در آن سالها كه گلشن امامت علي مرتضي، تحت مراقبتها و حمايتهاي بي دريغ خاتم رسولان بود، و دامن پرعاطفه و قدمهاي پر بركت سيد انبيا(ص) هر روز بر صحن و سراي بوستان علوي مرتضي(ع) مي سود، درست در پاكترين بيت خدا و پاكيزه ترين مأمن ولا، و در طليعه فرخنده پنجمين روز از ماه جمادي الاول، گل وجود زينب سر از گلشن رسالت برآورد. و اين عبير بهشت بود كه نكهت جنان را بر شاخسار هميشه بهار ايمان و سراي عظيم ترين مرد قرآن مي نشانيد.
گلشني كه قامت با صلابت امير ايمان بر ساحت اقدسش مي درخشيد و عطر وجود فاطمة الزهرا از حريم الهي اش مي تراويد.
و زينب كه خود از تبار پاكيها بود، در پاكترين مهد خدا روييد و در دامن بهترين برگزيدگان او و اصحاب شريف كسا(ع) باليد. چون سه روز از ولادت عطيه بهشتي فاطمه مي گذشت؛ رسول خدا كه در سفر بود، عزم مراجعت نموده و از سفر باز مي گردد. و چون ميوه معطر دامن زهراي اطهرش را مي بيند، ابتدا او را به آغوش كشيده و بر سينه جان گرامي مي فشارد و آنگاه رخسار ملكوتي را به سيلاب روان شده از شط ديدگان مي سپارد. چون فاطمه تاب بر نظاره چشمان اشك اندود پدر نمي آورد و به جستجوي علت، مي آيد، رسول(ص) در پاسخش چنين مي فرمايد كه دخترم ! اين كودك قرار است بعد از من و تو به مصائب وسيعه و امتحانات عديده، آزموده شود. آنگاه دستان الهي را به دامن عرش كبريائي اش مي آويزد و افلاك را در نامگذاريش به مساعدت طلبيده،خود گوش به زنگ سروش آسمان مي شود، اينجاست كه مي گويند، پيكي از جانب سبحان، نام نيك زاده امير ايمان را از لوح محفوظ آسمان به جانب رسول رحمان آورد. و او لاله وش زهرائي اش را «زينب» ناميد.
زينب يعني زينت جان امير عرب، يعني انيس تنهايي هاي مادرش زهرا، يعني نازپرورده دامن رسول خدا، اسوه وفا، داراي منزلتي عظيم و والا، زينب يعني دامني از عطوفت خدا كه گسترانيده شده بر حريم آل ا... . يعني صاحب سجاياي ستودني و القاب نيكو و پر معني مانند: عالمه، عامله، زاهده، فاضله، فهيمه، وحيده، صديقة الصغري، نائبة الزهرا، مليكة النساء، شريكة الشهداء و بسيار القاب شريف ديگر كه هر يك خود شاهدي عيني بر زندگاني مشحون به رشادت و شجاعت اين رشيده نينوا و نور ديده مرتضي(ع) مي باشند. زيرا صابره محتسبه علي، چون به چهارمين بهار رويش خود رسيد، مأمن عطوفت دنيا، رسول مهربانيها، دامن از بوستان علي مرتضي كشانيد. خزان عمر شريف رحمة للعالمين، رسول پاك و امين، بر لاله درون زينب داغي جگر سوز نشانيد. هنوز شراره هاي اين داغ بر جگرش بود كه با سفاكي كفر طينتان در پرپر نمودن عزيزترين پاره جان، روبه رو شد. رويا رو شدني بسيار صعب و مشكل بود، آن چنان كه مي توانست كمر كوه قامتان را به زبوني بفرسايد. اما مي بينيم كه شانه هاي عقيله خردسال هاشمي تبار، با همه اين محنت روزگار كنار مي آيد و آنها را در كوره صبر جميل ذوب مي نمايد و بر جان شيدا شده خود مي نشاند.
گرچه عالمه بي معلم زمان است، اما خوشه چين خرمن نيك ترين آموزگاران بشريت و الگوهاي فضايل انسانيت نيز هست. زيرا از همان روزهاي نخست بعد از رحلت رسول خدا، بوضوح مي بيند كه مادرش زهرا، يكه و تنها ايستاده و از وصايت مصطفي(ص) بر ولايت مرتضي(ع) دفاع مي كند. انگار روي سخن زهرا(س) با نوگل دامنش نيز بود كه در اين صحنه ها آهنين و آبديده اش مي نمود و بر صلابت و استواريش مي افزود. زيرا زينب خردسال بعد از مادر، بايد جرعه نوش صبر جميل از جام امير صابران و مولاي عاشقان شود. در ظلمتي، 25 ساله كه مولاي شيعيان، عزلت نشين جهل بي خردان شد، زينب همگام و همدوش پدر، مانند همان چاه صبوري اش بود. حتي اين روزهاي آخر، رخسار زرد فام حيدر را، در خضاب خون شده، ازشكاف سر نيز ديد و فقط آرام و در سكوت، شمع جان از روزن ديده مي رهانيد. زيرا اگر پرده هاي طاقت خود مي درانيد، ناله هاي سوزناكش، چون سوهان بر طاقت حسنين مي ساييد. و اصلاً در آيين حيدر، هم چنين مرسوم نبود. و ديگر اينكه اينها تمام مصائب زينب نبود.
هنوز قرار است كه تپش جان برادر را در جام زهراگين خدعه ببيند و لبان سبز فام او را در پرواز جانش به نظاره بنشيند. بايد همراه مظلوم كربلا، پاي بر مغيلان دشت بلا بگذارد. رأس بريده حسينش را بر نيزه جفا و سرخ فامي دشت نينوا را به خون سالار شهدا ببيند. او نيك دريافته بود كه صفحات مبارك عمر شريفش چون شكنج ورقهاي غنچه، با صبوري گره خورده است. و دانست كه بايد رازدار خدا در مصائب خاندان ولا باشد. شايد هم از همين رو بود كه چون پسر عموي بزرگوارش عبدا... ابن جعفر طيار بر در خانه علي(ع) ايستاد و با دنيايي از حجب و حيا، محبوبه مصطفي(ص) را از شير خدا طلب نمود، زينب(س) شرط همراهي اش با حسين(ع) را در تمام هجرتها، بر لوح آسماني پيوند روحاني اش مي نگارد و او كه شرافت پيشه اش بود و شجاعت ريشه اش و سخاوت تمام انديشه اش، مردانه، شرط ايماني زينب(س) را بر ديده منت مي نهد و تاج همسري زينت خانه علي(ع) را بر سر. كه البته حاصل اين عقد الهي، پاك نهاداني شدند چون علي زينبي، عون، محمد، عباس و ام كلثوم(ع). عون و محمد در ماجراي كربلا، جرعه نوش جام بقا شدند و زينب(س) شيدايي دشت بلا كه ديگر ام الشهدا نيز شده است، با كاروان اسرا مي رود تا حماسه سراي عاشورا شود.
زيرا زينب(س) شعبه اي از فصاحت و بلاغت امير ايمان را در خانه پر تپش جان دارد. آن سان كه خطابه مولايش در كوفه، سنگ وجود كوفيان مي شكافد و شرم ندامت بر جان بي وجودشان مي نشاند، به نحوي كه انگشت حيرت به دهان گرفته مات و مبهوت مي مانند كه اين رشيده عقيله كيست ؟ «به خدا قسم زبان سخنور علي به كام دارد» !!نه تنها كوفيان كه حتي حاكم بظاهر مقتدر شام را نيز به عجز و لابه اي زبونانه مي كشاند، آنجا كه پيشينه تاريك بردگي و جگر خوارگي اجداديشان را بر خيرگي نگاهشان مي نشاند. زينب نه تنها در ميدان فصاحت چنين فروزان و منير مي تابد، كه از لحاظ ايمان هم آن چنان كه سطور پاك حياتش فرياد مي كنند، او سرآمد زمان و نخبه دوران است. انگار ملكوت آسمان در قلب مطهر و روان روحاني اش منزل گسترانيده است كه امواج فتن روزگار و حتي محنتهاي بيشمار هم نمي تواند موجي بر ملكوت رخسارش بنشاند. چنان جرعه هاي صبر جميل بر مصائب كبير مي فشاند كه ديگر كوير سختيهاي دنيا برايش بهار معرفت خدا مي شود. مثلاً در همان بيابان نينوا كه در نهايت مصيبت و ابتلاست، باز بر فراز معرفتي بي انتها نيز مي بينيمش. زيرا با وجودي كه حضور برادر را در كنار خود بسيار مغتنم مي داند و از فقدانش بسيار حذر دارد، اما جنازه پاره پاره او را در گودال قتلگاه، چون شاه بيتي عارفانه، عاشقانه و جاودانه در راستاي تحقق هدف غائي آفرينش و كمال انسانيت مي خواند. به نحوي كه در وصفش جمله تاريخي «ما رأيت الا جميلا » نيز مي سرايد. اين اوج عظمت انساني و آخرين نقطه بصيرت روحاني ست و بيان مي دارد كه زينب(س) دريا شده، در عظمتي لايتناهيست. و حيات شريفش سرشار از سطور پاك خدايي، معرفت كبريايي و عرفان متعاليست. صبوره نينوا حدود يكسال و نيم بعد از واقعه جانسوز كربلا و با پشت سر گذاشتن مصائب عظيم عاشورا، مرغ جان از محبس تن رهانيد و جان گرامي به جانانه بازگردانيد.
سر ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود
كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود
ذوالجناح داد خواهي بي سوار و بي لگام
در بيابانها رها مي ماند اگر زينب نبود.
نويسنده: صديقه درويش زاده
منبع : قدس