرفته و از آبش نياشاميده اى.
آن گاه فرمود: بين صفا و مروه سعى كردى؟ گفت: آرى.
فرمود: آيا در آن وقت نيت داشتى كه در حال بيم و اميد در پيشگاه الهى قدم مى زنى، در انديشه اين كه آيا مرا مى پذيرند يا نه، رفت و آمد مى كردى؟ گفت: نه.
فرمود: در حقيقت سعى صفا و مروه نكرده و در آن جايگاه باعظمت قدم نزده اى.
سپس فرمود: اى شبلى! آيا به سرزمين منى رفتى؟ گفت: آرى.
فرمود: آيا در آنجا توجه داشتى كه مردم مسلمان را از خطر دست و زبانت ايمن بدارى؟ گفت: نه.
فرمود: پس به منى نرفتى.
آن گاه فرمود: به زمين عرفات وقوف كردى و خود را آماده پذيرفتن رحمت الهى نمودى و وادى نَمِره را شناختى و حضرت دوست را در نزد علائم و نشانه ها خواندى؟ گفت: آرى، اين برنامه ها را انجام دادم.
فرمود: آيا در موقف عرفات كه مقام عرفان و شناسايى است دانستى كه خداى عزيز چه برنامه هاى فوق العاده اى از علوم و معارف را براى رشد و تكامل انسان قرار داده و بيدار بودى كه يار بر تمام اسرار تو آگاه است و فرداست كه نامه اعمال و پرونده كردارت را به دستت خواهد داد؟ گفت: نه.
فرمود: چون كنار جبل رحمت رفتى، به نظر آوردى كه خداى مهربان هر مرد و زن با ايمان را مورد لطف قرار مى دهد و مشمول عنايت خود مى كند و همه مردم مؤمن را دوست دارد؟ گفت: نه.
فرمود: وقتى وارد وادى نَمره شدى به اين مسئله توجه داشتى كه تا خود بنده حق نباشى، ديگرى را به بندگى او مخوانى و تا خود از گناه باز نايستى، ديگرى را نهى نكنى؟ گفت: نه.
پرسيد: به هنگامى كه نزد نشانه ها و علائم، توقف كردى، هيچ در نظر آوردى كه خالق عالم و نگهبان آفرينش، آسمان و زمين و ملائكه مأمور برنامه هاى هستى را مراقب برنامه هاى تو قرار داده؟ گفت: نه.
فرمود: در حقيقت به عرفات وقوف نكرده و به جبل رحمت برنيامده و وادى نمره را نشناخته و خداى مهربان را نخوانده اى!!
سپس فرمود: آيا در وادى مزدلفه وارد شدى و سنگ ريزه هاى جمره را از آنجا برداشتى و به سرزمين مشعر درآمدى؟ گفت: آرى.
فرمود: آيا در آنجا نماز خواندى و متوجه بودى كه آن شب، ليله عيد است و نماز مخصوص به آن شب كليد حل هر مشكلى است؟
گفت: نه.
فرمود: زمانى كه بين دو شانه راه مى رفتى و از منحرف شدنت به جانب راست و چپ نگران بودى و سعى داشتى مستقيم حركت كنى، آيا در نظر داشتى كه از راه حق انحراف حاصل نكرده و از دل و دست و زبانت خطايى سر نزند؟ گفت: نه.
فرمود: وقتى در وادى مزدلفه قدم مى زدى و سنگ ريزه هاى جمره را جمع مى كردى، توجه داشتى كه خود را از هر گناه و پليدى بركنار داشته و در تمام برنامه هاى حق ثابت و استوار بمانى؟ گفت: نه.
فرمود: وقتى وارد مشعر شدى آيا درونت را به شعار اهل تقوى بيدار كردى؟ گفت: نه.
فرمود: پس در واقع به نشانه هاى حرم مرور نكرده و در آن بقاع متبركه نماز به جاى نياورده و از آن سرزمين مقدس سنگ ريزه برنچيده و به مشعر گذر نكرده اى.
سپس فرمود: آيا به زمين منى رفتى و رمى جمرات كردى و سر خود را تراشيدى و قربانى نمودى و در مسجد خيف نماز خواندى و براى بقيه اعمال به مكه بازگشتى؟ گفت: آرى.
فرمود: چون به منى رسيدى و رمى جمرات كردى، به نظر آوردى كه به هدف خود رسيده و هر خواسته صحيحى داشتى خدايت اجابت فرمود؟ گفت: نه.
فرمود: وقتى رمى جمره مى كردى، در نيت داشتى كه دشمن ديرين خود ابليس و سپاهش را از خود مى رانى؟ گفت: نه.
فرمود: وقتى موى سر را تراشيدى، توجه داشتى كه خود را از هرگونه پليدى و ناپاكى تميز كرده و از گناهان بيرون آيى، آن چنان كه فرزند از مادر متولد مى شود؟ گفت: نه.
فرمود: در حقيقت به منى نرفتى و رمى جمرات نكرده و حلق رأس ننموده اى و قربانى سر نبريده و در مسجد خيف نماز نخوانده اى و به سوى حضرت حق حركت ننموده اى!!
فرمود: پس از بازگشت به مكه آيا در دل اين چنين قصد داشتى كه به سوى او در حركتى و به خاطر تقرب به مقام او از خانه خود بيرون آمده اى؟ گفت: نه.
فرمود: پس در حقيقت وارد حرم نشده و خانه كعبه را نديده و در آنجا نماز به جاى نياوردى.
فرمود: پس از ورود به مكه طواف خانه نمودى و دست بر اركان گذاشتى و آخرين سعى صفا و مروه نمودى؟ گفت: آرى.
فرمود: وقت سعى در نظر داشتى كه از همه روى تافته و به سوى او گريخته و به بارگاه قدس او آمد و شد مى كنى؟ گفت: نه.
فرمود: در حقيقت طواف خانه نكرده و استلام اركان ننموده و سعى صفا و مروه بجاى نياورده اى، برگرد دوباره حج به جاى آر؛ زيرا تو اين سفر را به آن معنايى كه از تو خواسته اند نرفته اى و مطابق با اهداف عاليه اين برنامه بزرگ الهى قدم برنداشته اى و خود را مستعد و آماده ورود به حريم قدس يار ننموده اى!!
شبلى سخت گريست و از آن ساعت به كوشش برخاست تا خدايش براى سال بعد موفق به آن سفر روحانى و سير الهى و مشى ملكوتى كرد و به آنچه حضرت زين العابدين عليه السلام فرموده بود در آن سفر عمل كرد «1».
آرى، آنجا حرم امن، حريم قدس، بارگاه معنى، مهبط ملائكه و منبع هدايت و مشعل نور محبوب است، مگر هر كسى در آنجا راه دارد و هر بى سر و پايى را در آنجا مقام و محل است؟ آنجا جايگاه پاكان و موقف صالحان و پناه اوليا و تكيه گاه نيكان و جاى ورود پاكان است.
آنجا از نظر معنى، بلندترين نقطه اوج حقيقت و با ارزش ترين محل صدق و صفاست كه اهل دل از همان جا با چشم دل، بيننده جمال پاك محبوب و ناظر حضرت يارند و به گفته عارف بزرگ حاجى سبزوارى با زبان حال در محضر آن يكتا عرضه مى دارند:
دل و جانم فداى حضرت دوست |
نى؛ فداى گداى حضرت دوست |
|
هر دمى صد جهان زجان خواهم |
تا فشانم به پاى حضرت دوست |
|
هست پاداش نيستى، هستى |
نيست شو در هواى حضرت دوست |
|
گر فنا شد وجود ما گو شو |
باد دائم بقاى حضرت دوست |
|
از دل ودين و هست و نيست، برست |
هر كه شد مبتلاى حضرت دوست |
|
خلد و كوثر به جرعه اى بفروش |
غير مگزين به جاى حضرت دوست |
|
توبه خالص، شرط سفر حج
سفر بسيار مهمى در پيش دارى، نتيجه اين سفر دخول در حرم قدس دوست و ملاقات با حضرت اوست، ورود به آن حريم معنوى و رسيدن به نقطه باعظمت لقاى او، كار هر كس نيست، اين سفر و نتيجه آن كه وصول به مقام لقا است مقدماتى لازم دارد، اولين مقدمه آن پاك شدن از گناهان نهان و آشكار به وسيله آب توبه خالص است؛ پس به حقيقت توبه كن، توبه اى كه قابل پذيرش دوست باشد و تو را از تمام گناهان اخلاقى و عملى و مالى پاك كند، كه اگر بدين صورت توبه نكنى، به حريم حضرت يار راه نمى يابى، از لقاى آن حضرت محروم خواهى ماند و از سفر خويش جز خرج كردن مقدارى مال و خستگى راه، چيزى نصيبت نخواهد شد.
به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند |
كه تو در برون چه كردى، كه درون خانه آيى؟ |
|
امروز اين سفر به نظر آسان مى آيد: انجام مراسم و مناسك و اعمال با آسايش و رفاه كامل طى چند روز و بازگشت به شهر و ديار؛ ولى اين حج نيست، حج اگر از ديدگاه قرآن و روايات به خصوص آيات و روايات عرفانى- بررسى شود، درياى پرموجى از معنويت به نظر مى رسد كه ساحلش ناپيداست؛ سفرى كه پايانش مهمانى حضرت حق است و هر كس به طور عادى لايق اين مهمانى نيست.
مهمان بايد داراى شرايطى باشد كه لياقت حضور براى او محقق گردد و آن شرايط يا آن مقدمات به فرموده امام صادق عليه السلام عبارت است از غسل فكر و نفس با توبه خالص و پوشيدن لباس صدق و صفا و خضوع و خشوع.
در اينجا لازم است به واقعيت هاى اين سفر و مناسك آن اشاره رود تا بر زائران بيت يا در حقيقت زائران صاحب بيت معلوم شود كه كجا مى روند و براى چه مى روند و به خاطر كه مى روند.
در اين زمينه ناصر خسرو قصيده زيبايى دارد كه ذكر آن قصيده خالى از لطف نيست.
حاجيان آمدند با تعظيم |
شاكر از رحمت خداى كريم |
|
آمده سوى مكه از عرفات |
برده لبيك عمره از تعظيم |
|
يافته حج و عمره كرده تمام |
بازگشته به سوى خانه سليم |
|
من شدم ساعتى به استقبال |
پاى كردم برون زحد گليم |
|
مرمرا در ميان قافله بود |
دوستى مخلص و عزيز و كريم |
|
گفتم او را بگوى چون رستى |
زين سفر كردن به رنج و به بيم |
|
شاد گشتى از آن كه حج كردى |
چون تو كس نيست اندرين اقليم |
|
بازگو تا چگونه داشته اى |
حرمت آن بزرگوارْ حريم |
|
چون همى خواستى گرفت احرام |
چه نيت كردى اندر آن تحريم؟ |
|
جمله بر خود حرام كرده بدى |
هر چه مادون كردگار عظيم؟ |
|
گفت: نى، گفتمش زدى لبيك |
از سر علم و از سر تعظيم؟ |
|
مى شنيدى نداى حق و جواب |
باز دادى چنان كه داد كليم؟ |
|
گفت: نى، گفتمش چو در عرفات |
ايستادى و يافتى تقويم |
|
عارف حق شدى و منكر خويش |
به تو از معرفت رسيد نسيم؟ |
|
گفت: نى، گفتمش چو مى رفتى |
در حرم هم چو اهل كهف و رقيم |
|
ايمن از شر نفس خود بودى |
در غم حرقت عذاب جحيم؟ |
|
گفت: نى، گفتمش چو سنگ جمار |
همى انداختى به ديو رجيم |
|
از خود انداختى برون يكسو |
همه عادات و فعل هاى ذميم؟ |
|
گفت: نى، گفتمش چو كُشتى تو |
گوسپند از پى اسير و يتيم |
|
قرب حق ديدى اول و كردى |
قتل و قربان نفس دون و لئيم؟ |
|
گفت: نى، گفتمش چو گشتى تو |
مُطّلع از مقام ابراهيم |
|
كردى از صدق اعتقاد و يقين |
خويشى خويش را به حق تسليم؟ |
|
گفت: نى، گفتمش به وقت طواف |
كه دويدى به هروله چو ظليم |
|
از طواف همه ملائكيان |
ياد كردى به گرد عرش عظيم؟ |
|
گفت: نى، گفتمش چو كردى سعى |
از صفا سوى مروه بر تقسيم |
|
ديدى اندر صفاى خود كونين |
شد دلت فارغ از جحيم و نعيم؟ |
|
گفت: نى، گفتمش چو گشتى باز |
مانده از حجر كعبه دل به دو نيم |
|
كردى آنجا به گور مر خود را |
هم چنانى كنون كه گشته رميم؟ |
|
گفت: از اين باب هر چه گفتى تو |
من ندانستم از صحيح و سقيم |
|
گفتم اى دوست پس نكردى حج |
نشدى در مقام محو، مقيم |
|
رفته و مكه ديده آمده باز |
محنت باديه خريده به سيم |
|
گر تو خواهى كه حج كنى پس از اين |
اين چنان كن كه كردمت تعليم |
|
پی نوشت :
______________________________
(1). مستدرك الوسائل: 10/ 166، باب 17، حديث 11770.
منبع : پایگاه عرفان