عبیدالله بن زیاد پس از آنکه سرهاى شهدا را به شام فرستاد عبدالملک سلمى را خواست و گـفـت به مـدینه برو و بشارت قـتـل حسین را به امیر مدینه عمروبن سعیدبن العاص برسان ، عـبدالمـلک مـى خـواست عذر بیاورد لیکن ابن زیاد نپذیرفت که انعطاف پذیر نبود، مبلغى به او داد و گفت اگر مرکبت در راه ماند مرکب دیگرى بخر و سریع خود را به مدینه برسان مبادا قبل از تو دیگرى خبر را برساند.
عبدالملک گوید: چون وارد مدینه شدم مردى از قریش مرا دید و پرسید چه خبر؟
گفتم: الخبر عندالامیر! ((خبر نزد امیر است.))
قریشى گفت: انّا للّه و انّا الیعه راجعون. حسین بن على علیه السلام کشته شد.
عبدالملک بر حاکم مدینه وارد شد، حاکم پرسید: هان چه خبر؟
عبدالملک گفت: خبرى که امیر را خوشحال کند، حسین کشته شد!
والى مدینه گفت: پس برو در کوچه ها اعلان کن.
عـبدالمـلک گـوید: وقـتى صداى اعلان من بلند شد چنان ناله و شیونى از خانه هاى بنى هاشم برخـاست که هرگز این چنین ناله اى از کسى نشنیده بودم ، وقتى گزارش کار را به عمروبن سعید دادم خوشحال شد و خندید و گفت :
عجّت نساء بنى زیاد عجّه
زنان بنى زیاد ناله کردند همانطور که زنان ما در روز ارنب ضجه و ناله نمودند.
سپس گفت : هذه واعیه بواعیه عثمان.))
((یعنى امروز بنى هاشم به تلافى روزى است که عثمان کشته شد.))(۲)
حوادث بین راه شام :
کسانیکه همـراه سر مـقـدس حسین به شام مى رفتند در اولین منزلى که فرود آمدند در حالیکه ماءمورین مشغول صرف غذا و شرب خمر و سرگرمى و خوشحالى بودند مشاهده کردند که ناگهان دستى آشکار شد و بر دیوار نوشت :
اترجو امّه قتلت حسینا
((آیا امتى که حسین را مى کشند امید شفاعت جدش را در روز حساب و قیامت دارند.))
همـراهان مـضطرب و هراسان شدند، بعضى ها خواستند دست را بگیرند نتوانستند و دست غایب شد، سپس ماءمورین به غذا خوردن مشغول شدند، دوباره دست ظاهر گشت و این بیت را نوشت:
فلا و اللّه لیس لهم شفیع
((نه چنین است بخدا قسم که اینها شفیعى ندارند و در روز قیامت معذب خواهند بود.))
مـجددا خواستند دست را بگیرند ناپدید شد و چون به غذا خوردن نشستند دست پدیدار شد و نوشت:
و قد قتلوا الحسین بحکم جور
((حسین را به حکم حاکم جور کشتند و حکم آنها مخالف حکم خدا است.))
خوردن غذا بر همه ناگوار شد و از آنجا کوچ کردند.(۳)
نویسنده:آیت الله محمد على عالمى
پی نوشت:
۱-ارنب جنگـى بود مـیان بنى زبید و بنى زیاد که بنى زیاد شکست خوردند و بنى زبید انتقام گرفتند و عمرو بن معدیکرب شاعر بنى زبید چنین گفته است .
۲-نفس المهموم ص ۴۱۵ - طبرى ج ۷/ص ۳۸۳ - بحار ج ۴۵/ص ۱۲۱ - ارشادمفید ص ۲۴۷.
۳-بحار ج ۴۵/ص ۱۸۴ و ۱۲۵ - نفـس المـهموم ص ۴۲۲ - صواعق المحرقه ص ۱۹۲ - ینابیع الموده ص ۳۵۱.
منبع : کتاب آنچه در کربلا گذشت ((از مدینه تا کربلا))