می آید از نهایت تنهایی، یال بلند اسبِ رها در باد
این سرخ، یالِ اسبِ پریشان است، یا لحظه های خون و خدا در باد؟
می آید و هراس من از این است، کاین قامت بلند چه خواهد شد
آن صبر باشکوه خدا، زینب، آیا هنوز مانده به جا در باد؟
این چشم های ابری پا در زای، طوفان عنقریبِ شگفتی را
در ژرفنای پستی قومی تلخ، خواهد نمود سخت به پا در باد
آشوب لحظه هاست که می بارد، از خطبه های شعله ور سرکش
اینک که مانده است به جا آری، تنها صدا، صداست صدا در باد
می آید و اگرچه نمی دانم سنگینی غرامت این غم را
می آید و درست نمی دانم درد از کجاست تا به کجا در باد...
منبع : حشمت سید موسوی