فارسی
يكشنبه 04 آذر 1403 - الاحد 21 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

حكايت شقيق بلخى‏

 

در تفسير «روح البيان» آمده است:

روزى شقيق بلخى  كه در روزگار خودش يكى از افراد اهل دل بود، سه روز چيزى براى خوردن پيدا نكرد. اولياى خدا انسان هاى خيلى خوددارى بودند و اخلاق خيلى خوبى داشتند. اين اخلاق در انبيا عليهم السلام نيز بوده است. اگر چيزى از طريق كارى به دست مى آورند، مى گفتند:

«الحمدلله على هذه النعمة»

مى خوردند، مى پوشيدند، خرج مى كردند. اما اگر چيزى نداشتند، باز هم مى گفتند: «الحمدلله على كل حال» خدا نخواسته است. نه در روزِ دارايى اذيت مى شدند و نه در روز ندارى، هر دو روز براى آنها مساوى بود.

مى گويند: روزى معاويه سر حال بود. به اطرافيانش گفت: من بهتر هستم يا على بن ابى طالب؟ همه گفتند: تو بهترى. معاويه گفت: همگى دروغ مى گوييد و مى دانيد كه دروغ مى گوييد. گفتند: پس خودت بگو. گفت: يقيناً على بن ابى طالب عليه السلام از من خيلى بالاتر است. گفت: من يكى از ارزش هاى على عليه السلام را برايتان مى گويم كه نه در من هست و نه در شما و آن اين است كه اگر درب دو انبار را به روى على عليه السلام باز كنند، انبارى كه از طلا و نقره و انبارى كه از كاه پر باشد، به على عليه السلام بگويند: اين دو انبار براى تو است، مى گويد: همه آنها را در راه خدا به مستحق بدهيد. براى اين كه طلا و كاه نزد على عليه السلام يكى است. اما من و شما اين گونه هستيم؟ چرا به دروغ مى گوييد كه من از على عليه السلام بالاتر هستم؟

در دو طرف داستان زندگى مادى، يعنى در ندارى و دارايى، حال اولياى خدا يكسان بود، چون واقعاً يقين داشتند كه اين چند روزه عمر ميهمان هستند. هم صاحبخانه خدا است و هم ميهمان دار، مى خواهد امروز بر سر سفره ميهمانش چلوكباب بگذارد، فردا نان و پنير. مى گويند: ما نه مالك خودمان هستيم و نه مالك عالَم. عالم، يك مالك دارد و آن نيز پروردگار است. ما همه مملوك و ميهمان هستيم. من نمونه حال اين افراد را ديده ام.

گاهى نيز انسان غضبناك مى شود و به خدا مى گويد: اگر نمى توانى استعفا بده، به دست كس ديگرى بده. عده اى اين حرفها را مى زنند. اما واقعاً:

غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود

 

ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است

     

 

علاقه به پول خوب است، اما نه اين كه بخل و حرص بياورد. اگر دارا بشود، داراى جود است. آن كسى كه داراى جود است، در قيامت اهل نجات است. اما كسى كه داراى بخل است، يقين بدانيد كه راه نجات ندارد. چون صريح قرآن است.

آن كسى كه داراى جود است، مرگش راحت است، چون كه دل بسته نيست، حرص و بخل نيز ندارد و دل او از قيد پول آزاد است، هر چند پولدار و ثروتمند است.

شقيق بلخى، سه روز چيزى براى خوردن نيافت و آب خالى مى خورد. روز سوم، دستش را بلند كرد و گفت: خدايا! سه روز است كه چيزى نخوردم، انرژى من كم شده و نمى توانم درست عبادت كنم، چه كنم؟ چيزى به ما عنايت نمى كنى؟

پيامبر صلى الله عليه و آله نيز چند روز به چند روز هيچ چيزى براى خوردنش نمى يافت و نماز واجبش را نشسته مى خواند.

شقيق به اين پاكى با پروردگار حرف مى زد كه چه كنم؟ بايد نمازها را نشسته بخوانم، كم كم نتوانم نشسته بخوانم و بايد دراز بكشم. كسى آمد و روى شانه اش زد، گفت: تو كه هستى؟ گفت: بنده خدا. گفت: اسم شما چيست؟ گفت: شقيق.

گفت: بلند شو و به دنبال من بيا. رفت.

ديد در اتاق بزرگى سفره پهن است و همه چيز سر سفره هست. گفت: داشتى به خد مى گفتى، خدا نيز رساند، بنشين و هر چيز مى خواهى بخور. گفت: ما ميل به چيزى نداريم، چند لقمه بخوريم كافى است.

گفت: به اندازه اى كه بخواهى خدا را عبادت كنى، هر چه مى خواهى بخور! خورد و گفت: خدا را شكر كه اكنون مى توانيم دوباره ايستاده نماز بخوانيم. اين ها در دنيا اين گونه راحت زندگى مى كردند.

شقيق گفت: سير شدم. گفت: پس بنشين، با تو حرف دارم. اسم خود را كه گفتى، تو را شناختم، چون من كارمند پدرت بودم. وقتى پدرت مرد، تو خيلى پخته نبودى، اين خانه با تمام اين اثاث، با مالى كه به جا مانده است، همه مال پدر تو است و من به امانت نگهداشته بودم تا زمانى كه تو به پختگى برسى. تو را نمى يافتم، تا امروز كه اتفاقى پيدايت كردم. اكنون اين چند غلام كارهاى اين خانه را انجام مى دهند و اين اموال براى تو است. شقيق گفت: من علاقه اى به مال دنيا و ثروت ندارم، خانه و كل ثروت را بين خود و اين سه غلام قسمت كن! و اين ها را آزاد كن، ما كارى كه داريم، خدمت به خلق و عبادت رب است. اين غذا تا سه روز بدن ما را براى عبادت مى رساند، بعد از سه روز اگر نرسيد، باز مى نشينيم و با او درد دل مى كنيم، باز كسى مانند تو پيدا مى شود و روى شانه ما مى زند و غذا به ما مى دهد.

 البته اين حرفها دليل بر اين نيست كه كسى به دنبال كار و شغل نرود. كسب حلال نُه قسمت از ده قسمت عبادت است. همه اين حرفها را براى ما زده اند كه ما در مال بخيل و حريص نشويم.

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

عاشقانه ‏ترين مناجات‏
گفت خدايا من آمده ام
حکایتی از چوپان و حضرت مسيح (ع)
داستان تأسف ‏بار عقبة بن ابى معيط
داستان حماد بن حبيب با امام سجاد عليه السلام‏
حكايت‏ دلبستگي به دنيا
حكايت سلمان و ابو درداء
طول آرزو
ديگر دعايشان مستجاب نخواهد شد!
به هنگام خشم مراقب باش‏

بیشترین بازدید این مجموعه

حكايت سلمان و ابو درداء
دو حكايت در اسراف‏
حكايت‏ دلبستگي به دنيا
حكايت گرگان و كرمان‏
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
حکایت گرسنگى شقيق بلخى‏
به هنگام خشم مراقب باش‏
حکایت خدمت به پدر و مادر
مخالفت با هواى نفس اساس پاكى‏ها
ماجرای زن بدکاره ای که به زندان امام کاظم (ع) رفت

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^