فارسی
يكشنبه 04 آذر 1403 - الاحد 21 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

داستانى عجيب از دعاى پدر به فرزند

 

اميرالمؤمنين با حضرت مجتبى عليهما السلام در مسجد الحرام نشسته بودند كه ناگاه زمزمه اى سوزنده و مناجاتى جگرسوز شنيدند كه مى گفت:

اى خدايى كه كليد حل همه ى مشكلات به دست قدرت تو است!

اى خدايى كه رنج ها را برطرف مى كنى!

اى خدايى كه بيچاره و درمانده جز تو يارى ندارد!

اى خدايى كه مالكيت دنيا و آخرت در سيطره ى تو است!

آيا هنوز نمى خواهى به دعاى من كه همه ى راه ها به رويم بسته شده است توجه كنى؟ اينجا مسجد الحرام است، اينجا اگر دعا به اجابت نرسد كجا به اجابت خواهد رسيد؟

اميرالمؤمنين عليه السلام به حضرت مجتبى فرمود: صاحب اين ناله و مناجات را نزد من آور! حضرت نزد صاحب ناله رفتند، ديدند جوانى است صورت بر خاك نهاده و به پيشگاه حق تضرّع و زارى مى كند در حالى كه يك طرف بدنش خشك و بى حركت و لمس است.

فرمود: جوان نزد اميرالمؤمنين بيا! جوان به محضر مولاى عارفان و امير مناجاتيان آمد.

امام فرمود: چرا اين گونه ناله مى كنى؟ عرض كرد: بدنم را ببينيد كه نيمى از آن از كار افتاده، زندگى براى من بسيار سخت شده است.

حضرت فرمود: چه شده كه به اين بلا دچار شده اى؟ گفت: در اوج جوانى آلوده به هر گناهى بودم، پدرم از من بسيار رنجيده بود. بارها مرا نصيحت كرد و من توجهى به نصايح او نكردم. يك بار در اين شهر به من گفت: يا دست از گناهان بشوى يا به مسجد الحرام مى روم و تو را نفرين مى كنم. گفتم: آنچه از دستت برآيد كوتاهى مكن. و چوبى هم بر سرش كوبيدم كه نقش بر زمين شد! به مسجد الحرام رفت و با اشك چشم به من نفرين كرد، ناگهان بدنم از كار افتاد و به اين صورت كه مى بينيد درآمدم.

روزى به محضر پدر شتافتم، سر به زانويش نهادم و گفتم: اشتباه كردم، بد كردم، نفهميدم، كليد حل مشكلم به دست تو است؛ زيرا پيامبر فرموده: دعاى پدر درباره ى فرزند مستجاب است.

پدرم نگاهى به من كرد و گفت: پسرم بيا به مسجد الحرام برويم، آنجا كه تو را نفرين كردم همانجا به تو دعا كنم. پدرم را بر شترى سوار كردم و به سوى مسجد الحرام راندم، در راه پرنده اى از پشت سنگى پر كشيد، شتر رم كرد و پدرم از پشت شتر افتاد و مرد و من او را در همان ناحيه دفن كردم!

حضرت فرمود: از اين كه پدرت حاضر شد به مسجد الحرام آيد و براى تو دعا كند معلوم مى شود از تو راضى شده بود، من به خاطر رضايت پدرت برايت دعا مى كنم، آن گاه سر به سوى حق برداشت و با اشاره به جوان گفت:

يَا أكرَمَ الأكْرَمِينَ، يَا مَنْ يُجيبُ دَعوَةَ المُضْطَرّين...

هنوز دعاى حضرت به پايان نرسيده بود كه جوان سلامتش را بازيافت!

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ذره‏اى ريا
خدا از اين بينايى‏ها به ما هم عنايت كند
جز زيان و خسارت سودى نبرده‏اى
بهتر از بهتر
نماز گامى براى توبه
عاشقانه ‏ترين مناجات‏
گفت خدايا من آمده ام
حکایتی از چوپان و حضرت مسيح (ع)
داستان تأسف ‏بار عقبة بن ابى معيط
داستان حماد بن حبيب با امام سجاد عليه السلام‏

بیشترین بازدید این مجموعه

بهتر از بهتر
ذره‏اى ريا
حكايت گرگان و كرمان‏
داستانى شگفت از مبارزه با نفس‏
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
حکایت خدمت به پدر و مادر
شاید عمل‌های من هم مثل این پارچه پر از عیب باشد!
عاشقانه ‏ترين مناجات‏
مگو آن شيعه ماست‏

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^