فارسی
سه شنبه 02 مرداد 1403 - الثلاثاء 15 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

فلسفه حسینى

فلسفه حسینى

با دقت کامل در سرگذشتى که داشته ایم، ظلم، با کمال شیوعى که در تاریخ داشته، نتایج خود را نشان داده است. ولى نیروى فعال زندگى به قدرى قوى است که بشر به روى خود نمى آورد که این آفت و این نتایج سوء و عواقب وخیم از کجاست. گاهى مى گوید علل محاسبه نشده بود. گاهى مى گوید حوادث کذایى بود و مى خواهد درست کند. در صورتى که اگر دقت کند، نتایج ظلم و ستم است که انسان ها در هر برهه اى از تاریخ مرتکب شده اند. تفسیر و توجیه، همیشه حقیقت را نمى پوشاند. آدم خیلى میل دارد تا حقیقت را بپوشاند. انسان خیلى زیبا فیلسوف مى شود، چهره دانشمند و خیرخواهى به خود مى گیرد، چهره هاى بسیار گوناگون حق به جانب به خود مى گیرد که حقیقت را بپوشاند، ولى حقیقت خیلى تیزتر و تندتر از آن است که گوشش بدهکار توجیهات ما شود. اگر دقت کنید، بشر در تحقیق و تحلیل سقوط تمدن ها و فرهنگ ها خیلى سخن مى گوید، که مثلا آن تمدن چرا ساقط شد و آن جامعه چرا رو به زوال رفت؟ با این که آن تمدن و جامعه، نیرومند و قوى بود، اقتضا نمى کرد که رو به زوال برود. {انسان ها} غالبا مسائلى را براى تفسیر پیش مى آورند، اما با ظلم کارى ندارند. کمى دقت کنید:
و تلک القرى اهلکناهم لما ظلموا(۱)
((و {مردم} آن شهرها چون بیدادگرى کردند، هلاکشان کردیم.))
وقى که نتایج کار پیش مى آید، طبل و بوق و کرنا نمى زند که چون شما ظلم کردید، من هم نتیجه آن ظلم هستم که بروز کردم . اگر تفکر کسى این گونه باشد، خیلى عوام و بینواست . بینواست کسى که فکر کند، موقعى که عکس ‍ العمل یک ظلم و یک قبح مى خواهد پیش بیاید، به انسان خبر مى دهد که من نتیجه کار تو هستم . این اشعار مولوى خیلى معروف است:
چون کسى را خار در پایش خلد

پاى خود را بر سر زانو نهد

با سر سوزن همى جوید سرش

ور نیابد مى کند با لب ترش

خار در پا شد چنین دشوار یاب

خار در دل چون بود واده جواب

خار دل را گر بدیدى هر خسى

کى غمان را راه بودى بر کسى

کس به زیر دم خر خارى نهد

خر نداند دفع آن بر مى جهد

خر نمى فهمد قضیه چیست؛
خر ز بهر دفع خار از سوز و درد

جفته مى انداخت صد جا زخم کرد

بر جهد آن خار محکم تر کند

عاقلى باید که خارى برکند

یکى از دوستان مى گفت : من در یک شهر جلوى نانوایى سنگکى ایستاده بودم و مى خواستم نان بگیرم .
پیر مردى ناگهان فریاد زد. معلوم شد، شخص جوانى یک سنگ بسیار داغ سنگک را روى دست او گذاشته است . پیرمرد فریاد زد، ولى بعدا خودش ‍ ساکت شد. سپس برگشت و گفت : چهل سال پیش من در همین مکان ، به پشت دست پیرمردى از این ریگ هاى داغ گذاشته بودم!
در این باره خود شما چه مى گویید؟ مى گویید؛ ((دیر و زود دارد، ولى سوخت و سوز ندارد)).(۲)
بعضى اوقات از ما مى پرسند آیا شما دلیلى خیلى مختصر براى اثبات خدا دارید؟ که این گردنده ، گرداننده اى و این گله چوپانى دارد؟ خیلى روشن است . من عقیده ام این است و چنین به نظرم مى آید که اگر کسى واقعا به طور صحیح ، این قانون کنش - واکنش که سرتاسر تاریخ را فراگرفته است ، بیان کند، احتیاجى به استدلال هاى فلسفى و علمى و ذوقى نیست ، زیرا این قانون خیلى صریح است .
داستان دیگرى هم عرض مى کنم ، زیرا از این دو - سه مثال منظور دارم . مى خواهم این نکته براى جوان ترها قابل فهم باشد که در زندگانى ، قانونى جارى است . همان قانونى که از پدرانشان شنیده اند که ؛
((دیر و زود دارد، سوخت و سوز ندارد)). این سخن درست است .
مى گویند در زمان هاى گذشته ، والى شهر کرمان ، یک نفر را به زندان انداخته بود. آن طور که مى نویسند، فرد دستگیر شده، واقعا هم مجرم بوده است . البته در رابطه با جرم او نمى خواهیم ارزیابى کنیم .
این والى براى این که زندانى را ناراحت کند، بچه دوساله او را هم کنار پدرش ‍ جاى داده بود. اگر شیر و غذا به او مى دادند، به این بچه هم مى دادند. کودک دو ساله بیمار شد و به تدریج وضع او خطرناک شد. مرد زندانى براى والى - یعنى استاندار آن زمان - پیغامى فرستاد و گفت حال این بچه خطرناک است . من پانصد تومان به شما مى دهم و شما این بچه را از پیش ‍ من بر دارید که اگر این بچه خواست بمیرد، در مقابل چشمان من نباشد. والى در جواب گفت : این مملکت قانون دارد و من براى پانصد تومان ، قانون مملکت را نمى شکنم ! بالاخره ، بچه در مقابل چشمان پدر مرد. چندى بعد، فرزند خود همان والى ، که هم سن بچه زندانى بود بیمار مى شود. والى به هر کارى اقدام مى کند، به هر پزشکى مراجعه مى کند و هر علاجى مى کند، ولى فرزندش بهبود نمى یابد. نذر مى کند که خدایا اگر این بچه من بهبود یابد، پانصد راءس گوسفند ذبح نموده و به فقرا و... مى دهم . اما بچه او هم مى میرد. والى یک دوست متدین به نام فضل على (فضل الله) داشت که از او تقاضا مى کند به ملاقاتش بیاید. وقتى ایشان مى آید، والى به او مى گوید: شما که درباره خدا، معاد و... مى گویید، من در راه خدا پانصد گوسفند نذر کردم تا فرزندم بهبود یابد، اما او مرد. آن فرد متدین گفت : ((قربان ، مملکت خدا قانون دارد و با پانصد گوسفند قانونش را نمى شکند)). با توجه به این وقایع ، واقعا چرا بشر این طور در غفلت به سر مى برد؟
زمانى پیشنهاد کردم که این ماجراها و حوادث مربوط به قانون کنش - واکنش را جمع آورى کنیم . طبق محاسبات انجام شده ، دو هزار جلد کتاب پانصد صفحه اى به دست مى آمد. اگر درد بشر را دو هزار جلد کتاب چاره نکند، دیگر هیچ چیز چاره نخواهد کرد. با جمع آورى آن ها، دایره المعارفى از عمل ها و عکس العمل ها به دست خواهد آمد. از این که هرکس زده ، بالاخره خورده است . یا اگر احسان و عنایت و محبتى کرده است ، دقیقا عوض آن را به او داده اند. آخر، یک میلیون تصادف در یک نسل که امکان پذیر نیست . معلوم مى شود اگر در نسل هاى دیگر هم بررسى شود، مى توانیم چند صد میلیون حادثه را جمع آورى کنیم . آیا این ها در بشر انقلاب به وجود نمى آورد تا حواسش جمع باشد؟
فلا یسرف فى القتل انه کان منصورا(۳)
((پس نباید در قتل زیاده روى کند، زیرا او {از طرف شرع} یارى شده است.))
قرآن مى فرماید: حتى کسى (اولیاء دم) که مى خواهد از یک قاتل قصاص ‍ بگیرد، اسراف و اهانت نکند، اگرچه حق اوست و مى خواهد قصاص کند، ولى ؛ فلا یسرف فى القتل ، نباید خشونت حیوانى به خرج بدهد.
بالاخره ، این اولاد آدم (قاتل)، خطا و اشتباهى را مرتکب شده است .
در قضیه عمروبن عبدود - همان طور که مى دانید - به على گفت: چرا مرا نکشتى؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) برخاست و گفت:
چون خدو انداختى بر روى من

نفس جنبید و تبه شد خوى من

نیم بهر حق شد و نیمى هوا

شرکت اندر کار حق نبود روا

تو نگاریده ى کف مولیستى

آن حقى کرده من نیستى

نقش حق را هم به امر حق شکن

بر زجابه دوست سنگ دوست زن (۴)

نقاش زبر دست تو خداست ، مگر من تو را زنده کرده ام که تو را بکشم ؟ چون اگر روى غضب و به خاطر این که به من آب دهان انداختى تو را بکشم ، در این جا على است که وارد میدان مى شود {نه خدا}. حیات و موت فقط در دست خداست .
بر زجاجه دوست سنگ دوست زن . یعنى بر شیشه دوست که باید بشکند، سنگ خود دوست را باید زد.
من چه کسى هستم که آدم بکشم ؟
پس مساءله کنش - واکنش ، عمل و عکس العمل ، فعل و رد فعل چیست ؟ آیا با همین کار تمام مى شود؟
نخیر، براى بشر فقط یک هشدار است که حواسش جمع باشد، زیرا پشت پرده خبرهاست . اصل جریان عدالت خداوندى در این جا نیست . مگر این دنیا ظرفیت این را دارد که عدالت خداوندى را تحمل کند؟ چه کار مى خواهد بکند، وقتى خداوند خواست با عدالت رفتار فرماید؟ در مقابل این گذشت و فداکارى که حسین بن على نشان داد، باید چه کار کند؟ آیا دنیا را به او بدهد؟ از آن جهت که دنیاست ، براى او به اندازه یک بال مگس هم ارزش ندارد، و اگر وسیله اى براى ابدیت باشد، حتى یک دانه شن هم ارزشى مساوى ارزش کهکشان ها دارد. {مثلا} مى خواهیم طبق عدالت خدا، به على بن ابى طالب (علیه السلام) پاداش بدهیم . چه چیزى مى خواهید به عنوان پاداش بدهید؟ پرتقال ، سیب ، قصر و... مى خواهید بدهید؟ او تمام این ها را زیرپا گذاشته است که این قدر اوج گرفته است . آن چیزى که ترک آن موجب عظمت خود على بود، نمى توان براى او پاداش ‍ قرار داد. این بیت را در شعر محتشم کاشانى رحمه الله مى خوانیم :
ترسم جزاى قاتل او چون رقم زنند

یک باره بر جریده رحمت قلم زنند

اکنون اگر بخواهیم قاتل امام حسین را در این دنیا مجازات کنیم ، چه کار باید بکنیم ؟ یک سنگ به طرف او بیندازیم یا او را بکشند؟ چند دقیقه رنج مى کشد و تمام مى شود. آیا این قضیه و ظلمى که جنبه بى نهایت دارد، تمام شدنى بود؟ از مقدار بالاتر رفته است . یک گرم ، ده گرم ، یک میلیون تن و میلیاردها سال نورى و... را کنار بگذارید؛ ظلم به روحى که ابدیت و همه چیز را در درون خود دارد، وارد شده است . زیرا همین روح که هم اکنون شما در این جا نشسته اید، آن گسترش حقیقى را باز مى کند که شما مى توانید براى ابد، مورد عنایت خداوند باشید. لذا، یک موجود و یک کالبد کوچک نیست .
واحد کالالف که بود؟ آن ولى

بلکه صد قرن است آن عبدالعلى (۵)

ما رمِیتَ اذ رمِیتَ فتنه اى

صد هزاران خرمن اندر حفنه (۶)اى (۷)

مثلا فردى مى گوید: ما امروز با یک آدم صحبت کردیم! با چه کسى صحبت کردى؟ با یک آدم! یک آدم آن جا نشسته بود! آدمى که قالب گیرى هاى محیط، اجتماع و فرهنگ ها او را کوچک کرده، مخصوصا که خودش، خودش را کوچک کرده باشد، چون فقط کار او:
خور و خواب و خشم و شهوت ، طرب است و عیش و عشرت

حیوان خبر ندارد ز مقام آدمیت

در ادامه نیز مى گوید: بلى ، جاى شما خالى نشستیم و صحبت کردیم و نتیجه سخنان ما به این جا رسید و تمام شد؟! و شخصى هم که این جا نشسته است ، مى تواند در مغزش یک میلیون میلیارد اطلاع ثبت کند.
یا همان بچه اى که قرآن را حفظ کرده است، این نیرو نیز در درون مغز اوست. همان کودک چهار - پنج ساله که با چشمتان مى بینید. تازه، غیر از این که فراگرفته، نیروى احضار آیات و... جزو قدرت اوست و در این کودک زنده شده است.(۸) البته استثنایى است، ولى:
ذات نایافته از هستى بخش

کى تواند که شود هستى بخش

خشک ابرى که شود ز آب تهى

ناید از وى صفت آبدهى

((منسوب به میرداماد))
او این نیرو را دارد که این طور شده و البته همه انسان ها دارند. شما خودتان هم اکنون درک بفرمایید.

آیا درک مى کنید؟ البته در ساعاتى که مغزتان معتدل کار مى کند، یعنى موقعى که مال دنیا ما را گرفتار نکرده است . یا موقعى که شهوات ، هوى و هوس ها، خودخواهى ها، در مقابل دیدگان ما پرده نینداخته است ، دقت کنید و ببینید آیا در آن هنگام شما راضى هستید که بگویند حیات شما در این دنیا قیچى شده و زندگى شما در این ۷۳ سال یا ۷۵ یا ۸۵ سال و یا ۱۰۰ سال تمام مى شود؟ نه از عوارض روزگار، بلکه از درون خود بپرسید که آیا زندگى ما در این دنیا تمام شدنى است ؟ شما هر لحظه که بخواهید، مى توانید بى نهایت را در درون خودتان درک کنید، و این بى نهایت ، تخیلى نیست . خلقتم للبقاء لا للفناء. ((شما براى ابدیت آفریده شده اید نه براى فنا)). آیا باید سرمایه ابدى داشته باشید، یا نه ؟ همان سرمایه ابدى است که اگر یک ظلم بى نهایت واقع شود، آن جا مى تواند و باید انتقام بى نهایت ببیند. - کنش ، واکنش - یک سیلى هم باید زد.
و من ظلم عبادالله کان الله خصمه دون عباده (۹)
((کسى که به بندگان خدا ستم بورزد، خداست انتقام گیرنده {در روز قیامت}.))
اگر در مقابل یک سیلى ، یک سیلى بزنى ، جنبه حقوقى ات تکمیل است .
فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علیکم (۱۰)
((پس هر کسى بر شما تعدى کرد، همان گونه که بر شما تعدى کرده ، بر او تعدى کنید.))
کسى که به شما تجاوز کرد، همین تجاوز و مثل آن را در این جا به او برگردانید. تا او جراءت نکند یک سیلى دیگر هم بزند.
و لکم فى القصاص حیات یا اولى الالباب (۱۱)
((و براى شما در قصاص ، زندگانى است ، اى خردمندان.))
مثلا کسى از بستگان شما کشته شده است . شما که ولى دم هستید، مى توانید قصاص یا عفو کنید، یا دیه بگیرید. اما جواب این تابلوى شکسته را چه کسى باید بدهد؟ از بین رفتن این نهال باغ خداوندى را که تمام هستى در به وجود آمدن آن شرکت داشته است ، غیر از خدا چه کسى مى فهمد؟ لذا، مى فرماید اگر کسى به بندگان خدا ستم بورزد، خصم او در روز قیامت خداست . به عنوان مثال ؛
تابلویى را تصور کنید که گران بهاترین تابلوى نقاشى است و فرض کنید گران بهاتر از آن تابلو نداشته باشیم . روى یک مقوا هم کشیده شده است . و شخصى را هم در نظر بگیرید که {از این نقاشى } فقط چند نوع رنگ و چند نوع شکل مى بیند. حال ، اگر همان شخص ، مقوا و کاغذ را پاره کرد. از بین رفتن اثر آن نقاش چیره دستى که شاید زحمات او سال ها طول کشیده و تمام موجودیت او در آن نقاشى خلاصه شده ، هم چنین تمام نبوغ او در آن پیاده شده و تمام عظمت او در آن دیده شده است، براى نقاش چگونه خواهد بود؟ آیا کافى است که یک مقوا به او بدهیم و بگوییم عین آن را مجددا نقاشى کند؟ چون او این اثر هنرى را کشیده و به وجود آورده است ، شما هم به تعداد صد نقاشى بکشید و چاپ کنید. مجبوریم که بگوییم ، خجل و شرمنده ایم ها. یک ((ها)) هم به آن بچسبانیم . ان شاءالله که شما مى بخشیدها! چه چیزى را ببخشم؟ موجودیت و جلوه گاه نبوغ هنرى او در آن اثر بوده است . لذا، در این جمله امیرالمؤمنین (علیه السلام) دقت کنید: و من ظلم عبادالله کان الله خصمه دون عباده ، ((کسى که به بندگان خدا ستم کند، خداست انتقام گیرنده {در روز قیامت})).
اگر خدا با یک انسان روى انتقام از او خصومت کند، چه انتقامى مى خواهد بگیرد؟ این یک مشت خاک و اى گِل پاره ، چه انتقامى از تو باید گرفته شود؟ در مقابل او، بى نهایت کیهان را تصور کنید، آیا بى نهایت کیهان در مقابل خدا مطرح است ؟ اگر یک عدد ۲ براى مغز بى نهایت فعال شما مطرح باشد، تمام کیهان براى خداوند مطرح است . براى شما که میلیاردها میلیارد بى نهایت ۲ مى توانید ایجاد کنید و چیزى هم تکان نخورد و سنگینى هم احساس نکنید و حتى انرژى هم صرف نشود. البته مولوى چنین تشبیهى را مى گوید:
اى برون از وهم و قال و قیل من

خاک بر فرق من و تمثیل من (۱۲)

متحد نقشى ندارد این سرا

تا که مثلى وانمایم من تو را

هم مثال ناقصى دست آورم

تا ز حیرانى خرد را واخرم (۱۳)

لذا، وقتى یک انسان مظلوم واقع مى شود، آن هم به شدت ظلمى که بر حسین بن على (علیه السلام) وارد شد، تمام این جریان را، و پایین تر از این جریان را ببینید. دقت کنید و ببینید آیا باز براى معاد هم دلیل مى خواهید که باید پشت سر این روزها، روز دیگرى هم باشد؟ آیا استدلالى بالاتر از این نیاز است ؟ این را باید از درون و از وجدان بپرسید، یا این که ممکن است محاسبات و معاملات ریاضى ، قدرت ارائه آن را نداشته باشد، اما فطرت پاک و وجدان پاک شما مى گوید:
یا سبو یا خم مى یا قدح باده کنند

یک کف خاک در این میکده ضایع نشود

آیا فطرت چنین نمى گوید؟ پس بحث این است که خدا براى هشدار مردم ، مختصر نمونه اى به عنوان کنش و واکنش ، عمل و عکس العمل قرار مى دهد که حواس انسان جمع باشد. مواظب باشید که در این بى خبرى شما، خبرها و چیزها وجود دارد. ولى این را مى دانید اشخاصى هستند که اگر سرتاپاى عمر آنان کنش واکنش ، عمل و عکس العمل باشد، اعتنا نمى کنند. گاهى مستى هم وقاحت دارد. مست خیلى وقیح مى شود، ولى براى یک انسان ، یک دانه ((الف))، یا یک قانون کنش واکنش کافى است .
دل گفت مرا علم لدنى هوس است

تعلیمم کن اگر تو را دسترس ‍ است

گفتم که الف ، گفت دگر هیچ مگوى

در خانه اگر کس است یک حرف بس است

اگر یک مورد کنش واکنش درست تحلیل شود، براى یک عمر بیدارى انسان کافى است ، ولى بعضى ها مدام مى بینند و مشاهده مى کنند، {اما مى گویند ان شاءالله بز بود}. خدایا، خودخواهى چه بیمارى است که براى انسان این قدر غفلت مى آورد و آدمى مدام مى گوید: ان شاءالله بز بود! آیا بازى به این درازى ! به قول مثل خودمان که مثل خیلى خوبى هم است و در شعر نظامى گنجوى هم آمده است :
تا مایه طبع ها سرشتند

ما را ورقى دگر نوشتند

کار من و تو بدین درازى

کوتاه کنم که نیست بازى

از این جا شما احساس کنید که داستان حسین چه قدر حقایق را به بشریت آموخت . اولا کسانى که اقدام به این کار کردند، نسل آنان در همان سال هاى اول قطع شد و به کلى از بین رفتند. این از نظر جسمانى که از آن ها باقى نماندند. مخصوصا که امام حسین در روز عاشورا فقط سکوت نکرد، بلکه نفرین هم کرد.
فرمود: ((خدایا تو مى دانى که خود این ها مرا به این جا آوردند، من که با این ها کارى نداشتم . تو که مى دانى من ، نه حلالى را حرام و نه حرامى را حلال کردم)). حسین دید که یاران او همه رفتند، تمام یارانى که براى هر کدام - مخصوصا از آن ساعاتى که در جاذبیت کمال مطلق از مسیر حسین قرار گرفته بودند - دنیا معناى دیگرى پیدا کرده بود، که درک آن بر ما مشکل است .
حسین بن على دست هاى خود را رو به آسمان بلند کرد و گفت : خدایا، هیچ وقت کلمه این ها را جمع نکن . از آنان مى پرسید که آیا در روى زمین ، پسر پیغمبرى غیر از من براى شما هست ؟ من چه کرده ام ؟ از من چه مى خواهید؟ اگر نمى خواهید، من همین حالا بر مى گردم و به جایى مى روم تا ببینم که کار مسلمانان به کجا مى رسد. آن ها این قدر متوجه نبودند که از چنین مردى در آن مرز تعالى روحى، بیعت توقع نمى شود. بیعت او با باطل ، به معناى نابودى تمام بشریت بود. این جا بحث یک انسان کامل، یا یک انسان ناقص نیست، اصلا بحث شخصى نیست، بلکه دو جریان بزرگ بشرى در مقابل هم قرار گرفته بودند: شر مطلق در مقابل خیر مطلق. آن وقت، خیر مطلق چه بگوید؟ آیا بگوید: ما بنا شد با شر مطلق توافق کنیم؟
چنین امرى امکان پذیر نیست. این نکته را هم درباره این حوادث بزرگ تاریخ در نظر بگیرید، که گاهى مردان بافضیلت و زنان بافضیلت از این دنیا مى روند و توقعى ندارند که اعمال خوبشان در این دنیا پاداش داده شود. آنان فقط براى فضیلت ، عاشقانه حرکت مى کنند، و الحمدلله کاروان بشر پر از امثال آنان است . به قول مولوى :
کار پاکان را قیاس از خود مگیر

گرچه باشد در نوشتن شیر شیر

اشخاص با فضیلت در این کاروان هستند و اگر معاد نباشد، این ها به کجا مى روند؟ من از بعضى از بزرگان و فیلسوفان نیز همین مطلب را دیدم که مى گویند: ((ما براى راهى شدن به بارگاه خدا، از این راه هم مى توانیم برویم)). تاریخ بشر پر از انسان هاى بافضیلتى است که تمام کارشان را بدون توقع پاداش ، حتى با تحمل شدیدترین مصیبت ها انجام داده اند.
آیا توجه فرمودید که استدلال ما چه شد؟ فردى مى گوید که ((من تکلیفى احساس مى کنم)) و بدون توقع پاداش و با تحمل هزاران زحمت، تکلیف خود را انجام مى دهد. حتى شاید انسانى هم در خاطر نخواهد داشت که چنین شخصى بود که چنین کارى کرد. ((امام حسین (علیه السلام) حتى توقع هم نداشت که بعد از مرگش، نامى از او در روى زمین باقى بماند)). آیا این نمونه ها به ما نمى گویند که قطعا روز دیگرى به نام معاد و آغاز ابدیت وجود دارد؟ باید ما این معنى را در تحلیل هاى تاریخى و نتایج حرکت امام حسین (علیه السلام) و نتایج نهضت این شهید راه حق حقیقت و این مسافر دار بقا و این معلم بزرگ انسانیت بیابیم . این را که یکى از دلایل ثبوت معاد است، باید بدانیم، که اى بشر حواست جمع باشد! این قضیه این جا تمام نمى شود.
هم چنین ، توجه داشته باشید که تحمل آن همه مصیبت ها، با الگوهاى دنیا همگون نیست . باید یک چیزى در کار باشد. یک دفعه ، این است که مثلا کسى لباس انسان را مى گیرد و او هم یک سیلى به او مى زند، یا بداند که اهانت مى کند. یک دفعه هم ، چنین است که نمونه تمام مصیبت هاى دنیا را در چند ساعت بر انسان وارد کنند، اما باز ایستادگى کند و هیچ گونه هم لب به شکوه نگشاید، الله اکبر! خدایا، بعضى از افراد بشر چه قدر کوچک هستند و بشر چه قدر مى تواند بزرگ باشد. گاهى مشاهده مى کنید که یک نفر زخم خورده است و با ناراحتى مى گوید: ما هم نفهمیدیم عدالت خدا چیست ؟! اى بینوا انسان ! به راستى وقتى انسان کوچک مى شود، چه قدر کوچک مى شود! شخصى ، دو الى سه هزار تومان ضرر خورده ، یا دو صفرِ بانکى اش کم شده است ، ولى متاءسفانه درباره عدالت خدا به شک مى افتد. بعضى اوقات به ما مى گویند، عدالت خدا را اثبات کنید. مى پرسیم چه اتفاقى افتاده است ؟ مى گوید فرزندم مریض است و نمى دانم چه شده ! و سخنان تردیدآمیز مى گوید. یکى هم حسین بن على مى شود که مصیبت هاى تمام تاریخ ، در ده الى بیست ساعت بر او فاش شده است ، اما باز هم در بامداد روز عاشورا چنین دعا مى کند:
اللهم انت ثقتى فى کل کرب و رجائى فى کل شده ، و انت لى فى کل امر نزل بى ثقه و عده . کم من کرب یضعف عنه الفؤ اد و تقل فیه الحیله و یخذل فیه الصدیق ، و یشمت به العدو، و انزلته بک و شکوته الیک رغبه منى الیک عمن سواک ، ففرجته و کشفته ، فانت ولى کل نعمه ، و صاحب کل حسنه ، و منتهى کل رغبه (۱۴)
((خدایا! در اندوهى تو تکیه گاه منى ، و در هر سختى تو امید منى ، و در هر مشکلى که برایم پیش بیاید، مورد اعتماد و آماده کننده ساز و برگ منى . چه بسا اندوهى که دل ها در آن سست شود، تدبیر در آن اندک شود، دوست در آن خوار گردد و دشمن در آن شاد شود که من آن را به بارگاه تو آوردم و شکوه آن را پیش تو کردم ، به خاطر آن که به جز تو دیده بربستم ، و تو آن اندوه را از من برطرف نموده و برداشتى .
پس تویى صاحب اختیار هر نعمت و دارنده هر نیکى و پایان هر آرزو و امیدى.))
اللهم انت ثقتى ... چه مناجات عجیبى که هم شب عاشورا و هم روز عاشورا امام حسین داشته است .
آدمى واقعا مبهوت مى ماند که : خدایا، پروردگارا، تو به این انسان چه سرمایه ها دادى !
از خداوند متعال توفیق مى خواهیم و مساءلت مى داریم که از درس هاى حسینى ، ما را برخوردار بفرماید. خدایا! پروردگارا! تو را سوگند مى دهیم به راز بزرگى که در نهاد بزرگان بندگانت قرار دادى و از آن ها چنین آثار بزرگى به ما نشان دادى، درون ما را در طول عمر تصفیه بفرما. خداوندا! پروردگارا! خودت ما را از صفات نابود کننده مانند حسد، بخل و انواع و اشکال خودخواهى ها دور بفرما. پروردگارا! به جوانان دوران ما عنایت فرما که آینده را براى خودشان آماده کنند. پروردگارا! ما را از عهده تربیت جوانانمان برآور.
((آمین))

نویسنده: علامه محمدتقى جعفرى

پی نوشت:


۱-شب هشتم محرم، ۲۴/۲/۱۳۷۶. ۱- سوره کهف، آیه ۵۹.
۲-ر.ک: همین کتاب، ص ۴۰۴.
۳-سوره اسراء، آیه ۳۳.
۴-ر.ک: تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى. محمدتقى جعفرى، ج ۱۰، ص ۴۲۵.
۵-ر.ک: تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، محمدتقى جعفرى، ج ۱۳، ص ۶۰.
۶-حنفه = پیمانه .
۷-همان ماخذ، ج ۱۴، ص ۵۴۰.
۸-منظور استاد، سیدمحمد حسین طباطبایى، کودک حافظ کل قرآن است .
۹-نهج البلاغه، نامه شماره ۵۳ (فرمان مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) به مالک اشتر).
۱۰-سوره بقره، آیه ۱۹۴.
۱۱-همان سوره، آیه ۱۷۹.
۱۲-ر.ک: تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى. محمدتقى جعفرى، ج ۱۲، ص ۴۴۹.
۱۳-همان ماءخذ، ج ۹، ص ۴۴۵.
۱۴-الارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۹۹ - نفس المهموم، قمى، صص ۲۳۸ و ۲۳۹ - تاریخ طبرى ، ج ۵، ص ۴۲۳.

 

 


منبع : کتاب امام حسین (علیه السلام) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

اصول و مباني قرآني نهضت عاشورا (1)
پيام هشدار دهنده
عزيمت امام حسین (علیه السلام) از مدينه به مكه‏
آغاز نهضت عاشورا ـ مرگ معاویه
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه الفرقان : آيه 20
تحريفات معنوى حادثه كربلا
حریت و آزادگی در مکتب حسینی
زیارت ناحیه مقدسه
فرهنگ عاشورا(13)
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه مريم: آيه 7

بیشترین بازدید این مجموعه

قیام عاشورا از دیدگاه شهید مطهری
زیارت ناحیه مقدسه
پاسخ به شبهاتى پيرامون بزرگداشت قيام عاشورا
اهل بيت جلو دروازه كوفه (و مسلم جصاص)
آغاز نهضت عاشورا ـ مرگ معاویه
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه الشعراء: آيه 219
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه الانعام: آيه 62
نتایج خواندن زیارت عاشورا
پیشروی لشکر دشمن
قیام امام حسین علیه السلام از دیدگاه طبری

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^