فارسی
جمعه 07 دى 1403 - الجمعة 24 جمادى الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 2
50% این مطلب را پسندیده اند

حكايت ميرغضب و نان و نمك مجرم‏

 

حكايت كرده اند كه سلطانى بر فردى غضب كرد و به ميرغضب خود دستور داد سر او را قطع كند. ميرغضب مجرم را بيرون آورد و به او گفت: آماده شو، مى خواهم سر از بدنت جدا كنم! مجرم گفت: ميرغضب، معمولًا كسانى كه مى خواهند كشته شوند چند تقاضا مى كنند. من يك تقاضا بيشتر ندارم؛ نه مى خواهم زن و بچه ام را ببينم، نه اجازه

خواندن دو ركعت نماز مى خواهم، و نه مى خواهم كسى را پيدا كنم تا شفاعت مرا بكند، بلكه گرسنه ام و دلم نمى خواهد در حال گرسنگى كشته شوم. اگر ممكن است مقدارى غذا براى من بياور، ولى غذايى كه مرا سير كند!

مير غضب گفت: من پول ندارم و غذاى حاضر هم نداريم.

مغضوب گفت: من خودم پول دارم. و بعد مقدارى پول به او داد.

ميرغضب پول را گرفت و غذاى خوشمزه اى آماده كرد و آورد. مغضوب شروع به خوردن كرد و در همان حال مى گفت: به به! دستت درد نكند! ممنونم! عالى است! يك لقمه هم تو بخور!

ميرغضب گفت: گرسنه نيستم.

مغضوب گفت: خيلى بد است كه انسان مشغول خوردن غذاى خوشمزه اى باشد و كسى نگاهش كند و چيزى نخورَد. من طبعم قبول نمى كند. از اين رو، ميرغضب هم مشغول خوردن غذا شد. بعد كه غذا تمام شد، گفت: آماده اى گردنت را بزنم؟ مغضوب گفت: آيا مردانگى است كه نمك مرا بخورى و گردن مرا بزنى؟

ميرغضب رو به او كرد و گفت: اى مجرم، ماهرانه مچ مرا گرفتى!

از قضا، ميرغضب از آن دسته آدم هايى بود كه روح مردانگى دارند. لذا، دستش را روى چشمانش گذاشت و سرش را برگرداند و به مجرم گفت: برو! تو آزادى! هر چند خودم گرفتار شوم.


منبع : پایگاه عرفان
0
50% (نفر 2)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

رفتار آموزنده ابوسعيد ابوالخير با شاگردان
داستان تجارت دوست امام صادق‏
سفری پرسود و استخاره بد!
داستان عجيب سلمان و ابوذر
بهشت و جهنم‏
حکایتی از بی ارزشی دنیا
 توبه مرد شراب‏خوار
اينان زيباترين مردم هستند
حکایتی از ذلت و مسكنت، پادشاهى و مكنت‏
حكايت ميرغضب و نان و نمك مجرم‏

بیشترین بازدید این مجموعه

برگرفته از کتاب «عبرت آموز» از تالیفات استاد ...
جوان عاق شده و مادر
خوش به حال كسى كه نفسش رام شد
حكايت گرگان و كرمان‏
رفتار آموزنده ابوسعيد ابوالخير با شاگردان
حكايت تكان دهنده على عليه السلام و بيت المال‏
داستان عجيب سلمان و ابوذر
حکایت خدمت به پدر و مادر
حکایتی از بی ارزشی دنیا
 توبه مرد شراب‏خوار

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^