چهل روز است که چله نشین غربت آیینه ام.
چهل پگاه است که چکاچک شمشیرها، خاموش شده و اندوه نیرنگ کوفیان، از حنجره خسته زینب علیهاالسلام فریاد می شود.
فریاد غربت حسین را باید از گلوی خشکیده طفلی شنید که گل پوش تیر وحشیانه سیاه دلان شد.
ای نخل های صبور، شاهدان بی زبان معرکه آتش و خنجر! آنچه را دیدید، در یک هم سرایی شاعرانه بر جهانیان عرضه کنید.
مرا با داغ نینوا تا قیامت پیمانی ست ناگسستنی.
آقا! عاشورایی ام کن
سجاده نشین لحظه های سرخ عبادت! دستی برآور و سینه ام را عاشورایی کن. می خواهم پس از چهل وادی رنج و گریه، نام تو، مستی فزای دقایق عزایم باشد.
آقا! کسی که امروز به تغزیت خاندان تو برخاسته، می خواست دیروز باشد و هواخواهی اش را با نثار جان خویش به تماشا بگذارد.
از چهلمین شب عروج آسمانی ات، چندین چله گذشته است که در شمار نیست؛ اما زخم ها همچنان تازه و مرثیه ها خواندنی ست.
منبع : سبطین