پس از آن كه حضرت حق اسماء را كه در حقيقت مسميات ملكوتى و غيب آسمانها و زمين، و حقايق ثابته و جاويد يا به تعبير معارف حقه، اسماء حسنى است كه افق طلوع و مطلح الفجرش وجود ذى جود خليفة الله است به آدم آموخت به دليل ضمير «هم» در ثم عرضهم كه دلالت بر حقايق و اشباح زنده دارد و داراى وجود عينى است به فرشتگان كه خود را به مقام خلافت شايسته ميدانستند عرضه داشت و با توجه به اين كه آنان از حقايق عينى آن اسماء نا آگاه بودند از آنان خواستاى نا آگاهان به حقايق عينى و وجودى، حداقل از اسماء اين حقايق عينى مرا خبر بدهيد اگر در ادعاى خود نسبت به شايسته بودشان به مقام خلافت الهى صادق و راستگوئيد، فرشتگان كه خود را از حداقل علم تعليم داده شده به آدم خالى ديدند، و از اين كه حتى نسبت به اسماء حقايق نا آگاه بودند چه رسد به خود حقايق به عجز و ناتوانى و ظرفيت اندك خود در برابر ظرفيت و سعه وجودى آدم اعتراف نموده به پيشگاه مبارك حضرت حق به اين صورت عرضه داشتند:
قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ
خداوندا تو از هر نقص و عيبى منزهى ما را جز دانشى كه به ما آموختهاى دانشى نيست، بى ترديد توئى كه دانش و حكمت بى نهايت نزد توست و عليم و حكيم توئى.
فرشتگان در اين زمينه نسبت به علم اندك و ظرفيت محدود خود و اين كه از بسيارى از حقايق بى خبرند آگاه شده و در اوج تواضع و فروتنى و انكسار و خاكسارى در پيشگاه حضرت محبوب اقرار به عجز نموده و مقام خلافت را شايسته آدم دانستند.
منبع : پايگاه عرفان