توحید، هدف آموزههاي اديان
هدف همة آموزههاي قدسي اديان و حوادث بزرگي که بر پيرامون آنها از طريق انبيا و اوصياي آنها و مؤمنان اتفاق افتاده، اين بوده که زندگي دنيايي انسان، اعم از زندگي شخصي و اجتماعي او را تحت تأثير قرار دهند و آهنگ اين زندگي را به سمت پرستش خداي متعال و عبوديت و بندگي هدايت کنند. به گونهاي که تمام زندگي بشر يک آهنگ بيشتر نداشته و آن هم آهنگ توحيد و پرستش خداي متعال باشد.
تمام مفاهيم قدسي که در باطن دين يا ظاهر دين، در صورت شريعت تجلّي کردهاند و تمام درگيريهاي انبياي الهي، حول اين امر بوده که همة زندگي بشر بر محور حقايق قدسي و بر محور عبادت و بندگي خداي متعال شکل بگيرد. طبيعتاً در اين دنيا دستگاه باطل هم با خط و جريان قدسيسازي زندگي بشر يک درگيري تاريخي مستمر و همه جانبه داشته و يکي از جبهههايي که در اين درگيري گشوده است، جبهة «تحريف کلمة حق، کلمة توحيد و راه انبيا» است که اشکال مختلفي دارد و از نظر اثرگذاري هم متفاوت هستند.
تمايز تحريفات در مفاهيم قدسي و ضرورت شناخت تحريف اصلي
تحريفاتي که نسبت به کلّ مفاهيم و آموزهها و حوادث قدسي اتفاق افتاده است متفاوت هستند. در عين اينکه به همة اين تحريفات توجه داشته و هيچ يک از آنها را از نظر دور نميداريم، نبايد همة اينها را يکسان مورد توجه قرار دهيم و تحريفات اصلي و اثرگذارتر را نبايد هرگز همسان با تحريفهاي ساده و عادي مورد توجه و دقت قرار دهيم. به عنوان نمونه در دنياي معاصر خودمان چيزي که در مورد اين تحريفهاي متفاوت اتفاق افتاده، همين اديان مشابه يا فرقههاي جزئي هستند که در درون دنياي اسلام، مسيحيت و امثال آنها شکل گرفته يا ساخته شدهاند. به بيان ديگر همان دينپردازي و آيين سازي. ولي آن جبهة اصلي که مقابل ما است، اينها نيست. جبهة اصلي، جبهة «مدرنيسم» است که از طريق محيطسازي، مجاري حسي انسانها را تغيير ميدهد، فرهنگ اجتماعي درست ميکند و بستر را براي تغيير باورها و ارزشهاي اجتماعي و فرهنگي درست ميکند. حقيقتاً کدام يک از اين دو اثر گذارترند که ما بايد در خطّ مقدم مورد توجه قرار دهيم؟ ما اگر بخواهيم به يک تمدّن فراگير ديني بر محور توحيد برسيم، بايد در مقابل اين جبهة فراگير که برنامة جهاني تاريخي دارد و دنبال ايجاد يک جامعة جهاني واحد بر محور «ليبرال دموكراسي» است، طرح و برنامه داشته باشيم.
تحريف مدرن شخصي سازی دين
تحريفاتي که نسبت به دين و اين حقيقت قدسي به شکل مدرن اتفاق افتاده و در گذشته هم بوده ـ به خصوص در سرآغاز رنسانس ـ براي اينکه زندگي بشر را زميني و خاکي کنند اين است که دين را امري شخصي و فردي و مربوط به حوزة خصوصي زندگي انسان تفسير کردند و اين خود نوعي تحريف دين بود. اين تحريفات کم کم به تفسير جديد از دين در قالب روانشناسي دين منتهي شد که دين را به عنوان امري زاييدة ماده تفسير نمودند يا تفسيرهاي مختلفي که کمکم دين را زائيدة واژگونگي اوضاع اقتصاد و پديدهاي ناشي از جهالت بشر و ناشي از آشفتگيهاي رواني و اضطرابها و ترسهاي دروني بشر در مقابل خطرات طبيعي و امثال اينها معرفي كردند.
اين نوع تحريفات که دين را اوّل به يک امر قدسي شخصي و بعد به يک امر خاکي تبديل کند، «تحريفهاي مدرن» است. در تاريخ، چنين تحريفهايي سابقه ندارد.
تحريف سنتي و مدرن در فرهنگ انتظار
به عنوان نمونه يکي از مفاهيم اثرگذاري که در فرهنگ اسلام بوده و هميشه هم تلاش ميشده به نحوي تحريف شود و در فرهنگ همة اديان الهي نيز بوده است، «فرهنگ انتظار» است که يک روح اميدواري در بشر ايجاد ميکند. لذا سعي کردند در طول تاريخ دائماً آن را تحريف کنند.
مثلاً مفهوم انتظار را اينطور تفسير کردند که پديدة عصر ظهور پديدهاي است که در آن يک جهش تاريخي اتفاق ميافتد و اين جهش به وسيلة فرد فوق العادهاي که از نظر مذهب تشيع وجود مقدس امام عصر (ارواحنا فداه) است و ساير اديان هم به نحوي او را معرفي کردهاند، اتفاق ميافتد و در اين جهش تاريخي کلمة توحيد فراگير و جهانگير ميشود. بعد آمدهاند تحريف کردهاند و گفتهاند هيچ رسالتي بر عهدة ما نيست. اين يک جهشي است که در تاريخ بشر بر محور يک ابرمرد الهي و ملکوتي، اتفاق ميافتد، ما هيچ رسالتي نداريم و بايد منتظر باشيم و سکوت کنيم، ببينيم چه اتفاقي ميافتد! اين يک نوع تحريف است.
در کنار اين نوع تحريف که يک نوع تحريف سنّتي و بديهي است، دقيقاًٌ يک تحريف مدرن داريم که ميگويد: جامعة بشري به سمت يک نقطة روشني حرکت ميکند. اين حرکت اوّلاً يک حرکت تدريجي است و هيچ جهشي در آن نيست و ثانياً حرکتي است که خود انسانها آن را ميسازند، اين طور نيست که يک انسان الهي و يک وليّ الهي محور شکل گيري حادثه باشد، اين هم يک نوع تحريف است؛ يعني دقيقاً مفهوم انتظار را به يک مفهوم کاملاً زميني و خاکي تبديل ميکند. بعد هم آن چيزي را که بناست تحقق پيدا نمايد در نهايت به گونهاي تفسير ميکند که مثلاً در يک نظام ليبرالي تطبيق ميکند. اين هم نوعي تحريف از مفهوم انتظار است.
اين تحريف در دنياي معاصر اثرگذارياش بيشتر و خطرناکتر است، يعني مفهوم انتظار را «سکولار تفسير کردن» و بين اين مفهوم مقدس ديني و حيات سکولار پيوند برقرارکردن. به گونهاي که اين انتظار يک جهش معنوي به سمت اصل ظهور ديگر ايجاد نميکند. تلقي انسان در اين فرهنگِ جديد از انتظار اين است که جريان انتظار، همين شيب اصلاحاتي است که به سمت مدرنيسم و ليبرال دموكراسي در حال جريان است. در واقع جامعة موعود انبيا همان جامعة ليبرال دموكراسي است.
تحريفات آشكار و پنهان واقعة عاشورا
نسبت به واقعة عاشورا هم دقيقاً همين اتفاق افتاده است؛ يعني تحريفها از قديم هم وجود داشته است. از قديم هم بعضي تحريفها سطحي و بعضي بسيار اساسياند. از جمله تحريفاتي که اتفاق افتاده ـ که ما خيلي آن را درشت ميکنيم که در جاي خود هم خيلي مهم است ـ اين است که عدّهاي ـ که احياناً دوست هم بودهاند ـ آن جايي که ميخواستهاند اين حقيقت قدسي و ماورائي را مثلاً در قالب يک حماسه تحليل کنند، گاهي دچار مبالغه شدهاند، (مبالغههاي صوري) چون نميتوانستهاند باطن عظيم اين حادثه را تبيين بکنند، ناچار به مبالغات صوري کشيده شدهاند. فرض کنيد تعداد لشکر را افزايش دادهاند، زمان حادثة عاشورا را افزايش دادهاند و امثال اينگونه تحريفها. اين قبيل مبالغات غلط است و نبايد اتفاق بيفتد. ولي واقعاً اين تحريفها در مقابل تحريفهاي بزرگ، تحريفهاي مهمي نيستند. تحريفهاي مهم، تحريفاتي هستند که در طول تاريخ، براي فروکاستن از اثر بخشي اين حادثه صورت گرفته است. به دليل اينکه اثرگذاري حادثة عاشورا بر فرآيند جامعة جهاني کاملاً مشهود شده و دوست و دشمن فهميدهاند که امواج اين حادثه دارد به يک موج فرهنگ جهاني در مقابل فرهنگ مدرن تبديل ميشود.
از بين بردن اسلام سياسي، محور جنگ تمدّنها
اگر صحبت از جنگ بين تمدنها، يعني تمدن اسلام و تمدن غرب، يعني تمدن اسلامي و تمدن مدرن، به عنوان محوريترين اين جنگهاست، در کانون اين تمدن، «اسلام انقلابي» و اسلام شيعي است. اين را دوست و دشمن ميدانند. شما حرفهاي هانتيگتون را که تئوري پرداز اين جنگ است، ببينيد. آنها اسلام انقلابي و راديکال و به تعبير خودشان بنيادگرا را مبدأ اين درگيري ميدانند و نقطة کانوني جوشش فرهنگ اثرگذاري بر حيات بشر، عاشوراست.
اينکه در همايش چند سال قبل يهود گفته شد که شيعه دو نقطة اصلي اتّکا دارد: عاشورا و انتظار، ما بايد اين دو تا را در فرهنگ تشيّع و جامعة جهاني تغيير بدهيم، علامت اين است که دشمن دقيقاً به اثرگذاري اين حادثه و فرهنگسازي اين حادثه توجه پيدا کرده و ديده كه اين از يک حادثة شخصي و قدسي تبديل شده به يک حادثة اثرگذار در فرآيندهاي سياسي جهاني و امواجش جامعة جهاني را تحت تأثير قرار داده و به اصطلاح جهاني سازي را با خطر جدي مواجه کرده است؛ يعني به رقيب جهانيسازي مادي تبديل شده است. خب بايد با اين چه کرد؟ اين بسيار مهم است.
تحريف پنهان عاشورا
تحريف مدرني که اخيراً از عاشورا ميشود اين است که ميخواهند به قول خودشان عاشورا را در دورة گذار از دينداري به سکولار تفسير کنند! يعني به نظرشان ميآيد جامعة جهاني دارد به سمت سکولاريسم حرکت ميکند، حالا در اين حرکت عمومي عاشورا را چگونه تفسير کنند که هماهنگ با جامعة جهاني شده و بر سر راه سکولاريسم و مدرنيسم مانعتراشي نکند و با گذار به سکولاريسم بسازد؟ بنابراين نتيجه، تحريفات مدرن ديگري اتفاق ميافتد. تحريفي که ميخواهد عاشورا را بازسازي کرده و منطقسازي کند، يعني ميخواهد جريان هيبرنتيک را هم در تفسير عاشورا بياورد و عاشورا را حسي تفسير کند؛ به گونهاي که با گذار به سکولاريسم، گذار به دنياي سکولار و جامعة جهاني سکولار سازگار باشد، يعني ميخواهد آنگونه حول عاشورا فرهنگسازي كند که مزاحم جهانيسازي مدرنيسم و ليبرال دموكراسي نشود؛ اين بزرگترين تحريف پيرامون عاشورا است که در اينجا به بررسي چند مورد از آن ميپردازيم.
ارائة تفسير مدرنيستي از قيام عاشورا
يک نمونه از اين تحريفات اين است که شما بياييد اين حقيقت قدسي را که يک اقدام ملکوتي و در عين حال زميني است، يعني اثر گذار بر فرآيند جامعة جهاني و دنبال اصلاح جامعه است «خرجت لطلب الإصلاح في امّة جدّي» اينها را بر محور مفاهيم مدرن تفسير کنيد. يعني اصلاحاتي را که حضرت دنبال ميکردند همان مفاهيم اصلاحاتي تلقي کنيم که ليبرال دموكراسي پيشنهاد ميکند. اوّلين پيشنهاد ليبرال دموكراسي اصلاح ساختار سياسي بر محور اومانيسم و انسان مداري است که عاشورا هرگز بر اين محور شکل نگرفت.
مقايسة اصلاحات ليبرالي با اصلاحات حسيني(ع)
اصلاحاتي را که ليبرال دموكراسي دنبال ميکند داراي چند ويژگي است:
1. فراگير است، شما ديدهايد اصلاحاتي که امروز دنبال ميکنند و در جامعة جهاني دنبال توسعة جهاني هستند، فراگير است و ميخواهند همة جامعة جهاني را دستخوش تغيير و تحول کنند،
2. همه جانبه است، ناظر به نظام سياسي و فرهنگي يا اقتصادي نيست. ميخواهد همة ابعاد جامعه را دستخوش تحول هماهنگ کند، توسعة جامع،
3. اصلاحات را ميخواهند از اعماق جامعه ايجاد کنند. ميگويند ميخواهند عميقترين لايههاي فرهنگي جامعه را دستخوش تحول کنند که شالودههاي اين بنا آنجا گذاشته ميشود. اين اصلاحات عميق، فراگير، همه جانبه، تاريخي، پايدار و بر يک محور واحد است: محور ليبرال دموكراسي. آنها يک چنين اصلاحاتي را تعبير و دنبال ميکنند. اما اصلاحاتي که سيد الشهدا (ارواح العالمين له الفداء) دنبال ميکردند دقيقاً در نقطة مقابل اين بوده است. اقدام اصلاحي حضرت سیدالشهدا(ع) داراي چند ويژگي است:
1. اصلاحي است تاريخي. حضرت هرگز دنبال دولت مستعجل سال 61 در کوفه نبودند، بلكه به دنبال يک حکومت تاريخي در مقياس جامعة جهاني بودند.
2. بسيار عميق ميانديشيدند. ايشان نميخواستند پايههاي حکومتشان را روي دوش انسانهايي بگذارند که دنيا پرستند. انسانهاي دنياپرست تحمل بار حکومت حق را ندارند. اين حکومت پايههايش بر قلوب انسانهايي است که خانة قلبشان مسجد است. حضرت خوب ميفهميدند که نقطة قرار حکومت ديني ارواح انسانهاست و بايد اعماق روح انسانها را دستخوش تحول کنيم. بنابراين حضرت نگاهشان به اعماق تاريخ است.
3. توجه به اعماق وجود انسانها و جامعة انساني است. ايشان ميخواهند از عميقترين لايهها، نفسانيات انسان را تغيير دهند و خداخواهي را در باطن انسان به جاي خودخواهي بنشانند. يعني به جاي انسان مداري، انسان را خدا مدار کنند؛ نه اينکه به انسان خودمدار بگويند خدا را بپرست. حضرت ميخواهند مدار وجود انسان را تغيير دهند و تا اين تغيير نکند توحيد اقامه نمي شود. مشکل اصلي انبياء اين بود که ميخواستند اين تحول از عميقترين لايههاي فطرت انسان و وجود انسان اتفاق بيفتد و بعدها شکوفا شود. بنابراين اصلاحات حضرت يک اصلاحات همهجانبه، فراگير، تاريخي، عميق و اثرگذار بود. اين طور نيست که حضرت بگويند من ميخواهم انسانها را در درون شخصي خودشان متحول کنم اما در روابط اجتماعيشان بت بپرستند، نفسپرست باشند. حضرت ميخواهند ساختارها را به هم بزنند. هم ميخواهند اعماق وجود انسانها را تغيير دهند و هم همة ابعاد جامعه را با هم بر محور توحيد دگرگون کنند. نگاهشان نگاه تاريخي است. عجلهاي ندارند، يعني شالودههای «عصر ظهور» را پايهگذاري ميکنند. حال شما بياييد چنين اقدام اصلاحي اثر گذار را که بر محور فرهنگ توحيد هست، بر محور آموزههاي ليبراليسم و ليبرال دموكراسي تفسير کنيد و بگوييد حضرت دنبال اصلاح بود. اما اصلاح اين است که حکومت مشروع شود.
تحريف عاشورا به نفع ليبرال دموكراسي
تحريفي را که وارد کردهاند اين است که ميگويند عاشورا را در گذار سکولاريسم تفسير کنيم، کما اينكه انتظار را عرض کردم مصادره کردند. ميگويند انتظار يعني افق آيندة روشن؛ طيّ يک اصلاحات تدريجي، خود بشر عقلانيتش رشد ميکند و به جامعة ليبرالي ميرسد، ليبراليسم، جهاني شده و دموكراسي فراگير ميشود، اين تفسير از انتظار، تحريف انتظار به نفع ليبراليسم و ليبرال دموكراسي است. به جاي اينكه انسان را در فرآيند کلمة توحيد فعال کند، در فرآيند تمدن مادي فعال ميکند. عاشورا را هم ميخواهند دستخوش همين تحريف کنند. ميگويند: امام حسين قيام کرد چون حکومت يزيد مشروع نبود، چرا؟ چون حکومتي مشروع است که ناشي از رأي مردم باشد؛ چه امام حسين باشد چه يزيد! اگر امام حسين (ع) مردمي نبود مشروع نيست، اگر يزيد مردمي بود مشروع است! ميگويد چون حکومت دموكراسي نبود، سلطنتِ موروثي بود، نه انتخابي که مردم به پادشاه رأي دهند؛ امام با اين مبارزه ميکرد.
آيا واقعاً مبارزة امام حسين با سلطنت بود؟ آيا ميخواست سلطنت را به دموكراسي تبديل کند؟ اين بدترين نوع تحريف است. اين تحريف، تحريف مدرن است؛ يعني مفهوم عاشورا را به مفهوم ليبرال دموكراسي مصادره کردن. اصلاً امام حسين قيام کرد چون حکومت يزيد حکومتي موروثي بود، از اين تحريف بدتر ديگر نمي شود. ميگويند قيام عاشورا اين است که براي اقامة دموكراسي بجنگيم و امام حسين براي اقامة دموكراسي ميجنگيد! آيا امام حسين(ع) براي اقامه کلمة توحيد ميجنگيد يا دموكراسي؟ اين خون را ما بريزيم تا دموكراسي برپا شود، چه تحريفي بدتر از اين. سخيفتر از اين در باب امام حسين(ع) صحبت نکردهاند. اين خلاف همة مفاهيمي است که از عاشورا باقي مانده است.
امام حسين دربارة قيام خود بسيار سخن گفتهاند. آيا يک جا عدم مشروعيت يزيد را به اين برميگرداند که چون سلطنت موروثي است يا چون دموكراسي نيست؟ يا ميگويند يزيد فاسق است، فاجر است، شارب الخمر است، چنين است، چنان است. ميگويند از محيط بندگي خدا خارج شده است. حکومتش حکومت الهي نيست، نه اينکه دموكراسي نيست. البته من نميخواهم بگويم مردم نبايد حضور داشته باشند اين غلط است. لذا آنها ميخواهند مفهوم عاشورا را به نفع دموكراسي تحريف کنند. آنها واقعاً معني کلمة توحيد را نميفهمند.
دو نمونه تحريف ديگر عاشورا
دو نمونه تحريف ديگر هم وجود دارد. يک تحريف اين است که روشن است که ما الآن در تعامل با دنيا هستيم. دنياي کنوني دنيايي است که همة فرهنگها با هم تعامل دارند. ما چگونه بين فرهنگها و عاشورا تعامل ايجاد کنيم. در دنياي گسترش ارتباطات که دائماً هم در حال توسعه است ما هرگز نمي توانيم ارتباط فرهنگها و تعامل را قطع کنيم. امّا چگونه بين فرهنگ عاشورا و فرهنگ سکولار تعامل ايجاد کنيم؟
درست است که فرهنگ سکولار در دنياي معاصر يک واقعيت است، ولي عاشورا هم يک واقعيت است. چگونه بين اين دو واقعيت تعامل ايجاد کنيم. به سه طريق ميتوان بين اين دو واقعيت تعامل برقرار کرد: يک نوع تعامل اين است که بگوييد در اين تعامل بياييد فرهنگ عاشورا را با فرهنگ سکولار آشتي دهيد، يعني جريان سکولاريست جهانگير شود و جريان عاشورا در آن منحل بشود. اين همان چيزي است که بوش دنبال ميکند. بوش ميگويد فرهنگ حاکم بر جهان بايد فرهنگ ليبرال دموكراسي و ارزشهاي آمريکايي باشد. بدترين نوع تحريف اين است که ما به اسم تعامل بين فرهنگ عاشورا به عنوان يک واقعيت و فرهنگ سکولار به عنوان يک واقعيت آشتي بدهيم. مگر بين دنياپرستي و خداپرستي آشتي برقرار ميشود؟
دوم اينکه دو جهان را موازي تفسير کنيم و کاري به کار هم ديگر نداشته باشيم و بگوييم يک فرهنگ عاشورا که طرفداران خودش را دارد، يکي هم فرهنگ ليبرال دموكراسي، اين چيزي نيست که در دنياي ارتباطات تحمل بشود، شما هم بگوييد، دشمن تحمل نميکند، چون ميداند در دنياي ارتباطات، جهاني شدن جز بر محور يک فرهنگ ممکن نيست. بقية فرهنگها بايد خرده فرهنگ باشند، فرهنگ تابع باشند. دو تا فرهنگ، دو تا متغير از هم جدا که با جهانيسازي نميسازد. اين تخيل است.
راهكار جهانيسازي فرهنگ عاشورا
امّا تلقي ديگر اين است که ما به دنبال جهانيسازي فرهنگ عاشورا، يعني فرهنگ عبادت، فرهنگ فداکاري براي گسترش کلمة توحيد باشيم، فرهنگ فداکاري براي ارتقاي وجدان اخلاقي بشر و همة ساختارهاي زندگي بشر باشيم؛ به طوري که همة زندگي بشر، آهنگ و بوي خدا داشته باشد. «حتّي تکون أعمالي و أورادي كلّها ورداً واحداً و حالي في خدمتک سرمداً» اين هم تحليل سوم است. امّا چگونه در گذار به يک جامعة جهاني، بر محور فرهنگ عاشورا با فرهنگ سکولار تعامل کنيم که فرهنگ سکولار را در فرهنگ عاشورا منحل کنيم. ديگر نميشود بگوييد تحليل عاشورا در گذار به دنياي سکولار؛ بلکه بايد بگوييم تحليل جريان سکولاريست در گذار به دنياي عاشورايي؛ جهانيسازي بر محور فرهنگ عاشورا. البته در تعامل با فرهنگهاي معاصر، تعامل بايد به گونهاي باشد که شيب به سمت منحل شدن آن فرهنگها در فرهنگ اسلام داشته باشد. لذا دومين تحريف اين است که وقتي ميخواهيم بين فرهنگ عاشورا و فرهنگ سکولار تعامل برقرار کنيم، روشهاي تغيير حسي، نظير قبض و بسط و ساير گرايشهاي موجود در هرمنوتيک را در تفسير فرهنگ عاشورا بياوريم و عاشورا را بر اساس روشهاي هرمنوتيکي تفسير کنيم. يعني بياييم عاشورا را در تعامل با فرهنگ دنياپرستي و مادي تفسير کنيم.
عاشورا، اصلاح در سراسر تاريخ
امّا تفسير سوم، تفسير عرفاني نمودن از حادثه عاشورا است. بله، عميقترين لاية عاشورا، لاية عرفاني و لاية عبوديت و فداکاري حضرت سيد الشهدا(ع) به حضرت حق است؛ همة اينها صحيح هست. امّا اين حادثة عرفاني از يک زاوية ديگر يک اقدام اصلاحي و اثرگذار بر تاريخ است. ميخواهد کلّ امت را در تاريخ اصلاح کند «لطلب الإصلاح في امّة جدّي». لذا ميآيند و ميگويند اين درگيري بين بنيهاشم و بنياميه است و دورهاش گذشته، عاشورا را کنار بگذاريد، لعن را کنار بگذاريد و... ! اين چه نوع تفسيري است. اثرگذاري يک حادثهاي که محور کلمة توحيد در عالم است و شعار پرچمداران امام زمان(ع) «يالثارات الحسين» است، اين را تبديل کنيم به يک حادثة محدود که مال دورة بنياميه است و تمام شده است. اين تحريف عاشورا و محدود کردن دامنة اثرگذاري عاشورا از نظر تاريخي است، در حاليکه اين حادثه، حادثهاي تاريخساز است.
رضاخانها، متوکلها و ديگران تلاش ميکردند اين موج را خاموش کنند و هر چه آب روي اين آتش ريختند شعلهورتر ميشد. شما «يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم و الله متمّ نوره». خيال ميکنند که نور خدا را با فوت و با دهان ميشود خاموش کرد. اين بيان خداست، خدا ميخواهد اين چراغ را روشن کند و هر روز هم روشنتر ميکند. شما ميخواهيد اين کانون عبادت، كه يکي از اصليترين بندگيهاي خدا و عميقترين عبادتهاي تاريخي است را تفسير مادي کنيد و بگوييد سيدالشّهدا(ع) براي نفسانيات ميجنگيد، ميجنگيد که دموكراسي اقامه بشود، ميخواست نفس پرستي را مدرن کند!؟ اين يك تحريف نهضت حسيني(ع) است.