آورده اند كه محنت زده اى در راهى مى رفت، مخدّره اى بس با جمال پيشش آمد، چشمش بر كمال حسن او افتاد، دلش صيد آن جمال گشت، بر پى آن مخدّره مى رفت، چون آن مخدّره به در سراى خود رسيد، التفاتى كرد، آن محنت زده را ديد بر پى وى، گفت: مقصود چيست؟ گفت: سلطان جمال تو بر نهادِ ضعيفم سلطنت رانده است و در كمند قهر خويش آورده است، با توام دعوى عشقبازى است و اين دعوى نه مجازى است.
آن مخدّره را بر كسوت جمال، حليّت عقل بر كمال بود، گفت: اين مسئله تو را فردا جواب دهم و اين اشكال تو حل كنم. روز ديگر آن ممتحن منتظر نشسته بود و ديده گشاده، تا جمال بر كمال مقصود كى آشكار گردد و واقعه او چون حل كند؟
آن مخدّره مى آمد و از پى او پرستارى آيينه در دست، گفت: اى پرستار! آن آينه فراروى او دار تا به آن سر و روى، او را رسد كه با ما عشقبازى كند و تمنّاى وصال ماش بود؟!!
دلْ مشتاق جمال دل ديگر است و روحش روحى غير از ارواح، مشتاق در سلطه عشق حق است، مشتاق عاشق عبادت و دورى از گناه است، عارف دلخسته يار و جان نثار محبوب است، اهل حال فرموده اند:
قُلُوبُ الْمُشْتاقينَ مُنَوَّرَة بِنُورِ اللّه فَإِذا تَحَرَّكَ اشْتِياقَهُمْ أَضاءَ النُّورُ مابَيْنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ، فَيَعْرِضَهُمُ اللّه عَلَى الْمَلائِكَةِ وَيَقُولُ: هؤلاءِ المُشْتاقُونَ إِلَىَّ، أُشْهِدُكُمْ أَنّى إِلَيْهِمْ أَشْوَق.
دل هاى مشتاقان حق وحقيقت روشن به نور خداست، چون شوقشان به حركت آيد، بين آسمان و زمين نور بدرخشد. حضرت حق آنان را به ملائكه نشان مى دهد ومى فرمايد: اينان مشتاق منند، شاهد باشيد كه من به آنان مشتاق ترم .
منبع : پایگاه عرفان