در سال هاى اول بعثت، مسلمانان در اقليّت بودند. قريش و ساير قبايل، اهل ايمان را از هر جهت در مضيقه سخت قرار دادند. آنان براى جهاد با كفّار و مشركان از نظر عدّه و عُدّه آماده نبودند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله براى حفظ اسلام و جان مسلمانان و تهيّه پايگاهى در خارج از منطقه حجاز به آنان دستور مهاجرت داد و حبشه را براى آنان انتخاب فرمود، و به آنان گوشزد كرد در آنجا زمامدار صالحى است كه از ستم و ستمگرى جلوگيرى مى نمايد، شما به آنجا كوچ كنيد، باشد كه خداوند مهربان فرصت مناسبى در اختيار ما قرار دهد.
يازده مرد و چهار زن از مسلمانان عازم آن ديار شدند، و از طريق كشتى به سوى حبشه حركت كردند. اين مهاجرت كه در ماه رجب به سال پنجم بعثت انجام گرفت مهاجرت اوّل ناميده شد.
چيزى نگذشت كه جعفر بن ابى طالب و جمعى ديگر از مظلومان راه حق به حبشه رفتند و هسته اصلى يك جمعيّت متشكّل اسلامى را كه از هشتاد و دو مرد و عدّه اى زن و كودك تشكيل مى شد به وجود آوردند.
مسأله مهاجرت اين گروه براى دشمنان خدا بسيار تلخ و دردناك بود؛ زيرا حس مى كردند چيزى نخواهد گذشت كه با يك جمعيّت متشكّل نيرومند از مسلمانان كه تدريجاً اسلام را پذيرفته اند و به سرزمين امن و امان حبشه رفته اند روبه رو خواهند شد. براى به هم زدن اين موقعيّت دست به كار شده و دو نفر از جوانان باهوش و فعّال و حيله گر و پشت هم انداز يعنى: عمرو بن عاص و عمارة بن وليد را براى در هم ريختن اوضاع مؤمنان انتخاب و به حبشه فرستادند.
اين دو نفر در كشتى شراب خوردند و به جان هم افتادند، ولى به هر حال براى پياده كردن نقشه خود وارد سرزمين حبشه شدند و با مقدّماتى به حضور نجاشى بار يافتند و قبلًا با دادن هداياى گران بهايى به اطرافيان نجاشى موافقت آنها را جلب كرده و قول تأييد و طرفدارى از آنان گرفتند.
عمرو عاص سخنان خود را از اين جا شروع كرد، به نجاشى گفت: ما فرستادگان بزرگان مكّه ايم، تعدادى از جوانان سبك مغز در ميان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آيين نياكان خود برگشته و به بدگويى از خدايان ما پرداخته و آشوب و فتنه به پا كرده و در ميان مردم تخم نفاق پاشيده اند و از موقعيّت سرزمين شما سوء استفاده كرده و به اين جا پناه آورده اند، ما از آن مى ترسيم كه در اين جا نيز دست به اخلالگرى بزنند. بهتر اين است كه آنها را به ما بسپاريد تا به محلّ خود بازگردانيم.
اين را گفتند و هدايائى را كه با خود آورده بودند تقديم داشتند.
نجاشى گفت: تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم صحبت نكنم نمى توانم در اين زمينه سخن بگويم و از آنجا كه اين بحث يك بحث مذهبى است بايد از نمايندگان مذهبى نيز در جلسه اى در حضور شما دعوت شود.
روز ديگر در يك جلسه مهم كه اطرافيان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسيحى و جعفر بن ابى طالب به عنوان نمايندگى مسلمانان و نمايندگان قريش حضور داشتند، نجاشى پس از استماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و از او خواست كه نظر خود را در اين زمينه بيان كند.
جعفر پس از اداى احترام چنين گفت: نخست از اينها بپرسيد آيا ما جزء بردگان فرارى اين جمعيّتيم؟
عمرو گفت: نه شما آزاديد.
جعفر: و نيز سؤال كنيد آيا آنها حقّى و دينى بر ذمّه ما دارند كه آن را از ما مى طلبند؟
عمرو: نه، ما هيچ گونه طلبى از شما نداريم.
جعفر: آيا خونى از شما ريخته ايم كه آن را از ما مى طلبيد؟
عمرو: نه، چنين برنامه اى در كار نيست.
جعفر: پس از ما چه مى خواهيد كه اين همه ما را شكنجه و آزار داديد. و ما از سرزمين شما كه مركز ظلم و بيدادگرى بود بيرون آمديم.
سپس جعفر رو به نجاشى كرد و گفت: ما جمعى نادان بوديم، بت پرستى مى كرديم، گوشت مردار مى خورديم، انواع كارهاى زشت و ننگين انجام مى داديم، قطع رحم مى كرديم، نسبت به همسايگان بدرفتار بوديم و نيرومندان ما ضعيفان را مى خوردند.
ولى خداوند مهربان پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه به ما دستور داده است:
هر گونه شبيه و شريك را از خدا دور سازيم و فحشا و منكرات و ظلم و ستم و قمار را ترك گوئيم. به ما دستور داده نماز بخوانيم، زكات بدهيم، عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را كمك نماييم.
نجاشى گفت: عيساى مسيح نيز براى همين امور مبعوث شده بود.
سپس از جعفر پرسيد: آيا چيزى از آياتى كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ دارى؟
جعفر گفت: آرى، و سپس شروع به خواندن سوره مريم كرد.
حُسن انتخاب جعفر در مورد آيات تكان دهنده اين سوره كه مسيح و مادرش را از هر گونه تهمت هاى ناروا پاك مى سازد اثر عجيبى گذاشت تا آنجا كه قطره هاى اشكِ شوق از ديدگان دانشمندان مسيحى سرازير گشت و نجاشى صدا زد: به خدا سوگند! نشانه هاى حقيقت در اين آيات نمايان است.
هنگامى كه عمرو خواست در اين جا سخنى بگويد و تقاضاى سپردن مسلمانان را به دست وى كند، نجاشى دست بلند كرد و محكم بر صورت عمرو كوبيد و گفت:
خاموش باش، به خدا سوگند! اگر بيش از اين سخنى در مذمّت اين جمعيت بگويى تو را مجازات خواهم كرد. اين جمله را گفت و رو به مأموران كرد و فرياد كشيد:
هداياى آنها را به آنان برگردانيد و آنان را از حبشه بيرون بريزيد، و به جعفر و يارانش گفت: آسوده خاطر در كشور من زندگى كنيد.
آرى، اصحاب حقيقى رسول حق، در مكّه به انواع شكنجه و آزار دچار شدند و از وسعت معيشت به ضيق اقتصاد افتادند، و محض حفظ اسلام مجبور به ترك وطن و اهل و عيال شدند، ولى به قول قرآن مجيد و امام سجّاد عليه السلام با سرمايه مودّت و محبّت به پيامبر و فداكارى در راه حضرت رب، به تجارت و معامله اى دست زدند كه كسادى در آن نبود و نتيجه و نفعش جاودانى و ابدى بود.
إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلَانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ* لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُم مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ» «1»
قطعاً كسانى مانند [على بن ابى طالب عليه السلام ] كه همواره كتاب خدا را مى خوانند و نماز را برپا مى دارند و از آنچه روزى آنان كرده ايم در نهان و آشكار انفاق مى كنند، تجارتى را اميد دارند كه هرگز كساد و نابود نمى شود.
* [اين همه را انجام مى دهند] تا [خدا] پاداششان را كامل عطا كند و از فضلش بر آنان بيفزايد؛ يقيناً او بسيار آمرزنده و عطا كننده پاداش فراوان در برابر عمل اندك است.
منبع : پایگاه عرفان