به اسبش هی زد و زلفش میان بادها گُل کرد
سکوت دشت را سرشار از عطر قرنفُل کرد
نگاهش آهوان خسته را مدهوش خود کرده است
لبانش سنگهای تشنه را غرق تغزُل کرد
و بسم الله رویش – صبحگاهان بنی هاشم –
بیابانهای دنیا را پر از تحریر بلبل کرد
* * *
پدر از دور می بیند که در گرد و غبار دشت
پسر گم می شود ... گم می شود... اما تحمل کرد
زره گُر می زند بر ارغوانش حلقه در حلقه
بسوی خیمه ها برگشت و بندش را کمی شُل کرد
پدر از دور می بیند که سر بر می زند خورشید
تمام اشتیاقش را برای دیدنش پل کرد
به قدر یک خدا حافظ، سلامی کرد و جاری شد
و بر پیغمبر خورشید و بارانها توسل کرد
* * *
حسین آهسته می گرید بهار خونچکانی را
که مثل غنچه ها آهسته در دامان او گل کرد
منبع : بهروز سپیدنامه